غزل شمارهٔ ۳۰۰۳
ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی
وز روی خوب خویشت بودی نشانیی
در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی
خود را به عیش خانه خوبان کشانیی
بر گرد خویش گشتی کاظهار خود کنی
پنهان بماند زیر تو گنج نهانیی
از روح بیخبر بدیی گر تو جسمیی
در جان قرار داشتیی گر تو جانیی
با نیک و بد بساختیی همچو دیگران
با این و آنیی تو اگر این و آنیی
یک ذوق بودیی تو اگر یک اباییی
یک نوع جوشییی چو یکی قازغانیی
زین جوش در دوار اگر صاف گشتیی
چون صاف گشتگان تو بر این آسمانیی
گویی به هر خیال که جان و جهان من
گر گم شدی خیال تو جان و جهانیی
بس کن که بند عقل شدست این زبان تو
ور نی چو عقل کلی جمله زبانیی
بس کن که دانشست که محجوب دانشست
دانستیی که شاهی کی ترجمانیی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای کاشکی تو خویش زمانی بدانیی
وز روی خوب خویشت بودی نشانیی
هوش مصنوعی: ای کاش که تو یک بار خودت را بشناسی و از زیباییهایت علامتی ارائه دهی.
در آب و گل تو همچو ستوران نخفتیی
خود را به عیش خانه خوبان کشانیی
هوش مصنوعی: تو در این دنیا و در میان مخلوقات مانند اسب جانوران خواب نیستی و خود را به لذت و خوشی در خانه نیکوکاران میکشی.
بر گرد خویش گشتی کاظهار خود کنی
پنهان بماند زیر تو گنج نهانیی
هوش مصنوعی: به دور خود میچرخید و خود را پنهان میکردید، در حالی که گنجی مخفی زیر پاهایتان باقی میماند.
از روح بیخبر بدیی گر تو جسمیی
در جان قرار داشتیی گر تو جانیی
هوش مصنوعی: اگر تو تنها جسمی باشی و از روح بیخبر، هرگز نمیتوانی درک کنی که اگر روحانی وجود داشته باشد، در جان تو قرار دارد. به عبارتی دیگر، تنها وجود جسمی کافی نیست، بلکه برای درک عمق وجود باید به روح و جان توجه کرد.
با نیک و بد بساختیی همچو دیگران
با این و آنیی تو اگر این و آنیی
هوش مصنوعی: تو همچون دیگران با خوب و بد زندگی کردی و با هر کسی سر و کار داشتی، اگر واقعاً همانند آنها هستی.
یک ذوق بودیی تو اگر یک اباییی
یک نوع جوشییی چو یکی قازغانیی
هوش مصنوعی: اگر تو ذوقی داشتی و کمی شرم و حیا میکردی، مثل یک قاصدک، روح و شوقی در وجودت میجوشید.
زین جوش در دوار اگر صاف گشتیی
چون صاف گشتگان تو بر این آسمانیی
هوش مصنوعی: اگر از این التهاب و تلاطم خاموش شوی و آرام بگیری، مانند کسانی خواهی شد که به آسمان و آرامش دست یافتهاند.
گویی به هر خیال که جان و جهان من
گر گم شدی خیال تو جان و جهانیی
هوش مصنوعی: به نظر میرسد که اگر من در این دنیا و در زندگیام از بین بروم و ناپدید شوم، تصور تو همچنان برای من زندگی و وجودی را به ارمغان میآورد.
بس کن که بند عقل شدست این زبان تو
ور نی چو عقل کلی جمله زبانیی
هوش مصنوعی: ناگفته نماند که دیگر زبان تو به مانند عقلت، در بند و محدود شده است. اگر نه، عقل کلی خود، به یک گفتار بزرگتر و وسیعتر تبدیل میشود.
بس کن که دانشست که محجوب دانشست
دانستیی که شاهی کی ترجمانیی
هوش مصنوعی: بس کن که علم، خود را پنهان کرده و در حقیقت دانش، همان علم است. آیا فهمیدی که کسی که میتواند پادشاهی را به درستی تفسیر کند، کیست؟
حاشیه ها
1402/04/10 10:07
مسافر
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 968 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید