گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۲۵

جای دگر بوده‌ای زانک تهی روده‌ای
آب دگر خورده‌ای زانک گل آلوده‌ای
مست دگر باده‌ای کاحمق و بس ساده‌ای
دل چه بدو داده‌ای رو که نیاسوده‌ای
گنج روان در دلت بر سر گنج این گلت
گیرم بی‌دیده‌ای آخر نشنوده‌ای
چیست سپیدی چشم از اثر نفس و خشم
چون پی دارو ز یشم سرمه دهی سوده‌ای
از نظر لم یزل دارد جانت تگل
پرتو خورشید را تو به گل اندوده‌ای
گنج دلت سر به مهر وین جگرت کان مهر
ای تو شکم خوار چند در هوس روده‌ای
از اثر شمس دینست این تبش عشق تو
وز تبریزست این بخت که پرورده‌ای

اطلاعات

وزن: مفتعلن فاعلن مفتعلن فاعلن (منسرح مطوی مکشوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

جای دگر بوده‌ای زانک تهی روده‌ای
آب دگر خورده‌ای زانک گل آلوده‌ای
هوش مصنوعی: جای دیگری بوده‌ای و نتوانسته‌ای خود را پر کند، آب دیگری نوشیده‌ای و در اثر آن به چیزی آلوده شده‌ای.
مست دگر باده‌ای کاحمق و بس ساده‌ای
دل چه بدو داده‌ای رو که نیاسوده‌ای
هوش مصنوعی: خود را از عشق و شور و شوق پر کرده‌ای، اما بی‌حساب و بی‌توجه به دل خود، چه چیزی را به او واگذار کرده‌ای که هنوز آرام نیستی؟
گنج روان در دلت بر سر گنج این گلت
گیرم بی‌دیده‌ای آخر نشنوده‌ای
هوش مصنوعی: داستانی از گنج و دارایی در دل تو وجود دارد، اما من به خاطر این گلی که بر سر آن گنج است، نمی‌توانم احساساتم را به تو ابراز کنم. آخرین بار که چیزی شبیه به این را شنیده‌ام، بدون آنکه از دیدن آن چیزی بدانم.
چیست سپیدی چشم از اثر نفس و خشم
چون پی دارو ز یشم سرمه دهی سوده‌ای
هوش مصنوعی: چشمان سفید از نشانه‌های نفس و خشم است، مثل این که برای درمان درد، از سنگ یشم سرمه درست کنی و آن را پاک کنی.
از نظر لم یزل دارد جانت تگل
پرتو خورشید را تو به گل اندوده‌ای
هوش مصنوعی: از نظر همیشه حاضر، جان تو روشنایی خورشید را دارد، ولی تو آن را با گل پوشانده‌ای.
گنج دلت سر به مهر وین جگرت کان مهر
ای تو شکم خوار چند در هوس روده‌ای
هوش مصنوعی: محبت واقعی در دل تو پنهان است و این عشق باعث می‌شود که تو به فکر لذت‌های زودگذران نباشی. چرا عذاب شکم را به خاطر هوس‌های بیهوده تحمل می‌کنی؟
از اثر شمس دینست این تبش عشق تو
وز تبریزست این بخت که پرورده‌ای
هوش مصنوعی: این علاقه و عشق به تو نتیجه وجود شمس دین است و بخت من هم از تبریز است که تو را پرورش داده است.

حاشیه ها

1397/10/27 19:12
نادر..

گنج روان در دلت
بر سر گنج این گلت..

1397/11/23 01:01
همایون

انسان گاهی‌ پی‌ عیش و نوش و تفریح به دهی‌ خوش آب و هوا مثل روده خراسان یا رودهن تهران می‌‌رود و غذا‌ها و شراب‌های خوب می‌‌نوشد و با آدم‌ها می‌‌گوید و می‌‌شنود و چند روزی خوش می‌‌گذراند، و یا پی‌ صحبت و یادگیری مکتبی جدید به سراغ شخصی و معلمی دیگر می‌‌رود، این ممکن است برای همه خوشایند باشد بجز عاشق که گرسنه تر و خسته تر و تیره تر و غمگین از این دوری به شهر و دیار خود و یار خود باز می‌‌گردد
اینجا جلال دین به اصالت دوستی‌ خود و شمس و اینکه آنچه می‌‌گوید و می‌‌اندیشد نتیجه دوستی‌ با شمس است را بخود یاد آوری می‌‌کند و اینکه این نوع دوستی‌‌ها چقدر گران بها هستند و باید قدر آنرا دانست و با هیچ چیز دیگر آنرا عوض نکرد، و همچنین یاداوری به دوستی‌ ما و جلال دین است که آن را با هیچ چیز دیگری عوض نکنیم