غزل شمارهٔ ۲۹۹۶
گر من ز دست بازی هر غم پژولمی
زیرک نبودمی و خردمند گولمی
گر آفتاب عشق نبودیم چون زحل
گه در صعود انده و گه در نزولمی
ور بوی مصر عشق قلاوز نیستی
چون اهل تیه حرص گرفتار غولمی
ور آفتاب جانها خانه نشین بدی
دربند فتح باب و خروج و دخولمی
ور گلستان جان نبدی ممتحن نواز
من چون صبا ز باغ وفا کی رسولمی
عشق ار سماع باره و دف خواه نیستی
من همچو نای و چنگ غزل کی شخولمی
ساقیم گر ندادی داروی فربهی
همچون لب زجاج و قدح در نحولمی
گر سایه چمن نبدی و فروغ او
من چون درخت بخت خسان بیاصولمی
بر خاک من امانت حق گر نتافتی
من چون مزاج خاک ظلوم و جهولمی
از گور سوی جنت اگر راه نیستی
در گور تن چرا خوش و باعرض و طولمی
ور راه نیستی به یمین از سوی شمال
کی چون چمن حریف جنوب و شمولمی
گر گلشن کرم نبدی کی شکفتمی
ور لطف و فضل حق نبدی من فضولمی
بس کن ز آفتاب شنو مطلع قصص
آن مطلع ار نبودی من در افولمی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلات مفاعیل فاعلن (مضارع مثمن اخرب مکفوف محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر من ز دست بازی هر غم پژولمی
زیرک نبودمی و خردمند گولمی
هوش مصنوعی: اگر من از دست بازیهای دنیا رنج و غم میبرم، مایهاش این است که باهوش و دانا نیستم و به راحتی فریب میخورم.
گر آفتاب عشق نبودیم چون زحل
گه در صعود انده و گه در نزولمی
هوش مصنوعی: اگر عشق مثل خورشید نمیتابید، ما نیز مانند سیاره زحل در فراز و نشیبهای زندگی هستیم؛ گاهی در اوج خوشبختی و گاهی در افسردگی و ناامیدی.
ور بوی مصر عشق قلاوز نیستی
چون اهل تیه حرص گرفتار غولمی
هوش مصنوعی: اگر بوی عشق مصر را حس نکنی، مانند کسانی خواهی بود که در بیابان سرگردانند و در دام حرص گرفتار غولهایی میشوند.
ور آفتاب جانها خانه نشین بدی
دربند فتح باب و خروج و دخولمی
هوش مصنوعی: اگر آفتاب جانها در خانه بماند، در این صورت مشکلات و موانع برای ورود و خروج از بین میرود.
ور گلستان جان نبدی ممتحن نواز
من چون صبا ز باغ وفا کی رسولمی
هوش مصنوعی: اگر در باغ جان من گلی وجود نداشت، آیا میتوانستم به آزمون نوازش و عطوفت خود شبیه نسیم صبحگاه از باغ وفا، پیامی بفرستم؟
عشق ار سماع باره و دف خواه نیستی
من همچو نای و چنگ غزل کی شخولمی
هوش مصنوعی: اگر عشق بخواهد که با نواهای موسیقی و ساز همراه باشد، من مانند نی و چنگی که در غزل مینوازد، چگونه میتوانم بینوا و خاموش بمانم؟
ساقیم گر ندادی داروی فربهی
همچون لب زجاج و قدح در نحولمی
هوش مصنوعی: اگر تو دارویی برای من نیاوردی که مرا همچون لب شیشهای و جامی پر از شهد فربه کند، پس من در این بزم، بیرمق میمانم.
گر سایه چمن نبدی و فروغ او
من چون درخت بخت خسان بیاصولمی
هوش مصنوعی: اگر سایهی چمن وجود نداشت و نور او نیز نمیبود، من مانند درختی میشدم که شانس و بختی ندارد و بیریشه است.
بر خاک من امانت حق گر نتافتی
من چون مزاج خاک ظلوم و جهولمی
هوش مصنوعی: اگر امانت خداوند بر زمین من نمیافتاد، من هم مثل خاک هستی ستمگر و نادان میبودم.
از گور سوی جنت اگر راه نیستی
در گور تن چرا خوش و باعرض و طولمی
هوش مصنوعی: اگر راهی به بهشت نداری، چرا در قبر خود را خوشحال و با نفسانیت نشان میدهی؟
ور راه نیستی به یمین از سوی شمال
کی چون چمن حریف جنوب و شمولمی
هوش مصنوعی: اگر راهی برای تو وجود نداشته باشد، چگونه میتوانی به سمت راست بروی در حالی که از شمال آمدهای؟ چطور میتوانی همچون چمن در برابر جنوب و وسعت آن قرار بگیری؟
گر گلشن کرم نبدی کی شکفتمی
ور لطف و فضل حق نبدی من فضولمی
هوش مصنوعی: اگر لطف و بخشش خداوند نبود، من چگونه میتوانستم شکوفا شوم و به موجودی با ارزش تبدیل شوم؟
بس کن ز آفتاب شنو مطلع قصص
آن مطلع ار نبودی من در افولمی
هوش مصنوعی: بس کن از خورشید، بشنو آغاز داستانها. اگر آن آغاز نبود، من نیز در زوال و خاموشی فرو میرفتم.