غزل شمارهٔ ۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش احسانا رضایی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش سهیل قاسمی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش سیده سحر حسینی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش زهرا بهمنی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش محسن لیلهکوهی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش نازنین بازیان
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش آرش خیرآبادی
غزل شمارهٔ ۳ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
حاشیه ها
منظور از خربنده در 2 بیت آخر، ابوالحسن خرقانی است. انتساب شیخ ابوالحسن در تصوّف به سلطان العارفین شیخ ابویزید بسطامی است. حرفه ابوالحسن خربندگی یعنی کسی که چارپایان را کرایه میدهد بوده است.
سلام برتمامی ذرات تشکیل دهنده هستی
تمامی ۸۸ تعبیر ها را خواندیم
به شخصه هر پرسشی از هر فردی داشتم تمام تلاشم را کرده ام تا از خود وی پاسخ بدانم.
افراد پاسخ ها یا به تعبیری امضایشان را در آثار خود ، آشکار یا مستتر بیان کرده اند.
پاسخی که دریافتیم این است :
۱) اصل اثر به آیات متعدد از قرآن مجید که در آنها دو مقوله بشیراً و نذیرا میباشد است که دو راهی های مهم را که در هر لحظه دنیوی با آن رو برو میشویم یاداور میشود و در مطلع مصرع اول به آن به وضوح با یک پرسش به آن پرداخته شده است .
۲ ) همان قدرت و نیروی جاذبه و دافعه ای است که هم باعث ثبات در حیات مادی میباشد و هم باعث تغییرهای بسیار زیاد در ابعاد مختلف روح انسانها می باشد.
۳ ) به نام دیگر قرآن که میزان است ، پرداخته است
۴ ) نقطه ثقل غزل پرداختن به شعیب و واقعیت زندگی او و طی کردن مراحل عرفان نظری و عملی او است که از طلب و توبه به فنا و فقر سیر سلوک میکند ،است.
۵) ۲ بیت آخر متعلق به این غزل نیست و با کمی دقت میتوان متوجه شد که دو بیت آخر ، غزل را ناکوک کرده است و به همین دلیل است که اغلب قاطع به ۲ بیت آخر پرداخته اند. به چند دلیل که به ۲ دلیل آن در این مجال میپردازیم؛
_ این ۲ بیت را بخش ناخودآگاه مغز انسان همگن با ۲۰ بیت قبل از آن نمیداند و برایش منطقی نیست
_از طرفی به دلیل اینکه کل غزل را بصورت یکپارچه متعلق به انسانی با روح متعالی و بدون خطا میداند ، میخواهد به آن بپردازد تا راهی پیدا کند تا مقبولیت موجودی و ماهیتی حضرت مولانا و آثارش را بدون خطا بپذیرد . غافل از اینکه از زاویه دیگری به موضوع بنگرد و آن زاویه دیکر همان متعلق نبودن ۲ بیت آخر به این غزل است و البته منظور این نیست که ۲ بیت آخر متعلق به حضرت مولانا نیست . و اگر نفرات نخستین که نظرشان را اعلام میکردند هر یک از زاویه های دیگری به کل غزل میپرداختند حتماً باقی نظر ها سمت و سوی دیگری داشت .
سلامت و پیروز و مانا باشید.
عشقه یو قدر منصب و آد قویمایینیز سیز
عشقه چاتا بیلسز آدینی تازه بلرسیز.
من فکر میکنم منظور از خربنده ما انسانها هستیم که هنوز به وجود آدمیت خودمون پی نبردیم و جز غریزه های حیوانیمون به کار دیگه ای نمیپردازیم مولانا میگه خدایا خرشو مرگ بده بلکه بنده بشه یعنی همون رهای از بند جسم و خواسته های جسمانی بده تا به وجود حقیقیمون پی ببریم واقعا بنده خدا شویم
اصلا با آلا موافق نیستم
برداشت من از خر بنده اینه که طرف گفته من از بندگاه بزرگ خدا هستم و با یزید در جواب گفته که باید منیت و خود بزرگ بینی ات را بکشی تا لایق بندگی خدا باشی
من هم باعلی اصغر موافقم.زیرا اصطلاح خربنده برای بزرگان و نیکان استعمال میشود.و بایزید برای او رهایی از کبروغرور را از خدا می خواهد تا بنده حقیقی شود.
سلام منم نظرم همینه چون خر به معنی بزرگ درقدیم بوده است ولو الان توهین تلقی می شود
خر بنده یعنی کسی که خران را می بندد و البته کرایه می دهد ولی شیخ خرقانی کشاورز بوده و خانقاهی داشته که با خرج ان باغ نگهداری می شده از مردم مالی نمی پذیرفته است و کتابی از ان نمانده است اما گفته هایش با فارسی روای ان دوره ناهمگون است و به عامیانه قومسی است . بر در خانگاه او نوشته شده است هر کس بیاید ویرا نان دهید و از ایمانش نپرسید که انکس که به نزد خدا به جان ارزد پیش ما به نان ارزد ، واین نهایت اسانگیری و مدارا است
سلام بر سالکان حق و حقیقت و راه یافتگان به وادی محبّت
جناب آشقین بسیار ظریف به موضوع اشاره فرموده اند
عزل با این مطلب آعاز میشود/ای دل چه اندیشیده ای
منظور از خر بنده ،بندگی اندیشه و مقایس عقل است و ایشان میفرمایند این عقل را بگیر و عاشقش نما
بنده خدا حز عاشق نمیتواند باشد ،چنانکه در متن شعر نیز بوضوح اشاره شده
این سو کشان سوی خوشان وان سو کشان با ناخوشان
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها
چندان دعا کن در نهان چندان بنال اندر شبان
کز گنبد هفت آسمان در گوش تو آید صدا
عقل به مرحله ای میرسد که جز تسلیم در مقابل مشیّت الهی چاره ای نمیابد ،خرد را کناری زده و از عشق که کشش درونی است و محبت نام ،مدد میجوید
زین سوی تو چندین حسد چندین خیال و ظن بد
زان سوی او چندان کشش چندان چشش چندان عطا
چندین چشش از بهر چه تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه تا دررسی در اولیا
الهی شاد باشید و سلامت
یاحق
سلام احتمالا منظور همان نگهدارنده وکرایه دهنده خربوده که بایزید خواسته او رابه علت اصلی وجود او یعنی بندگی خداست اشارت دهد
در بیت 11 "بانگ شعیب" به اشتباه "بانک شعیب" نوشته شده است.
در بیت 16 گری به معنای زیر است:
گری . [ گ ِ ] (فعل امر، اِمص ) ریشه ٔ معنی گریستن و گرییدن . (حاشیه ٔ برهان چ معین ). || گریه و امر به گریه کردن یعنی گریه کن .
مثال:
تو اکنون به درد برادر گری
چه با طوس نوذر کنی داوری .
"فردوسی"
بنام حضرت دوست که هرچه داریم و نداریم از اوست.
به نظر میرسد منظور از «خربنده» بنده خر است. یعنی به جای آنکه در بند و بنده خدا و در فکر نیازهای معنوی و روحانی باشیم در بند جسم خود و نیازهای جسمانی هستیم. گویی جان انسان به مسافری که مقصد او خداست تشبیه شده و جسم او به مرکبی چون خر که قرار است در این سفر معنوی و روحانی در خدمت جان باشد. ولی بر اساس غفلت مسافر (جان) کار برعکس شده. یعنی به جای آنکه جسم در خدمت جان باشد جان در خدمت جسم قرار گرفته است. لذا مولانا دعا میکند که او را از اسارت نیازهای مادی برهان تا به در خدمت نیازهای معنوی قرار گیرد.
سلام و درود
به نظر بنده منظور از بیت آخر اینه که.
هدف اصلی که خدا ما رو آفریده.
