گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۲۹

آه که دلم برد غمزه‌های نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه
درد و غم چون تو یار و دلبر باری
از پی این عشق اشک‌هاست روانه
خوب شهی آمد و لطیف نثاری
چشم پیاپی چو ابر آب فشاند
تا ننشیند بر آن نیاز غباری
کان شکر آن لبست باد بقایش
تا که نماند حزین و غوره فشاری
نک شب قدرست و بدر کرد عنایت
بر دل هر شب روی ستاره شماری
بی مه او جان چو چرخ زیر و زبر بود
ماهی بی‌آب را کی دید قراری
خود تو چو عقلی و این جهان همه چون تن
از تن بی‌عقل کی بیاید کاری
خلعت نو پوش بر زمین و زمانه
خلعت گل یافت از جناب تو خاری
گر نبدی خوی دوست روح فشانی
خود نبدی عاشقی و روح سپاری
خرقه بده در قمارخانه عالم
خوب حریفی و سودناک قماری
بهر کنارش همی کنار گشایم
هیچ کس آن بحر را ندید کناری
تن بزنم تا بگوید آن مه خوش رو
آنک ز حلمش بیافت کوه وقاری

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلات مفتعلن فع (منسرح مثمن مطوی منحور)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

آه که دلم برد غمزه‌های نگاری
شیر شگرف آمد و ضعیف شکاری
هوش مصنوعی: آه، دل من تحت تاثیر دلربایی‌های یک زیبای قدرتمند قرار گرفته است، مانند شیری بزرگ و قوی که بر شکار ضعیف غلبه می‌کند.
هیچ دلی چون نبود خالی از اندوه
درد و غم چون تو یار و دلبر باری
هوش مصنوعی: هیچ دلی مانند دل تو نیست که از غم و درد خالی باشد، زیرا تو یار و محبوبی هستی که بار سنگینی را بر دوش می‌کشی.
از پی این عشق اشک‌هاست روانه
خوب شهی آمد و لطیف نثاری
هوش مصنوعی: به دنبال این عشق، اشک‌ها به راه افتاده‌اند، و خوبرویی لطیف و دلنشین آمده و نیکویی را به ما ارزانی داشته است.
چشم پیاپی چو ابر آب فشاند
تا ننشیند بر آن نیاز غباری
هوش مصنوعی: چشم مانند ابر به طور مکرر اشک می‌ریزد تا آنکه غبار نیاز بر دل نمی‌نشیند.
کان شکر آن لبست باد بقایش
تا که نماند حزین و غوره فشاری
هوش مصنوعی: شیرینی لب‌های تو به قدری دلپذیر است که باید همیشه باقی بماند تا چیزی از آن کم نشود و کسی ناراحت و پریشان نشود.
نک شب قدرست و بدر کرد عنایت
بر دل هر شب روی ستاره شماری
هوش مصنوعی: امشب شبی ویژه است و لطفی که بر دل‌ها می‌تابد، مانند ستارگانی است که در هر شب درخشش خاصی دارند.
بی مه او جان چو چرخ زیر و زبر بود
ماهی بی‌آب را کی دید قراری
هوش مصنوعی: بدون وجود او، جان انسان مانند چرخ سرگردان و آشفته است. ماهی که بدون آب باشد، چگونه می‌تواند آرامش و قرار داشته باشد؟
خود تو چو عقلی و این جهان همه چون تن
از تن بی‌عقل کی بیاید کاری
هوش مصنوعی: اگر تو مانند عقل باشی، این جهان مانند جسمی است که بی‌عقل است. از این بدن بدون عقل، چگونه می‌توان کارهای معقولی انتظار داشت؟
خلعت نو پوش بر زمین و زمانه
خلعت گل یافت از جناب تو خاری
هوش مصنوعی: لباسی نو بر زمین و زمانه پوشیده شد و از جانب تو، گل، خاری را نیز به دست آورد.
گر نبدی خوی دوست روح فشانی
خود نبدی عاشقی و روح سپاری
هوش مصنوعی: اگر دوستت را نداشتی، هرگز نمی‌توانستی عطش عشق و فدای جان خود را احساس کنی.
خرقه بده در قمارخانه عالم
خوب حریفی و سودناک قماری
هوش مصنوعی: در مکان‌های پر از قمار و ریسک، با لطف و کمک به بنده، ای دوست خوب و با مهارت، تو عملاً بازی‌گر و سود برنده‌ای هستی.
بهر کنارش همی کنار گشایم
هیچ کس آن بحر را ندید کناری
هوش مصنوعی: برای دیدن او، هرجا که باشم، کناره‌ای برای خودم باز می‌کنم، اما هیچ‌کس آن دریا را از کنارش نخواهد دید.
تن بزنم تا بگوید آن مه خوش رو
آنک ز حلمش بیافت کوه وقاری
هوش مصنوعی: من به خودم زحمت می‌دهم تا بگویم آن دختر زیبا که از بزرگی روحش، کوه‌ها هم در برابرش کوچک به نظر می‌رسند.

حاشیه ها

1398/01/02 14:04
..

ماهی بی‌آب را که دید قراری..