گنجور

غزل شمارهٔ ۳۰۰۰

ساقی بیار باده سغراق ده منی
اندیشه را رها کن کاری است کردنی
ای نقد جان مگوی که ایام بیننا
گردن مخار خواجه که وامی است گردنی
ای آب زندگانی در تشنگان نگر
بر دوست رحم آر به کوری دشمنی
هوشی است بند ما و به پیش تو هوش چیست
گر برج خیبر است بخواهیش برکنی
اندر مقام هوش همه خوف و زلزله‌ست
در بی‌هشی است عیش و مقامات ایمنی
در بزم بی‌هشی همه جان‌ها مجردند
رقصان چو ذره‌ها خورشان نور و روشنی
ای آفتاب جان در و دیوار تن بسوز
قانع نمی‌شویم بدین نور روزنی
این قصه را رها کن ما سخت تشنه‌ایم
تو ساقی کریمی و بی‌صرفه و غنی
هیهای عاشقان همه از بوی گلشنی است
آگاه نیست کس که چه باغ و چه گلشنی
خشک آر و می‌نگر ز چپ و راست اشک خون
ای سنگ دل بگوی که تا چند تن زنی
بیهوده چند گویی خاموش کن بس است
فرمان گفت نیست همان گیر که الکنی
تا شمس حق تبریز آرد گشایشی
کاین ناطقه نماند در حرف معتنی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی بیار باده سغراق ده منی
اندیشه را رها کن کاری است کردنی
هوش مصنوعی: ای ساقی، می بیاور و بگذار که من این افکار و نگرانی‌ها را کنار بگذارم، چرا که زمان عمل و انجام کارهاست.
ای نقد جان مگوی که ایام بیننا
گردن مخار خواجه که وامی است گردنی
هوش مصنوعی: ای جان عزیزم، نگو که زمان بر تو می‌گذرد، زیرا این زمان بر دوش تو سنگینی می‌کند و تو را به زحمت می‌اندازد.
ای آب زندگانی در تشنگان نگر
بر دوست رحم آر به کوری دشمنی
هوش مصنوعی: ای آب حیات، به تشنگان نظر کن و به دوست رحم کن، حتی اگر دشمنی وجود داشته باشد که نسبت به تو کینه‌توزی کند.
هوشی است بند ما و به پیش تو هوش چیست
گر برج خیبر است بخواهیش برکنی
هوش مصنوعی: عقل و هوش ما به خاطر تو محدود شده است، و اگر به اندازه برج خیبر به قدرت و عظمت برسی، همچنان قادر خواهی بود که آن را از ریشه برکنی.
اندر مقام هوش همه خوف و زلزله‌ست
در بی‌هشی است عیش و مقامات ایمنی
هوش مصنوعی: در حالت هوشیاری، همواره ترس و نگرانی وجود دارد، اما در حالت بی‌هشی، شادی و آرامش باقیست و احساس امنیت برقرار است.
در بزم بی‌هشی همه جان‌ها مجردند
رقصان چو ذره‌ها خورشان نور و روشنی
هوش مصنوعی: در مجالس شادابی و بی‌خیالی، همه جان‌ها آزاد و بی‌پرده‌اند، مانند ذراتی که در نور و روشنایی می‌رقصند.
ای آفتاب جان در و دیوار تن بسوز
قانع نمی‌شویم بدین نور روزنی
هوش مصنوعی: ای خورشید جان، با نور خود بدن ما را بسوزان؛ ما از این نور ناچیز راضی نمی‌شویم.
این قصه را رها کن ما سخت تشنه‌ایم
تو ساقی کریمی و بی‌صرفه و غنی
هوش مصنوعی: این داستان را فراموش کن، ما به شدت تشنهٔ محبت و درک هستیم. تو بخشنده و مهربانی هستی و از منبعی بی‌پایان بهره‌مند.
هیهای عاشقان همه از بوی گلشنی است
آگاه نیست کس که چه باغ و چه گلشنی
هوش مصنوعی: عشق و شور و نشاط عاشقان نتیجه‌ای از عطر و رایحه‌ی گل‌هایی است که به مشام می‌رسد. اما هیچ‌کس نمی‌داند که این باغ و گلستان واقعی چقدر زیبا و پرمعنی است.
خشک آر و می‌نگر ز چپ و راست اشک خون
ای سنگ دل بگوی که تا چند تن زنی
هوش مصنوعی: خود را بی‌احساس و بی‌شرم نشان نده و به اطراف نگاه کن. ای سنگ دل، بگو تا چه زمانی به دیگران آسیب می‌زنی و به آنها بی‌توجهی می‌کنی؟
بیهوده چند گویی خاموش کن بس است
فرمان گفت نیست همان گیر که الکنی
هوش مصنوعی: بیهوده صحبت نکن و ساکت باش، دیگر صحبت نکن. کافی است که به حرف‌هایت گوش ندهند و ناامید شوی.
تا شمس حق تبریز آرد گشایشی
کاین ناطقه نماند در حرف معتنی
هوش مصنوعی: تا زمانی که حقیقت درخشان به روشنایی بیاید، باید از این گفتارهای غیرمعتبر رهایی پیدا کنیم.

حاشیه ها

1398/06/23 18:08
..

ای آفتاب جان! در و دیوار تن بسوز
قانع نمی‌شویم بدین نور روزنی..