غزل شمارهٔ ۲۹۹۱
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
ما ایرانیان یا شرقیان آئینی داشتیم که پس از حمله اسکندر و آمیختن با آیین یونانی با وجود کوشش و مبارزه فراوان اشکانیان اندک اندک به گوشه و زیر زمین رفت به خصوص که ساسانیان نیز با آوردن دین زرتشی گری که به هیچ روی با زرتشت خردمند ارتباطی ندارد همانگونه که دین مسیحیت با مسیح در ارتباط نیست، آیین انسانی ایرانی را با آئینی حکومتی دینی جایگزین کردند و زمینه رشد اندیشههای یونانی را حتی در روزگار دین پس از خود نیز هموار ساختند
ابن سینا در زمینه حکومت ایرانی ماب سامانی و تعلیمات اسماعیلی هر چند که زیر نفوذ فلسفه یونانی بود و سالها آنرا مورد تحقیق قرار داده بود، توانست بن مایههای فرهنگ ایرانی را نیز در مطالعات گسترده خود پیدا نماید و این کار توسط بسیاری مورد پیگیری قرار گرفت ولی همواره زیر زمینی و بدور از مهر حکومتیان پیش رفت
این آیین پیرامون شناخت انسان است انسانی که در میان آدمیان است و یک سری نیز به آسمان دارد چون پیوندی نا گسستنی و دو طرفه و سازندهٔ و آبادگر همان گونه که زرتشت بود
این آیین بنام آیین مهر شناخته میشود این واژه به عربی رحم شده است که اگر با وفا آمیخته شود میتواند به معنی مهر نزدیک شود، این آیین در غرب نیز به نام میترائیسم گسترش مییابد و سپس در مسیحیت کنونی ادغام میگردد همانطور که در شیعه که دین ایرانی است رگههای آن نمودار است
نمونه گسترده مهر در پهنه هستی نزد مادران دیده میشود و در زمین نیز هست ولی نمونه آسمانی و معنوی یا مینوئی آن همانا فرا رفتن مهر است از دل صخره و در دل تاریکی زمستان و همراهی آن با خورشید و نگاه کردن به زمین و پاس داری از کسانی که پیمان نگاه میدارند و در وفا پایمردی میکنند این رویدادی است که در شب یلدا پاس داشته میشود که کهنترین جشن ایرانی است شب زایش پهلوان یا همان یل
این آیین تا سدهها به صورت آیین پهلوانی در ایران رایج بود بطوری که در خون و جنم ایرانیان میتوان رگههایی از آن را جست زیرا بارها بصورت آیین عیاران و اخوان صفا و فرقههای درویشی و شکلهای فراوان پدیدار گشته است
در عرفان ایرانی و نهایتا در عرفان جلال دین ما به اوج این فرهنگ میرسیم که فرّ یا خوره ایزدی به صورت انسان در هستی پیدا میشود و این بار شمس این پرچم را بدست دارد و فر خود را به هستی میدهد در عرفان جلال دین انسان آنقدر بزرگ است که فر هستی از انسان گرفته میشود همان گونه که مهر از دل زمین به آسمان میرود و این بار خطاب به عشق میگوید
دانم ز شمس دین است تو را این همه وفا
چنین حال و صورتی در هیچ آئینی به انسان داده نمی شود که او را از جا و زمان رها میسازد و با مهر هستی در هم میآمیزد و انسان در زندگی کوتاه خود میتواند جاودانگی و خدایی را در خود حس کند و با تمامی انسانها در حلقهای در آید که از هستی قسمت او شده است
اندکی هم آهنگ، غزلی از عباس نیای نوری:
سرو قامت
ای سرو قامت دوست وه وه چه فتنه گری
با یک کرشمه عجب رندانه دل ببری
چشمم به بام و به در، شاید که جلوه کنی
گاهی چو ماه شبی دزدانه درنگری
صبح است و دل به هَوی در آرزوی شب ام
در شام خاطر من چون زهره جلوه گری
فریاد ما به فلک، تو در هوای دلت
نشنیده ناله ی ما با غمزه در گذری
اشک است و دامن دل رنگین کمان غمَت
عاشق نشسته حزین بنگر چه خون جگری
هجرِ تو زخمه ی جان بنشسته ای به کمین
ابرو کمان چه کنی بر جان ما شرری
تا معتکف شده ام بر سجده گاه رُخَت
درزلف پر شِکنَت خواهم کنم سفری
من مست باده نیَم، بشکن تو ساغر می
مستم ز عطر خوش ات. الَله چه مشک تری
دریای مهر و صفا در دیده ات چه عیان
من غرق مهر توام ، وه وه چه پُر گهری
گلگشتِ دشت و دَمَن ناکامی است و هوس
درباغ خانه ی دل چون شبنم سحری
در جنگ عشق و خِرَد، خون است و دیده ی تَر
گه موج صف شکنی گه در بلا سپری
در بزمگاه ” نیا “ عشق است و شور و صفا
با شهد خنده ی لب، در کام دل شکری