گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۶۹

بوی کباب داری تو نیز دل کبابی
در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی
زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی
خود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی
ای خواجه ترک ره کن ما را حدیث شه کن
بگشا دهان و اه کن گر مست آن شرابی
دوشم نگار دلبر می‌داد جام از زر
گفتا بکش تو دیگر گر مست نیم خوابی
گفتم که برنخیزم گفتا که برستیزم
هم بر سرت بریزم گر مستی و خرابی
چون ریخت بر من آن را دیدم فنا جهان را
عالم چو بحر جوشان من گشته مرغ آبی
ای خواجه خشم بنشان سر را دگر مپیچان
ما را چه جرم باشد گر ز آنک درنیابی
سر اله گفتم در قعر چاه گفتم
مه را سیاه گفتم چون محرم نقابی
ای خواجه صدر عالی تا تو در این حوالی
گه بسته سؤالی گه خسته جوابی
ای شمس حق تبریز بستم دهان ازیرا
هر دیده برنتابد نورت چو آفتابی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بوی کباب داری تو نیز دل کبابی
در تو هر آنچ گم شد در ماش بازیابی
هوش مصنوعی: بوی کباب به مشام می‌رسد و دل من هم به خاطر آن آتشین و تپنده است. هر چیزی که در بازی زندگی گم شده، می‌توانی دوباره پیدا کنی.
زین سر چو زنده باشی تو سرفکنده باشی
خود را چو بنده باشی ما را دگر نیابی
هوش مصنوعی: وقتی زنده‌ای و سرافراز، باید خود را به گونه‌ای همچون یک بنده ببینی؛ در غیر این صورت، دیگر ما را نخواهی یافت.
ای خواجه ترک ره کن ما را حدیث شه کن
بگشا دهان و اه کن گر مست آن شرابی
هوش مصنوعی: ای آقا، بی‌خیال ما شو و فقط از زیبایی و جذابیت عشق و دیوانگی صحبت کن. دهانت را باز کن و از شوق و شیدایی بگو، حتی اگر به خاطر آن شراب مست شده‌ای.
دوشم نگار دلبر می‌داد جام از زر
گفتا بکش تو دیگر گر مست نیم خوابی
هوش مصنوعی: دیروز محبوبم ظرفی از طلا به من داد و گفت: اگر احساس خواب‌آلودگی می‌کنی، دیگر از نوشیدن آن پرهیز نکن.
گفتم که برنخیزم گفتا که برستیزم
هم بر سرت بریزم گر مستی و خرابی
هوش مصنوعی: در اینجا شخصی به دیگری می‌گوید که نمی‌خواهد از جایی بلند شود، اما آن دیگری به او پاسخ می‌دهد که اگر نمی‌خواهی برخیزی، من کاری می‌کنم که تو را به حرکت وادار کنم. حتی اگر مست و خراب باشی، من بر سر تو می‌ریزم تا تو را بیدار کنم.
چون ریخت بر من آن را دیدم فنا جهان را
عالم چو بحر جوشان من گشته مرغ آبی
هوش مصنوعی: وقتی که آن زیبایی بر من نازل شد، فنا و زوال جهان را مشاهده کردم و حالا مانند دریاچه‌ای خروشان، من هم به مرغ آبی تبدیل شدم.
ای خواجه خشم بنشان سر را دگر مپیچان
ما را چه جرم باشد گر ز آنک درنیابی
هوش مصنوعی: ای آقا، خشم خود را آرام کن و دیگر ما را معذب نکن. ما چه گناهی کرده‌ایم اگر تو ما را نادیده بگیری؟
سر اله گفتم در قعر چاه گفتم
مه را سیاه گفتم چون محرم نقابی
هوش مصنوعی: در عمق چاه به اله‌ای که پرستش‌اش می‌کنم، گفتم که خود را تیره و تار احساس می‌کنم، مثل کسی که در زمان راز و نیاز، نقاب به چهره دارد و خود را پنهان کرده است.
ای خواجه صدر عالی تا تو در این حوالی
گه بسته سؤالی گه خسته جوابی
هوش مصنوعی: ای آقای بزرگوار، تا زمانی که تو در این منطقه حضور داری، گاهی از من سوال می‌کنی و گاهی هم به من جواب می‌دهی.
ای شمس حق تبریز بستم دهان ازیرا
هر دیده برنتابد نورت چو آفتابی
هوش مصنوعی: ای شمس حق تبریز، من زبانم را به خاطر تو بسته‌ام، زیرا هیچ چشمی نمی‌تواند نورت را مانند خورشید تحمل کند.

حاشیه ها

1404/05/23 17:07
همایون

دعوت از شخصی است که خواجه خطاب میشود که طالب حقیقت است و از طلب و مستی بویی برده است

و‌ با او رازی را در میان میگذارد سربسته و‌ پوشیده که شمس تبریز هم آفتاب است و هم اله و‌ تنها او می‌تواند هر خوابی را بیدار کند و پرسشی را بی پاسخ نگذارد و تو را از کژبینی و سوالات بیهوده رها سازد البته دیدن شمس آنگونه که هست شدنی نیست مانند دیدن آفتاب