خب منظور تنها به معنی خر بنده ربط نداره. بلکه منظور همون هدف و لقا یی هستش که خدا در ما آدم ها به دنبال اون میگرده و واقعا میخواد ببینه که کدوم ما خر بنده میشیم. خر بنده از نظر من یعنی کسی که واقعا بنده بزرگیه
این من و یاد داستان آدم و حوا میندازه که تو بهشت بودن ولی خب نمیشد همون بمونن که آدم و حوا خر بنده بودن خدا خرشونو مرگ داد همون بهشتشونو. که بیان ببین میتونن بنده بشن که تازه بعدش خر بنده بشن. خواهشا یه خورده بیشتر فکر کنید. ممنون از همه شما دوستان.
خربنده به نظر من فردی است که اسیر نفس هنوز هست و از قید آن آزاد نشده . انسان در حقیقت خر سواری است که خود باید افسار آن را به دست بگیرد :
راه حس، راه خران است ای سوار
ای خران را تو مزاحم! شرم دار
=================
چو تو خربنده باشی نفس خود را
به حلقه نازنینان باشی بس خوار
=================
ترک عیسی کرده خر پرودهای
لاجرم چون خر برون پردهای
نالهٔ خر بشنوی رحم آیدت
پس ندانی خر خری فرمایدت
رحم بر عیسی کن و بر خر مکن
طبع را بر عقل خود سرور مکن
طبع را هل تا بگرید زار زار
تو ازو بستان و وام جان گزار
سالها خر بنده بودی بس بود
زانک خربنده ز خر واپس بود
هممزاج خر شدست این عقل پست
فکرش این که چون علف آرم به دست
پیرامون بیت آخر و لغت “خـر بنده“:
خــربنده یعنی بنده ی خر بودن، که مولانا از آدمی می خواهد که با اختیار خویش و توسل به خداوند از خداوند بخواهد که او را از بندگی خــر برون آورده و بنده ی خدا گرداند،
خــر را می توان نیم حیوانی آدمی دانست یا نفس حیوانی که امر می کند به جهل و خشم و حرص و ... خود حضرت مولانا می فرماید:
ﺍﯾﻦ ﺳﻮﻡ ﻫﺴﺖ ﺁﺩﻣﯿﺰﺍﺩ ﻭ ﺑﺸﺮ
ﻧﯿﻢِ ﺍﻭ ﺯ ﺍﻓﺮﺍﺷﺘﻪ ﻭ ﻧﯿﻤﺶ ﺧﺮ
ﻧﯿﻢِ ﺧﺮ ﺧﻮﺩ ﻣﺎﯾﻞ ﺳﻔﻠﯽ ﺑﻮﺩ
ﻧﯿﻢِ ﺩﯾﮕﺮ ﻣﺎﯾﻞ ﻋﻠﻮﯼ ﺑﻮﺩ
و در جایی دیگر نیز :
ﻗﺴﻢ ﺩﯾﮕﺮ ﺑﺎ ﺧﺮﺍﻥ ﻣﻠﺤﻖ ﺷﺪﻧﺪ
ﺧﺸﻢ ﻣﺤﺾ ﻭ ﺷﻬﻮﺕ ﻣﻄﻠﻖ ﺷﺪﻧﺪ
ﻭﺻﻒ ﺟﺒﺮﯾﻠﯽ ﺩﺭ ﺍﯾﺸﺎﻥ ﺑﻮﺩ ﺭﻓﺖ
ﺗﻨﮓ ﺑﻮﺩ ﺁﻥ ﺧﺎﻧﻪ ﻭ ﺁﻥ ﻭﺻﻒ ﺭﻓﺖ
خربنده ظاهراً چیزی در ردیف یا مایههای خرمقدس است
سلام
بنده فکر میکنم، منظور از خر، نفس است. خر بنده ام یعنی بنده ی نفس هستم.
باز خر ما را ازین نفس پلید / کاردش تا استخوان ما رسید
سلام دوستان و عاشقان مولانا
هرکسی از ظن او شد یار او...
بنظرم منظور از خربندگی از نگاه مولانا
بجای آوردن حداقل های بندگیست در فردی که درکی از لذت معقول بیدگی ندار
د
بهتر است در عین انسانیت خود را همچون خری که افسارش دست صاحب اوست نشان دهد یعنی عقل جزوی خود را به عقل کلی الله بسپارد
باسلام
به نظر حقیر با توجه به هم عصر نبودن بایزید بسطامی و شیخ خرقان و همچنین بالاتر بودن منزلت و درجات جناب خرقانی از سلطان العارفین انتساب خربنده به جناب خرقانی کمی غیر محتمل خواهد بود
خربنده در معنی به آدم متعصب دینی هم منتصب میشه و منظور مولانا میتونه این باشه که شخصی که در تعصبات دینی گرفتار شده و برای رسیدن یه طریقت و حقیقت و معرفت باید از خر مقدس بودن عبور کنه
هپانطور که خود مولوی بواسطه شمس از خربندگی رهایی یافت
با سپاس
با توجه به استفاده مولانا از واژه خربنده در اشعار دیگر، به نظر میرسد مراد از خربنده کسی است که اهل استدلال و منطق است و عقل را به خر تشبیه کرده است،
پای استدلالیان چوبین بود
زیرکی بفروش و حیرانی بخر
کاین سخن را در نیابد گوش خر
یا
خر عیسی گرش به مکه برند
چون بیاید هنوز خر باشد
یا
دل اگر این مهره اب و گل است
خر هم از اقبال تو صاحبدل است
یا
زنده به تن خود همه حیوان بود
زنده به دل باش که عمر ان بود
یا
جان ها در اصل خود عیسی دمند
یک زمان زخمند و گاهی مرهمند
گر حجاب از جان ها برخاستی
گفت هر جانی مسیح اساستی
از مجموعه این ابیان من چنین رمزگشایی میکنم که خر بعد مادی وجود انسان و تامین کننده نیازهای جسم اوست . عیسی که از جنس روح الامین بوده کنایه از بخش معنوی و تامین کننده نیازهای فرامادی وجود انسان است .
این رمز گشایی در مورد همه ابیات بالا معنی دار است
.پس میتوانیم بگوییم خربنده یعنی کسی که عیسای وجودش در خدمت خر وجودش است و تمامی همت خود را مصروف تامین نیازهای ان خر میکند .
از اینکه قبول زحمت فرمودید سپاسگزارم و حقیقتا از حضرتعالی تقاضای حکمیت ندارم . چرا که بنده بارها به این نتیجه رسیده ام اینکه دیگران را ملامت کنم یا انتظار داشته باشم چنین کنند و چنان نکنند بی معنی و بیفایده است . فقط یک چیز را باید بدانم . من باید چه کنم و چه نکنم .
بارها و بارها این نیم بیت :
مباش در پی ازار و هر چه خواهی کن ...
را به بوته ازمایش گزاردم و هر بار در کمال شگفتی دیدم به عنوان یک قاعده خدشه ناپذیر همواره کار می کند و سراسر برکت و خلاقیت است . لذا انرا سر لوحه زندگی خود قرار داده و با درجه حساسیت بالایی در پرهیز از ازردن خلق روزگارم را در صلح سپری میکنم . حال نیز تنها دغدغه ام این است که مبادا پای از یگانه خط قرمز زندگیم فراتر نهاده دلی را ازرده باشم . انتظار ندارم قضاوت کنید دوست گرامی مشترکمان را چه این مقوله به خود ایشان مربوط است . می خواهم اگر خطایی از حقیر سر زده بی هیچ مسامحه ای خاطرنشان سازید تا هم در اصلاحش بکوشم و هم حق پایمال شده را ادا کنم . سپاسگزارم .
با درود
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
بایزید می پرسد پیشه ی تو چیست
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت چه پیشه گزیدی ای دغا
معلوم میشود او الاغ کرایه میداده و حرفه اش بوده
بایزید میگوید تا او گرفتار دادو ستد است از یاد خدا غافل است و آرزوی مرگ خر را می کند تا او رها شود
میتوان نظر مولوی را چنین نیز گفت که دلبستگی به دنیا انسان را از قرب به حق دور میسازد
مرسده
سلام مرسده گرامی
خربنده یعنی چه ؟
ایا حرفه ای بدین نام وجود دارد ؟
ببخشید هم اکنون مانای ان را در دهخدا دیدم .
