گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۷۰

با صد هزار دستان آمد خیال یاری
در پای او بمیرا هر جا بود نگاری
خوبان بسی بدیدی حوران صفت شنیدی
این جا بیا که بینی حسن و جمال یاری
تا یافت جانم او را من گم شدم ز هستی
تا پای او گرفتم دستم نشد به کاری
ای مطرب الله الله از بهر عشق آن شه
آن چنگ را در این ره خوش برنواز تاری
زان چهره‌های شیرین در دل عجیب شوری
این روی همچو زر را از مهر او عیاری
گویند زاریت چیست زین ناله در دو عالم
گفتم همین بسستم در هر دو عالم آری
رفتم نظاره کردن سوی شکار آن شه
می‌تاخت شاد و خندان آن ماه در غباری
تیری ز غمزه خود انداخت بر من آمد
تیری بدان شگرفی در لاغری شکاری
از گلستان عشقش خاری در این جگر شد
صد گلستان غلام خارش چگونه خاری
در پیش ذوق عشقش در نور آفتابش
تن چیست چون غباری جان چیست چون بخاری
در باغ عشق رویش خصمت خدای بادا
گر تو ز گل بگویی یا قامت چناری
از چشم ساحر تو گشتیم شاعر تو
عذر عظیم دارم در عشق خوش عذاری
یا رب ببینم آن را کان شاه می‌خرامد
داده به کون نوری زان چهره‌ای چو ناری
بینم که جان تلخم شیرین شده ز شهدش
بینم که اندرافتد شوری نو از شراری
از عشق شمس دین شد تبریز بهر این دم
مر گوش را سماعی مر چشم را نظاری

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

با صد هزار دستان آمد خیال یاری
در پای او بمیرا هر جا بود نگاری
هوش مصنوعی: خیال یار با هزاران دست به سراغ او آمد و در هر جایی که بود، نشانه‌ای از زیبایی به‌جای گذاشت.
خوبان بسی بدیدی حوران صفت شنیدی
این جا بیا که بینی حسن و جمال یاری
هوش مصنوعی: بسیاری از زیبا رویان و Hoorان صفت را دیده‌ای و درباره‌شان شنیده‌ای؛ حالا به این مکان بیا که زیبایی و جمال دوستت را از نزدیک ببینی.
تا یافت جانم او را من گم شدم ز هستی
تا پای او گرفتم دستم نشد به کاری
هوش مصنوعی: زمانی که جانم را یافتم، از وجودم غایب شدم و زمانی که دستم را به پای او سپردم، هیچ کاری برایم امکان‌پذیر نشد.
ای مطرب الله الله از بهر عشق آن شه
آن چنگ را در این ره خوش برنواز تاری
هوش مصنوعی: ای نوازنده، به خاطر عشق به آن پادشاه، نغمه‌ای زیبا با چنگت بزن و این راه را با صدایت خوش‌نواز کن.
زان چهره‌های شیرین در دل عجیب شوری
این روی همچو زر را از مهر او عیاری
هوش مصنوعی: این بیت به زیبایی و جذابیت چهره‌های شیرین اشاره دارد و بیان می‌کند که این چهره‌ها در دل انسان احساس شوری و شگفتی ایجاد می‌کنند. همچنین، آن چهره‌ای که به مانند طلاست، نمادی از مهر و عشق عمیق است. در واقع، مهر و عشق به آن چهره زیبا باعث احساس ارزشمندی و درخشش آن می‌شود.
گویند زاریت چیست زین ناله در دو عالم
گفتم همین بسستم در هر دو عالم آری
هوش مصنوعی: می‌گویند دلیل گریه و ناله‌ات چیست؟ جواب می‌دهم که همین کافی است، در این دنیا و آن دنیا.
رفتم نظاره کردن سوی شکار آن شه
می‌تاخت شاد و خندان آن ماه در غباری
هوش مصنوعی: به سمت شکار می‌رفتم و در حین نظر کردن، پرنسس زیبای شاد و خندان را دیدم که مثل ماه در میان گرد و غبار در حال حرکت بود.
تیری ز غمزه خود انداخت بر من آمد
تیری بدان شگرفی در لاغری شکاری
هوش مصنوعی: نگاه ناز او مانند تیری بر من فرود آمد و همچون شکارچی، لاغر و بی‌حال مرا به هدف نشانه گرفت.
از گلستان عشقش خاری در این جگر شد
صد گلستان غلام خارش چگونه خاری
هوش مصنوعی: عشق او به مانند گلستانی زیباست، اما در دل من خاری از آن عشق نشسته است. هر چه از زیبایی‌های عشق بگویم، این درد و رنج همچنان باقی است و نمی‌توان آن خاری را نادیده گرفت.
در پیش ذوق عشقش در نور آفتابش
تن چیست چون غباری جان چیست چون بخاری
هوش مصنوعی: در برابر شادی و زیبایی عشق او، وجود آدمی مانند یک غبار ارزش ندارد و روح انسان نیز مانند بخاری نیستی است.
در باغ عشق رویش خصمت خدای بادا
گر تو ز گل بگویی یا قامت چناری
هوش مصنوعی: در باغ عشق، اگر با معشوق خود صحبت کنی، باید حواست باشد که سخن تو می‌تواند برای او بسیار مهم و باارزش باشد. اگر تو از گل و زیبایی‌ها بگویی، مثل این است که در مورد جمال و زیبایی یک درخت بلند و باوقار صحبت کرده‌ای.
از چشم ساحر تو گشتیم شاعر تو
عذر عظیم دارم در عشق خوش عذاری
هوش مصنوعی: از نگاه جادوی تو شاعر شده‌ام. در عشق، عذر و دلیل بزرگی دارم که خوشا به حال کسی که عذر و بهانه‌اش زیباست.
یا رب ببینم آن را کان شاه می‌خرامد
داده به کون نوری زان چهره‌ای چو ناری
هوش مصنوعی: ای خدا، دوست دارم ببینم آن را که شاه همچون یک نوری درخشان در حال حرکت است، نوری که از چهره‌اش همچون آتش ساطع می‌شود.
بینم که جان تلخم شیرین شده ز شهدش
بینم که اندرافتد شوری نو از شراری
هوش مصنوعی: می‌بینم که جان تلخ من به خاطر شیرینی شهدی که می‌چشد، شیرین شده است و احساس می‌کنم که شور و هیجان جدیدی از یک شعله در درونم بوجود آمده است.
از عشق شمس دین شد تبریز بهر این دم
مر گوش را سماعی مر چشم را نظاری
هوش مصنوعی: تبریز به عشق شمس دین دچار شوق و حالتی شده است. اکنون برای گوش‌ها شنیدنی و برای چشم‌ها دیدنی وجود دارد.

حاشیه ها

1404/05/23 17:07
همایون

این غزل دلیلی روشن است بر آنکه گاه جلال‌دین تنها برای سماع غزلی می سروده‌است که تازه باشد و یاران با آن سماع هفتگی بکنند 

سماع نیازمند یک شعر تازه است و سماع گران نیازمند یک شیخ که در گرد او سماع صورت می پذیرد 

چه شیخی بهتر از شمس و چه شاعری بهتر از جلال‌دین