ظاهرا این افراد از خر نگاهداری هم می کرده اند یعنی خدماتی به خران می دادند . درست مانند انسانهایی که بیشتر توانشان را صرف خدمت رسانی به بخش خر وجودشان میکنند .
این سوم هست آدمیزاد و بشر
نیم او ز افرشته و نیمیش خر
نیم خر خود مایل سفلی بود
نیم دیگر مایل عقلی بود
در این قسمت مولانا به روشنی توصیفی از خر وجود انسان می گوید .
حقیر این روزها عمیقا در جدایی ماده و معنا تردید دارم و گمان میکنم انسانها این تقسیمات را از باب آموزش ایجاد و تعریف کرده اند وگرنه احتمال دارد واقعا ماده و معنا دو مقوله جدا از هم نباشند .
همانطور که زمان و مکان را تقسیم کرده اند ولی واقعا شکافی بین ثانیه ها یا کهکشانها نیست .
روفیای عزیز
سرکار در دریای معنا و عرفان شناوری تا صدفی بیابی وگوهری الوان به دست آری خوشا به حال شما
این مرسده جز آنچه که می بیند درک نمی کند
میفرماید از قید کار دنیا رها شو تا به حق برسی
کار دنیا را به خر تشبیه کرده که مُکاری ” چاروادار“ را از دیدن روی نگار باز داشته
خلاصه آنکه دنیا داران را به” چارواداران“ مانند دانسته که تا دلبسته ی دنیا هستند از یاد او غافلند
آن شنیدستی که دراقصای غور
بارسالاری بیافتاد از ستور
گفت چشم تنگ دنیا دوست را
یا قناعت پر کند یا خاک گور
با درود
ضمناً: گمان می کنم زمان و مکان ازهم جدا هستند
این زمان و حرکت است که توأم اند و انسان از هم جدا دانسته
خوش باشید
مرسده
مرسده گرامی
لطفا بخش :
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق ادم را سه گونه آفرید
را دوباره بخوانید .
آیا فکر نمیکنید در غزل فوق مقصود مولانا از خر بنده کسی است که که بنده تن خود یا بنده نیمه مایل سفلی خود است ؟!
آخر شغل چارواداری که دلبستگی اش به دنیا بیش از سایر مشاغل نیست !!
دوست تر دارم اگر دچار وهم و پندار شده ام اینرا از یک دوست بشنوم .
سپاسگزارم .
این کم لطفی است که بگویید شما بیش از دیدنی ها را درک نمی کنید .
همین قدر که دوست دارید بدانید برای سعادتتان کافیست دوست عزیز .
به یاد دارم یک آزمون روانشناسی را که در آن از افراد میخواستند کلمه انگلیسی درون یک چارگوش را بخوانند . کلمه مزبور هاشور خورده بود و همه بی درنگ انرا می خواندند . ولی زمینه هاشور نخورده ای که ان واژه را در بر گرفته بود خود واژه بزرگتر دیگری بود که بیشینه مردم آنرا ندیده تنها واژه کوچکنر را می دیدند .
سرتان را درد نیاورم . روانشناسان اینگونه برداشت کردند که ما بیش از نیمی از اطلاعات دنیای پیرامون خود را هرگز دریافت نمی کنیم .
شاید کافیست تنها بهتر ببینیم و بهتر بشنویم و ...
روفیای گرامی
درود
ممنون که مرا شایسته دانستید به دوستی خود
من با این شعر مولانا
در حدیث آمد که یزدان مجید
خلق ادم را سه گونه آفرید
از دوران دبیرستان مشکل داشتم از چند جهت
از اینکه این حدیث نبوی نیست
از اینکه یزدان مجید را عادل ندانسته که بین افراد بشر در آفرینش تفاوت قائل شده
از اینکه مردمان نادان را با خران مقایسه کرده
{من هیچگاه خران را ابله و نادان ندیده ام}
از اینکه می فرماید
خردهکاریهای علم هندسه
یا نجوم و علم طب و فلسفه
که تعلق با همین دنیاستش
ره به هفتم آسمان بر نیستش
این همه علم بنای آخرست
که عماد بود گاو و اشترس
و چند ازاینکه های دیگر که درین مقال نگنجد
درست می فرمایید اینجا نیز گفتار مولوی عین گفتار شماست
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
میفرماید تا او در زندان کسب و کار دنیوی ست از یاد خدا غافل است ، که کار نفس نیز همین است
لاجرم اسفل بود از سافلین
ترک او کن لا احب الافلین
منتها به جای اینکه از همه ی مشاغل دنیوی نام ببرد فقط به چاروادار اکتفا کرده
این مثالی را که از امتحان روانشناسی آوردید بسیار بسیار مناسب حال این بنده است بارها امتحان کرده ام که چنینم ، مو را می نینم ولی پیچش آنرا نه
ازین نظر نوشتم که :این مرسده جز آنچه که می بیند درک نمی کند
به هر حال ممنونم که مرا بی جواب نمی گذارید
خوب و خوش باشید
مرسده
ببخشید
مورا می بینم
مرسده
مرسده گرامی
ابیات اخر حقیقتا مناقشه برانگیز هستند .
بنده با ان تقسیمات مشکلی ندارم چرا که مثل تقسیمات نمودارهای شماتیک جهت ارائه تصویری از دددو انتهای طیف ارائه می دهند
ببخشید مانند نمودارهای شماتیک تصویری از دو انتهای طیف انسانی ارائه میدهند .
ولی در اینکه کاربری علوم هندسه و نجوم و غیره برای بنای اخور است تردید دارم و هر علمی از ریاضیات تا طب را در خدمت رشد و تعالی بشر میبینم . علم در ذات خود خوب و روشنی بخش است و گفته اند همه علوم در نهایت به هم نزدیک میشوند مثلا فیزیک و عرفان در نقطه کمال همدیگر را تایید میکنند .
ب نظر من این بیت یک آرایه ی ادبی دارد؛ ک اونم ایهام هستش من با نظر آلا جون و آقای علی اصغر موافقم این دو نظر هردو وجه این ایهام میتونه باشه.
حضرت استادی(گنجور)
آیا این غزل ترکی است یا شما هم جلال الدین محمد بلخی (خراسانی) را (رومی) و شاعر ترک می دانید وگرنه حاشیه گذاشتن ترکی چه محملی دارد . آیا شما هم آب به آسیای کسانی میریزید که می خواهند مولوی را مصادره کنند . موفق باشید
یک نفر خودش را همراه عارف واصلی کرده ......... عارف باطن بین ناراست بودن او را شناسایی میکنه ( دغا ) .........
پا رهاند روبهان را در شکار
و آن زدم دانند، روباهان غرار.............
روبها این دم حیلت را بهل
وقف کن دل بر خداوندان دل.................
و در عین آگاهی از روش کار مرد فریبکار و دغل باز او را به سخن میکشاند ......... او هم چون روباهی فریبکار از بزرگی و بی نیازی و اغناء دم میزند !!............
و عارف هم در حق او دعایی شریفانه میکند .
آن دعای بی خودان خود دیگرست
آن دعا زو نیست ،گفت داورست............
آن دعا حق میکند ،چون او فناست
آن دعا و آن اجابت از خداست..........
بندگان حق رحیم و بردبار
خوی حق دارند در اصلاح کار..........
روبها پا را نگه دار از کلوخ
پا چو نبود دم چه سود ای چشمشوخ............
ادعای خربندگی همون نمایش طاووس گونه نیست ؟............
ما چو روباهان و پای ما کرام
میرهاندمان ز صدگون انتقام..............
حیلهٔ باریک ما چون دم ماست
عشقها بازیم با دم چپ و راست.............
دم بجنبانیم ز استدلال و مکر
تا که حیران ماند از ما زید و بکر.................
طالب حیرانی خلقان شدیم
دست طمع اندر الوهیت زدیم................
تا بافسون مالک دلها شویم
این نمیبینیم ما کاندر گویم..................
در گوی و در چهی ای قلتبان
دست وا دار از سبال دیگران..............
چون به بستانی رسی زیبا و خوش
بعد از آن دامان خلقان گیر و کش..............
ای مقیم حبس چار و پنج و شش
نغز جایی دیگران را هم بکش...............
ای چو خربنده حریف کون خر
بوسه گاهی یافتی ما را ببر..................
چون ندادت بندگی دوست دست
میل شاهی از کجاات خاستست................
در هوای آنک گویندت زهی
بستهای در گردن جانت زهی..................
«خربنده» یعنی چهارپادار ، و در اینجا مراد از آن کسی است که در خدمت نفس است.مولانا همین ترکیب را به همین معنی در دفتر دوم مثنوی بیت 1879 (با تصحیح دکتر استعلامی) اینگونه آورده است:
سالها خر بنده بودی ، بس بود
ز آن که خر بنده ز خر واپس بود
سلام.
این شعر با آواز روحانی شهرام ناظری فوق العاده شنیدنی شده... متاسفانه به خاطر اینکه گویا در آلبوم مشخصی نیست موفقت به ثبت در گنجور نشدم. اگر آواز را پیدا کردید گوش جان بسپارید به آن
سلام علیکم
در بیت 11 اصلاح تایپی وجود دارد:
بانک به بانگ اصلاح شود
سلام دوستان چشش به چه معناست؟
افشین عزیز
به نظر می رسه چشش به معنای چشاندن به کار رفته.
چشاندن طعام و شراب از سوی حق به انسان.
مفهوم اصلی، همون مفهوم کشش از جانب معشوق هست.
در بیت های قبلی هم میگه با تمام کاستی های انسان، خدا انسان رو به طرف خودش فرا می خونه و شاید اشاره ای باشه به «یحبهم و یحبونه».
در تصوف از این آیه برای اثبات عشق دو طرفه استفاده میشه و از این که عبارت یحبهم قبل از عبارت یحبونه اومده نتیجه میگیرن که این عشق از جانب خدا (معشوق) آغاز شده، بر خلاف عشق انسان به انسان که جانب عاشق شروع میشه. به نظر می رسه در بیت «عاشقی گر زین سر و گر زان سر است / عاقبت ما را بدان سر رهبرست»، مولوی عشق این سری رو عشق انسان به انسان و عشق آن سری رو عشق الهی میدونه و میگه حتی عشق انسان به انسان هم عاقبت به سمت عشق الهی راهبری میکنه.
عذرخواهی میکنم بابت پرحرفی.
سپاسگذارم از شما بابت توضیح متین ومنطقی
کاملا موافقم وقتی می گوید تا جان تلخت به شود منظور چشاندن است.
من تصور می کنم چشش هدیه ای هست پیدا از جانب خداوند که باعث شادی انسان می شود اما کشش ارتباط نا پیدای خداوند با قلب انسانهاست که به انسان در سختی ها ارامش خاطر می دهد مثل داستان یوسف در زندان در کتاب مثنوی که علیرغم سختی خداوند قلبش را نرم کرده بودِ.
باز هم ازشما دوست عزیز سپاسگذارم.
خواهش می کنم دوست من.
امیدوارم نظرات ناقص من راهگشا بوده باشه براتون.
به وجهی که شما بهش اشاره کردین دقت نکرده بودم. به نظر می رسه تحلیل معقولی باشه.
شاید هم بشه این پیدا و ناپیدا رو مادی و معنوی دونست. چشش رو عنایت های مادی و کشش رو عنایت های معنوی حق در نظر گرفت. به نظر میرسه متن اجازه این برداشت رو میده.
با تشکر و احترام.
زین سوی تو چندین حسد ، چندین خیال و ظن بد
خدا کامیابی بزرگی است. بهترین و بزرگترین چشش و کشش
وَیُعَذِّبَ الْمُنَافِقِینَ وَالْمُنَافِقَاتِ وَالْمُشْرِکِینَ وَالْمُشْرِکَاتِ الظَّانِّینَ بِاللَّهِ ظَنَّ السَّوْءِ ۚ عَلَیْهِمْ دَائِرَةُ السَّوْءِ ۖ وَغَضِبَ اللَّهُ عَلَیْهِمْ وَلَعَنَهُمْ وَأَعَدَّ لَهُمْ جَهَنَّمَ ۖ وَسَاءَتْ مَصِیرًا (6)
و [تا] مردان و زنان نفاق پیشه و مردان و زنان مشرک را که به خدا سوءظن دارند، عذاب کند. حوادث بد زمانه بر آنها باد، و خدا بر ایشان خشم گرفته و لعنتشان کرده و جهنم را برای آنها آماده کرده و چه بد سر انجامی است
غزل پر است از چشم و بصر و بینایی و کوری و مبصری و ....... خلاصه نگاه
نگاه ما ، به عالم
منظر و دید ما
دیدگاهی که بیشتر ظن و شک است تا دیدن
و منی که در هیات مرد یا زن ، منافق وار نمایشی از بندگی دارم اما دایما ، چشمم به ماتحت خر دنیا است .
خرکچی یا همان خربنده همراه عارف در ابیات آخرین غزل ، منافق شکاکی است که در ظاهر در پی یاری است در خورد خویش ! همراهیش با عارف تظاهری بیش نیست ، و خر و خرما را با هم میخواهد . و به هیچ قیمتی حاضر نیست از تعقیب خرانش دست بردارد . و منظرش را تغییر دهد . همان مرد لافی خالکوب قزوینی است.
قلب و مغز غزل ، تایید و تاکید قانون جذب رو در قالبش جای داده
میخواد بیاد بیاره که ، اگه عمیقا به هرچیزی که مایل هستی از همون جنس میشی و به سمت اون کشیده خواهی شد .
گر به هامان مایلی هامانیی
ور به موسی مایلی سبحانیی
ور بهر دو مایلی انگیخته
نفس و عقلی هر دوان آمیخته
صحبت از قطب نمای درونی ماست .
کشش و تمایل به هر طرف باشد ، نعمت و چششی در خورد همان جذب حاصل خواهد آمد.
زانک جنسیت عجایب جاذبیست
جاذبش جنسست، هر جا طالبیست
عیسی و ادریس بر گردون شدند
با ملایک چونک همجنس آمدند
باز آن هاروت و ماروت ،از بلند
جنس تن بودند، زان زیر آمدند
کافران، هم جنس شیطان آمده
جانشان ،شاگرد شیطانان شده
صد هزاران خوی بد آموخته
دیدههای عقل و دل، بر دوخته
کمترین خوشان ،به زشتی آن حسد
آن حسد که ،گردن ابلیس زد
زان سگان آموخته حقد و حسد
که نخواهد خلق را ملک ابد
هر کرا دید او کمال از چپ و راست
از حسد قولنجش آمد، درد خاست
زآنک هر بدبخت خرمنسوخته
مینخواهد شمع کس افروخته
هین کمالی دست آور تا تو هم
از کمال دیگران نفتی به غم
از خدا میخواه ،دفع این حسد
تا خدایت وا رهاند از جسد
مر ترا مشغولیی بخشد درون
که نپردازی از آن ، سوی برون
صد هزاران این چنین میدارد او
که بر ادراکات تو بگمارد او
هین بهر مستی دلا غره مشو
هست عیسی مست حق ،خر مست جو
این چنین می را بجو زین خنبها
مستیاش نبود ز کوته دنبها
زانک هر معشوق چون خنبیست پر
آن یکی درد و دگر صافی چو در
میشناسا ، هین !! بچش با احتیاط
تا میی یابی منزه ز اختلاط
هر دو مستی میدهندت لیک این
مستیات آرد کشان تا رب دین
تا رهی، از فکر و ، وسواس و حیل
بی عقال این عقل در رقصالجمل
انبیا چون جنس روحند و ملک
مر ملک را جذب کردند از فلک
باد ، جنس آتش است و یار او
که بود آهنگ هر دو بر علو
چون ببندی تو سر کوزهٔ تهی
در میان حوض یا جویی نهی
تا قیامت آن فرو ناید به پست
که دلش خالیست و در وی باد هست
میل بادش چون سوی بالا بود
ظرف خود را هم سوی بالا کشد
باز ، آن جانها که جنس انبیاست
سویایشان کش کشان چون سایههاست
زانک عقلش غالبست و بی ز شک
عقل ، جنس آمد به خلقت با ملک
وان هوای نفس غالب بر عدو
نفس جنس اسفل آمد شد بدو
بود قبطی جنس فرعون ذمیم
بود سبطی جنس موسی کلیم
بود هامان ، جنستر ، فرعون را
برگزیدش برد بر صدر سرا
لاجرم از صدر تا قعرش کشید
که ز جنس دوزخاند آن دو پلید
هر دو سوزنده چو ذوزخ ضد نور
هر دو چون دوزخ ز نور دل نفور
زانک دوزخ گوید ای مؤمن تو زود
برگذر که نورت آتش را ربود
میرمد آن دوزخی از نور هم
زانک طبع دوزخستش ای صنم
دوزخ از مومن گریزد آنچنان
که گریزد مومن از دوزخ به جان
زانک جنس نار نبود نور او
ضد نار آمد حقیقت نورجو
در حدیث آمدی که مومن در دعا
چون امان خواهد ز دوزخ از خدا
دوزخ از وی هم امان خواهد به جان
که خدایا دور دارم از فلان
جاذبهٔ جنسیتست ، اکنون ببین!!
که تو جنس کیستی ؟؟از کفر و دین
گر بهامان مایلی هامانیی
ور به موسی مایلی سبحانیی
ور بهر دو مایلی انگیخته
نفس و عقلی هر دوان آمیخته
هر دو در جنگند هان و هان بکوش
تا شود غالب معانی بر نقوش
در جهان جنگ شادی این بسست
که ببینی بر عدو هر دم شکست
شهرام ناظری این غزل را در آواز دشتی خوانده که در آدرس زیر می توان شنید : پیوند به وبگاه بیرونی
از آنجایی که در قسمت(حاشیه آهنگها) فقط درج آهنگ هایی که در سایت بیب تونز آمده امکان دارد نتوانستم در قسمت مربوطه این یادداشت را بنویسم
این غزل را مسعود خادم برای تیتراژ پایانی سریال کت جادویی خونده... نتونستم در بخش آهنگها درج کنم.
لینک در یوتوب:
پیوند به وبگاه بیرونی
خربنده یعنی جسم ما که انسان در حال پرورش جسم است و عیسی هم روح ما است که باید عیسی تغذیه شود تا خربنده ی ما اشاره به ظهور حضرت عیسی هم دارد که حضرت عیسی سوار بر خر می آید . مثال های دیگر که زده مثل ناقه و حضرت صالح است ، ماهی و حضرت هود است ،هرچند جسم بمیرد روح نمیمیرد یا برای آزادی و بقا باید از جسم خارج شویم از زندان تن رهایی پیدا کنیم اول فنا بعدا بقا .
و این روح است که باید سوار جسم و غالب بر جسم باشد نه جسم بر روح عیسی سوار بر خر نه خر سوار بر عیسی .
منظور از خر بنده علاوه بر منظور تحت الفظی که کسی هست که خر را کرایه می دهد، خر نماد علایق است که به سمت علف و حب دنیوی ست کشیده می شود و اگر عنانش را بدست نگیری بنده علف و جلوه های دنیا می شود
آخ که بهزاد جان
دمت گرم
در یک کلام لبّ مطلب رو ادا دردی
هی ما میگیم دنیای هپروت ، شما بگو توهم
بابا، بدن انسان ، این زندگی ، این دنیای مادی ، ارزشمند است ، متگویند ولش کن ، ما موهوم به شما میدیم
ببخشید عجله شد
اولی : ادا کردی
دومی: می گویند ولش کن
سلام.با نهایت احترام.می خوا به طور خلاصه دو مورد رو بیان کنم.1-ای دوست قصه چو پیمانه است
معنی معنی اندر آن بسان دانه است
دانه معنی بگیرد مرد عقل
ننگرد پیمانه را چون گشت نقل
بهتر نیست به جای پرداختن به کلمه خربنده درباره مفهوم شعر صحبت می شد.
2-از دید یک دانشجو،به نظر بنده متوهم کسی است که در قرن بیست و یک هنوز هم جهان را بدون علت و خالق بپندارد.دوستان دانشجویم وقتی می خواهند کسی را مورد تمسخر قرار دهند میگویند :دارد وجود همه چیز از هیچ (اشاره به نظریه استفان هاوکینگ که اخیرا به صورت کامل رد شد)را توضیح می دهد.در مورد داروینیسم هم بهتر است سکوت فرمایید.چون هر گونه صحبت درباره این دو مورد توسط پوچ گرایان از نظر بنده و بسیاری از دانشجویان حکم «تف سر بالا»را دارد.
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
در عالم مادی برای به دست اوردن چیزی گاهی لازم است چیزی را از دست بدهیم ، مثال اینکه فردی اتومبیل اش را به دلیلی از دست میدهد انگه به فکر اتومبیل دیگر و بالاتر می افتد ، در عالم معنا هم فرد وقتی دلبستگی ها و زنجیر های نفسانی بسته به پایش کم میشود و تا حدودی میمیرد به اندیشه دلبستگی والاتر و خالص تری می افتد
از غزل های آغازین پیش از ملاقات شمس و تحول بنیادین
نشانه تقلیدی از نهضت عرفانی بایزیدی و البته آلوده با باور های دینی که مبتنی بر خود نمایی و خود بزرگ بینی به همراه گناه کار و پست شمردن دیگران است و برتری خود
وقتی خود نمایی مهم می شود معنا در تاریکی قرار می گیرد
اگر نمی بود ملاقات او با شمس و پرواز و رهایی جلال دین٫ ما همچنان با این گونه عرفان در جا می زدیم
همان گونه که سر دمداران مذهپی ما پس از هزار سال هنوز به باور های دروغین و مردم فریب خود دل خوش اند و مردم ما به پابوسی اهل قبور
همایون عزیز و گرامی
این بنده کمترین حقیقتا متوجه نشدم کدام بیت یا مصرع آن نگاهی قشری و کور به رابطه بین انسان و خداوند داره و جنابعالی که در درک صحیحتون از جهان بینی مولانا شکی نیست با چه ادله ای این غزل را به دوران قبل از تحول مولا نسبت میدهید ، آیا به نظر شما انسانی که بارها در دام این عروس هزار داماد دنیای مادی گرفتار آمده و پس از کشمکش های فراوان سرانجام قیامتش فرا رسیده ، به اصل خدایی خویشتن پی برده و کشتی نجات وی از گرداب ها رها شده ، به سرانجام مقصود و حضور میرسد و فقط از زندگی و هشیاری ،خود زندگی و اصل خدایی خود را طلب میکنه و بهشت موعود بدون حضرت دوست را جهنمی بیش نمیدونه بالاترین مرتبه عرفانی نیست که مولانا در بیشتر آثار خود به اون اشاره کرده است؟
اگر به ابیات انتهایی غزل که معمولاً نتیجه گیری های فلسفی و منطقی خود را داره دقت کنیم تشابهی قوی با بسیاری از غزلهای مولانا داره ؛
در این جهان هر انسانی یاری را برای خود اختیار کرده ، یکی دردها ، منیتها و " این باغ من آن خان من این آن من آن آن من "را مرکز خود قرار داده و با اونها هم هویت شده و دیگری با سعی و کوشش از این توهمات ذهنی خود را رهانیده و زندگی و نور را مرکز خود قرارمیده و هدف غایی را وصل به جانان و معشوق خود میدونه .
و حال که اینچنین است آیا بهتر نیست که خود ( اون من ذهنی و متوهم )را در خود قربانی کنیم در راستای نه گفتن به همگی اله هایی که در زندگی مرکز و اصل خود قرار داده آیم و با اونها یکی شدیم .( البته گاهی ممکنه لا اله الا اللهی هم به زبان بیاریم ولی حقیقت اینه که با االه های دنیوی دیگه هم ذات شده آیم ).
همون طور که روزی شخصی در راهی همسفر بایزید بود و از وی سوال کرد که شغلش چیه و اون شخص پاسخ داد خربنده به معنی کسی که خر کرایه میده و البته در لفظ به معنی کسی که بنده خر میباشد و بایزید معنای دوم را مد نظر قرار داده و درحق اون بنده خدا دعا میکنه که خر یا من ذهنی و متوهمش بمیره تا شخص از دردهای ناشی از منیت ها رها و به اصل خدایی خود بازگردد و البته که صرفاً با دعا و دخیل بستن این اتفاق نخواهد افتاد و مولانا بارها در آثار خود مثال قانون مزرعه را یادآوری کرده است که تا سعی تمرین و ممارست در کار نباشه این تحول اتفاق نخواهد افتاد .
با پوزش از اساتید و ادب دوستان گرامی زیرا که فرموده :
گر بگوید زان بلغزد پای تو
ور نگوید هیچ از آن ای وای من
درود ، خربنده یعنی مهتر غلامان ، یعنی آن نوکر یا بنده که از نظر ارباب از دیگر غلامان چاکری بیشتری از خود نشان میدهد ،
در صورت اشتباه این حقیر تصحیح کنند اهل ادب
در بیت چهارم پیشنهاد میکنم علامت سوال بگذارید، به این گونه:
چندین چشش از بهر چه؟ تا جان تلخت خوش شود
چندین کشش از بهر چه؟ تا دررسی در اولیا
در بیت یازدهم باید بانگ نوشته شود، به این گونه:
بانگ شعیب و ناله اش وان اشک همچون ژاله اش
با تشکر از گردانندگان گنجور
به همه عاشقان مولانا توصیه میکنم برنامه گنج حضور با اجرای آ قلی پرویز شهبازی را پیگیری کنند،تفسیر مثنوی معنوی و دیوان شمس ایشان بی نظیر است
در بیت 6 منظورش از ترساننده خداست؟ یعنی میخواد بگوید ترسی که از جرم ایجاد شده را خدا به وجود اورده و چرا (لطف) او را نمی بینی؟
سپاس از استاد قنبریان عزیز، وقتی جان تلخ و تقصیرها و گناهها و خطاها و خلافها در یک طرف و بخششها و عطاها و وفاها در طرف دیگر و مجزا از هم بدون رابطه که همان عشق است، باشد، انسان چون کشتی سرگردان در دنیا رها است و یا در هم میشکند و یا به سلامت میگذرد و تنها راه، دعا و گرییدن به درگاه خدا است تا بلکه نالهای به درگاه او که پشت هفت آسمان پنهان است برسد و پاسخی باز گردد.
عرفان پیش از جلال دین، دیدن خدا را بجای رفتن به بهشت آرزو میکرده است و بندگی محض خدا را میکرده است که البته نسبت به زهد ریایی آخوند ها، قدمی به پیش است
اما جلال دین پس از شمس به دنبال شکار معنی هاست تا هر بار سخنی تازه بگوید او معنیهای نو خلق میکند از شب از خنده از شمع از ٔگل از باغ از دزدی از گنج از پاسبان از نهنگ و از هر چیزی معنی نو میآفریند و معنیها را هر بار نو میسازد، و سخن را به اوج خود میرساند کاری که بعدها کانت و هگل و دیگران میکنند
پس از شمس است که دیگر جلال دین از جان تلخ هرگز سخن نمی گوید و از جان بزرگترین معنیها را میسازد همان کاری که هگل بعد از او میکند و تقدیر تاریخی و جان آزاد و هماهنگ و جان اسیر مالکیت را به میان میآورد
جان مکانیکی و ارگانیک که از نظر کانت با اخلاق میتواند آزاد گردد و از نظر شللینگ با هنر و از نظر هگل با جنگ و از نظر مارکس با مبارزه، از نظر جلال دین با معنی، پویا و خود جوش و شیرین میشود و به برترین خود که جانان است میرسد
کاری که از بسیاری مقلدان امروزه جلال دین بر نمی آید و اکثرا سعی در مکتب سازی و خلاصه سازی و مدرسه سازی از کار او میکنند تا برای خود آوازه و کاسبی درست کنند و یا روان شناسی خود را آب و رنگی بزنند
با پوزش که حاشیه های قبلی را نخوانده نظرم را میگویم تنها مطلب اینکه نکته مهم برداشتهای متفاوت است که یکی این تواند بود که:خوب و بد یا هستی و نیستی و یا خدا و شیطان در وجود ماست و باید یگانه شود که البته هست!
اگه طبق گفته خربنده ابوالحسن خرقانی سلطان العارفین بایزید بسطامی باشه آن شخص منظورش این بوده که من در طریق بایزید هستم و بایزید مگوید یا رب این خر که آن شخص در طریقش افتاده ( منظور خودش است) را مرگ بده تا در طریق تو بیاید.چونکه ممکن است بایزید در طریق اشتباه باشد
سلام دوستان
مولوی در این غزل خربنده را به دو معنا آورده
معنی اول و ظاهر همان شغل نگهداری از خران و کرایه دادن خران است که بایزید شغل او را پرسیده و او گفته خربنده هستم ولی بایزید با تعبیری ظریف گفته باید خربندگی را رهاکند و به خدا بندگی ( بنده خدا شدن برسد و دعا کرده تا خرش بمیرد تا تعلقات خاطرش از بین رفته و به بندگی خدا برسد
و این یاد آور داستانی است که در کتاب داستان راستان شهید مطهری راجع به امام موسی کاظم است که از جلو خانه ای گذشتند که صدای ساز و آواز از آن می آمد و کنیزی از آن خانه بیرون آمد که آب ببرد حضرت به آن کنیز فرمودند صاحب این خانه بنده است یا آزاد
کنیز گفت آقا صاحب خانه آزاد است و خود غلامان و کنیزان زیادی دارد
حضرت فرمود آری اگر بنده بود چنین نبود
و منظور حضرت از این جمله این بود که اگر بنده واقعی خدا بود چنین نبود
آن کنیز به داخل رفت ارباب علت تاخیر را پرسید و کنیز جریان گفتگو را با حضرت نقل کرد آن مرد از شنیدن جمله امام منقلب شد و پا برهنه دوید تا به امام رسید و توبه کرد و از آن پس به پاس اینکه پا برهنه رفته بود و توبه کرده بود تا آخر عمر کفش به پا نکرد و به بُشر حافی ( پابرهنه معروف شد
درود و عرض پوزش فراوان
خربنده یعنی بنده و شما عزیزان که صفحه به صفحه در بند خر و معنی خربنده اصل را به فراموشی سپردیم
جناب همایون عزیز و گرامی . با پوزش از تاخیر در رویت و پاسخ به نظر ارزشمند جنابعالی و سپاس و تصحیح عنوان که شاگردی آغازگر راهم و فاقد دانش ادبی و یا مولانا شناسی . از معنای عشق فرمودید و تقصیرها و سرکشی های ما انسانها و از نظریه پردازان معاصر در باره ارتباط جان اصلی با "جان مالکیت" . به باور اکثر مولانا پژوهان با اینکه مولانا جهان بینی خود را فصل الخطاب ندانسته و درب ها را نمی بندد اما تا کنون و پس از قرنها هیچ اندیشمندی از لحاظ جامعیت به نزدیکی انسان کاملی چون او راه نیافته است و او خود واقف به این امر بوده چرا که سروده است :
اگر عالم بقا یابد هزاران قرن و من رفته
میان عاشقان هر شب سمر باشم سمر باشم
در ارتباط با احساس گناه و پشیمانی انسان و بازگشت به خدا مولانا در ماقبل این غزل میفرماید ؛
از جرم ترسان میشوی ، وز چاره پرسان میشوی
آن لحظه ترساننده را با خود نمی بینی چرا ؟!
و مولانا میفرماید چاره همان ترساننده ایست که با خود و درون هر انسان است به این معنا که این دو را نمیتوان "مجزا" قلمداد کرد . استاد کریم زمانی در شرح دیوان شمس صفحه 69حکایت ابراهیم ادهم را آورده است که "شبی بارانی عظیم آمد، رفتم کعبه ، من بودم و کعبه طوافی کردم و دست در حلقه در زدم و درخواست عصمت از گناه کردم . ندایی آمد که نه تو بل همه خلق این را میخواهند . اگر همه را عصمت دهم دریای غفاری و رحمانی من کجا رود ؟ "پس استاد ادامه میدهد " حکمت الهی مقتضی ظهور گناه است " و سپس به حدیثی اشاره میکند که ای بندگانم اگر گناه نکنید شما را از میان میبرم و مردمی می آفرینم که گناه کنند تا گناهانشان را بیامرزم. "
و در ادامه خود پسندی را بدتر و سخت تر از گناه میداند .
این نقل قولها نه به دلیل ترویج و توجیه خطا و قصور های ریز و درشت انسان بلکه تاییدی بر اجتناب ناپذیری آن از طرف انسان است و این طرح زندگی یا خداست به منظور شناخت و تشخیص اصل انسان از جهان ماده و به همین دلیل است که مولانا درآمبختن اصل انسان که بینهایت است با فیزیک انسان که محدودیت است را از عجایب و موجب حیرانی میداند .
هر کسی در عجبی و عجب من در این است
که نگنجد به میان ، چون به میان می آید ؟
بنا به آموزه های مولانا یکی از ابزار های من کاذب انسان همین احساس گناه است که اجازه زندگی و زدودن هم هویت شدگی ها با چیزهای این جهانی را دشوار مینماید و درست به همین دلیل دعا و زاری بیش از حد به درگاهش برای بخشش گناهان بی ثمر بوده و بلکه اینگونه تضرع و دعای بر اساس ذهن نیاز من ذهنی انسان است .پس بهتره به آنها نیز فکر نکنیم چرا که خواست خدا یا زندگی این است که با گذشته و آینده وداع کرده و در لحظه زندگی کنیم .
همانگونه که زهرا مهرداد گرامی در پست بالا فرمودند بهره گیری از برنامه گنج حضور استاد پرویز شهبازی برای رشد معنوی و درک بهتر آثار مولانا بسیار مفید و موثر است .
موفق باشید
مولوی شناسان عزیز،خربنده=خر+بند+ه،بند از بستن میاد(وقتی به یکی میگی در و ببند اون فرد میشه در بنده ) حالا کسی افسار خر و مینده به میخ طویله میشه خر بنده)،این از خر بنده. اون بنده خدا هم تو مصرع آخر در اصل بند خدا به معنی وصل خدا یا بسته شدن به خدا میدهد. ممنون از توجه حضرات. البته اون بابا یزید هم همونجور که شما سروران مستحضرید اشاره به معاویه داره که بابا یزید صداش میکردن تو خونه. با تشکرا
چون هر کسی درخورد خود یاری گزید از نیک و بد
ما را دریغ آید که خود فانی کنیم از بهر لا
درود و ادب من از این بیت اینگونه برداشت میکنم که هم یار بد و هم یار نیک 《لا》هستند و مانعی برای فانی کردن خود...
امکان دارد حاشیه ای بر معنی این بیت بفرمایید تا صحت برداشت خود را بسنجم
ممنون
عرض ادب و احترام
شاید این بیت دیگر از اشعار مولانا راهگشای مفهوم خربنده باشد:
گیرم این خر بندگان خود بار سرگین می کشند
این سواران باز می مانند از میدان چرا؟
به نظر حقیر خر بنده اشاره به کسانی دارد که کالاهای بی ارزش دنیوی را بار خر کرده در حالیکه بسمت محضر الهی در حرکتند . هدف غایی آفرینش شان را فراموش کرده و غرق در متاع بی ارزش دنیوی شده اند.
سپاس
فکر میکنم ما هم با خودمون بشینیم و صادق باشیم و تمام خداهایی که توی ذهنمون ساختیم رو بکشیم تا با خود خوده خودمون رو به رو بشیم! "تا او شود بنده خدا" نه بنده ی خدا! بلکه خوده خدا! بنده(من) خدا! همون اناالحق!
اینم برداشت منه از سفر معنوی و عرفان. هرکسی خودش خدای خودشه.
گفتا که من خربندهام پس بایزیدش گفت رو
یا رب خرش را مرگ ده تا او شود بنده خدا
شیخ ابوالحسن خرقانی در اینجا اذعان میکنه در راه طریقت خود بسیار عابد و زاهد است بایزید بسطامی با زیبایی و ظرافت میگه خره بنده بودنش را حذف کن خدایا تا او بشود مثل من خدا، یعنی خود خدا
بایزید از بنده بعنوان خود استفاده میکنه.
که این همان بازخودبینی بشر نسبت به خداوند و اون خرد درونیش هست.
بنام او که لطیف است و بخشنده و مهربان
بخشی از نقد ها را مطالعه نمودم ، فاصله زمانی بسیار زیادی بین زمان زندگانی سلطان العارفین با یزید بسطامی و عالم العرفا شیخ ابوالحسن خرقانی وجود دارد . شیخ ابوالحسن خرقانی همعصر شیخ بوعلی سینا بوده است و رساله دستنویس محرمانه ای از سی و نه روز اقامت شیخ بو علی سینا در خدمت و میزبانی شیخ خرقانی وجود دارد .
در ثانی منبعی وجود ندارد که در آن به صراحت یا کنایه به پرورش ، نگهداری ، کرایه دادن خر یا ... ندیده ام .
در تعجبم از دوستان بویژه از طالبان و دنبال کنندگان عرفان که کلیت را رها کرده اید و به خر بنده چسبیده اید و تفاسیر مینگارید و به به و چه چه میکنید!!!شما مرتبت و مقام بایزید را ببینید که مولانای بزرگ به بهانه ای در آخرین بیت از او یاد میکند گویا بی حضور نامش کل مطلبش ابتر است .
ترسم همیشه اینست که اگر آنچه به لطف او دیده ایم با عنایتش همراه نشود در بند نقش ایوان باشم ، التماس دعا و سلام خداوند و رحمتش شامل حال همه شما نازنینان عفو بفرمایید
تشکر از سایت شما چنین اشعار دروازه است به سوی جهانی دیگر که همچون این جهان واقعی و حضور دارد عدم دیدن از نقص ماست
سلام خدمت ادب دوستان و عرفان طلبان...با احترام بسیار به نظرات خوب شما به نظر من منظور از خربنده همون جاه مقام و مادیات دنیویست چرا که در زمان قدیم خودرو و مرکبی جز اسب و الاغ وامثالهم نبوده لذا هرکس این مرکبهایی را داشته به عنوان اصطلاحا مال دار شناخته میشده لذا و یک موضوع دیگر اینکه کسی که این حیوانات را داشته بسیار وابسته به اون حیوان بوده خر بنده بودن یعنی همین موضوع و اینکه همانطور که در حال حاضر. اشخاصی. بعضا با خودرو های گرانشون خود را وابسته به اون کردن در زمان گذشته هم ب همین منوال بوده کسی اگر یه اسب و یا مرکب دیگری داشته همین حس را داشته ....و اینکه در اینجا حضرت مولانا اگر به عنوان خر بنده ازش یاد میکنند به چند علت است یکی اینکه بگویند مال و منال دنیا و در کل هوسهای حیوانی اینقدر پایین و پست هست دوم اینکه باید این هوسها و وابستگی ها کشته بشه تا انسان روحش آزاد بشه و تا انسان اون نفس اماره خود را نکشد اون روح روحانی خودش را نمیتونه نشون بده
باسلامخدمتتمامیدوستانیکهپیاممیگذارند
چرا همه به واژه خربنده چسبیدیم و از معناومفهوم شعریبهاینزیبایی غافلشدیم؟؟
با سلام دوستان ایا میدانند چرا حاشیه های شمس الحق گرامی پاک شده اند ؟ بسیار حیف است زیرا ایشان مطالب نیکویی را در حواشی اشعار بیان نموده بودند
برای تفسیر بیت آن سو کشان سوی خوشان ... به برنامه شماره 187 مدرنیته: عرفان بازدارنده تحول (مولوی) محمد صدیق یزدچی نگاه کنید یا فایل صوتی صوتی آن را از طریق کانال تلگرام ی (فلسفه، ایران مدرنیته ) گوش کنید.
با عرض ادب و احترام خدمت همه بزرگواران، به نظر این حقیر این سروده مولانا تصویریست از جدال همیشگی عقل و احساس که از روز آفرینش تا امروز انسان را با خود درگیر کرده و میکند و خواهد کرد. لذا تفسیر این شعر با معنی کردن یک واژه خربنده اساسا امکان پذیر نیست. واژه خربنده را با در نظر گرفتن مصراع دومش و جدال عقل و احساسی که در کل سروده به ان پرداخته شده، میتوان اشاره ای دانست به زمانهایی که انسان برای تصمیم گیری در دوراهیهای میان عقل و احساس سردرگم میشود. مولانا از زبان بایزید در ذهن خود از بسطامی بعنوان عالمی اگاه میپپرسد که در چنین مواقعی به کدام ندا باید گردن نهاد که در پاسخش راهی که خالق توصیه میکند را ارجح بر عقل و احساس میشمارد. انتخاب دو شخصیت از دو دوران متفاوت نیز بهمین دلیل است که نشان دهد محل وقوع این اشعار در ذهن انسان است. همه ما بارها به بروز احساساتمان در جمع و یا در لحظه زندگی کردن وسوسه شده ایم اما عقلمان ما را از انجام آنها منع می کرده چون اشکار شدنشان تبعاتی داشته که به جایگاه اجتماعی ما لطمه میزده، مولانا هم پس از آشنایی با شمس بشدت دچار این جدال عقل و احساس بوده و نهایتا هنگام سرودن این اشعار بر این باور بوده که بر سر دوراهی عقل و احساس راه سومی که توصیه خالق است بهترین گزینه است. راهی که برای پیموندنش لازم است آنرا یافت و فهمید.
عالی
گاهی نهد در طبع تو سودای سیم و زر و زن
چرا زن
یعنی فقط مرد میتونه به درجات بالا برسه و زن مثل یک دام و تله است؟!
نمی فهمم...
احساس میکنم اشتباهی صورت گرفته و با توجه معنی شاید منظور همان زن جنس مونث نباشد و اگر هم باشد توهینی نیست ... اگر به تمامی شعر نگاه کنیم جور دیگری برداشت میشود ...
ولی در کل نه ؛
تنها مرد به درجات بالا نمیرسد ...
بهتر است بدانیم که همه با هم برابر هستند ... :)
در اینجا زن مجاز از حرمسراست، چون حرمسرا جای زنان ناپاک و هرزه بوده مولانا به جای واژه حرم سرا از واژه زن استفاده کرده و به همین دلیل یک سری دچار سوءتفاهم شدن
منظور از خربنده کسیه که وابسته به مال دنیاست و خدا رو فراموش کرده که در مصرع دوم بیت آخر هم از خدا میخواد خر اون شخص حیلهگر یا وابستگی اون شخص به دنیا رو از بین ببره تا اون شخص به خدا برسه و بندگی خدا رو کنه
این غزل در کانال تلگرامی شور مولانا توسط دکتر سید محمد رضا مصطفائی شرح داده شده است. پیوند به وبگاه بیرونی
با درود فراوان:
دوستانِ بزرگوارم، شادروان دهخدا در لغت نامه در برابر خربنده نوشته اند:
خربنده. [خ َ ب َ دَ / دِ ] ( اِ مرکب ) کسی را گویند که خر و الاغ بکرایه می دهد. (برهان قاطع) (ناظم الاطباء) (انجمن آرای ناصری) (فرهنگ جهانگیری). خربان که معاش روزگارش از کرایه خر بود. و بتازیش مکاری خوانند. (شرفنامه منیری). مُکارم. (دهار) (حبیش تفلیسی). الاغدار. خرکچی.(یادداشت بخط مؤلف). ج ، خربندگان : یحیی بن یزید بیرون آمد پشمینه پوشید و کلاهی برسم خربندگان و سر و پالانی بر دوش گرفته. (ترجمه طبری بلعمی). و نمونه های دیگری از نظم و نثر فارسی آورده اند...
با سلام و احترام پرواز همای این شعر را در تیتراژ سریال ایرانی احضار خوانده است اما من نتوانستم این را در قسمت آهنگهای مرتبط اضافه کنم.
با سلام. بیشتر دوستان که زحمت فایل صوتی رو کشیدن این مصرع رو
آن دم تو را او میکشد تا وارهاند مر تو را
با ضمه در می کشد میخونن در حالی که می کِشد هست زیرا بیت قبل خودش گفته
چندین چشش از بهر چه تا....
چندین کشش از بهر....
لذا بیت بعد کُشتن نیست کشیدن هست.
یا بگذرد یا بشکند کشتی در این گردابها...
گر هفت بحر آتش شود من درروم بهر لقا...
که چشمْ نابینا شود چون بگذرد از حد بُکا...
سلام خربنده را دارای پست و مقام در حکومت می پندارم و لا را هیچ
تفسیر کلی غزل فوق:
خداوند در سوره عادیات آیه مبارکه ۶ میفرماید: "اِنَّ الْإِنْسَانَ لِرَبِّهِ لَکَنُودٌ" یعنی: همانا انسان نسبت به پروردگارش بسیار ناسپاس است. بر این اساس مولانا اشعار فوق را در خصوص ناشکری بشر نسبت به تمام نعماتی که پروردگار به او عطا کرده سروده است. خدایا ما را عفو کن.🤲
آقای محسن احمدوندی در کانال تلگرام شعر، فرهنگ و ادبیات در مورد این بیت و بیت بعد و تأثیر رسالهٔ قشیریه در آن این یادداشت را نوشتهاند:
🗒یادداشت
🔺مولوی و رسالهٔ قشیریه
✍محسن احمدوندی
رسالۀ قشیریّه یکی از اُمّهات متون صوفیّه است و کمتر متنی در حوزۀ عرفان و تصوّف اسلامی میتوان یافت که بعد از این اثر نوشته شده باشد و از آن تأثیر نپذیرفته باشد، از کشفالمحجوب هُجویری بگیرید تا تذکرةالاولیای عطّار و از آثار مولوی بگیرید تا آثار سعدی. یکی از کسانی که از حکایتها و روایتهای رسالۀ قشیریّه در نوشتههایش بهره برده است مولاناست. قشیری در رسالۀ خود حکایتی با این مضمون از بایزید بسطامی نقل میکند:
شیخ ابویزید مردی را پرسید که «چه پیشه داری؟» گفت: «خربنده.» گفت: «خدای خرِ تو را مرگ دهاد تا بندۀ خدای باشی [نه بندۀ خر]» (قشیری، ۱۳۸۷: ۳۶۱).
مولانا همین حکایت را از قشیری گرفته و با همین ایجاز مثالزدنی در غزلیّات شمس اینگونه به نظم درآوردهاست:
روزی یکی همراه شد با بایزید اندر رهی
پس بایزیدش گفت: «چه پیشه گزیدی، ای دغا؟»
گفتا که «من خربندهام» پس بایزیدش گفت: «رو،
یارب، خرش را مرگ ده تا او شود بندهیْ خدا»
(مولوی، ۱۳۷۶: ۵۰)
◾️منابع
ـ قشیری، عبدالکریم ابن هوازن. (۱۳۸۷). رسالۀ قشیریّه، ترجمۀ ابوعلی حسن ابن احمد عثمانی. با تصحیحات و استدراکات بدیعالزّمان فروزانفر. تهران: زوّار.
ـ مولوی، جلالالدّین محمّد ابن محمّد. (۱۳۷۶). کلّیّات شمس تبریزی. بهانضمام شرححال مولوی به قلم بدیعالزّمان فروزانفر. چاپ چهاردهم. تهران: امیرکبیر.
[یادداشت بالا پیش از این در شمارهٔ بیستوپنجم فصلنامهٔ قلم در صفحات ۵۰-۵۱ منتشر شده است.]