گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۶۸

ای چنگیان غیبی از راه خوش نوایی
تشنه دلان خود را کردید بس سقایی
جان تشنه ابد شد وین تشنگی ز حد شد
یا ضربت جدایی یا شربت عطایی
ای زهره مزین زین هر دو یک نوا زن
یا پرده رهاوی یا پرده رهایی
گر چنگ کژ نوازی در چنگ غم گدازی
خوش زن نوا اگر نی مردی ز بی‌نوایی
بی زخمه هیچ چنگی آب و نوا ندارد
می‌کش تو زخمه زخمه گر چنگ بوالوفایی
گر بگسلند تارت گیرند بر کنارت
پیوند نو دهندت چندین دژم چرایی
تو خود عزیز یاری پیوسته در کناری
در بزم شهریاری بیرون ز جان و جایی
خامش که سخت مستم بربند هر دو دستم
ور نه قدح شکستم گر لحظه‌ای بپایی
من پیر منبلانم بر خویش زخم رانم
من مصلحت ندانم با ما تو برنیایی
هم پاره پاره باشم هم خصم چاره باشم
هم سنگ خاره باشم در صبر و بی‌نوایی
از بس که تند و عاقم در دوزخ فراقم
دوزخ ز احتراقم گیرد گریزپایی
چون دید شور ما را عطار آشکارا
بشکست طبل‌ها را در بزم کبریایی
تبریز چون برفتم با شمس دین بگفتم
بی حرف صد مقالت در وحدت خدایی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای چنگیان غیبی از راه خوش نوایی
تشنه دلان خود را کردید بس سقایی
هوش مصنوعی: ای نغمه‌سرایان پنهان، با صدای دل‌نوازتان، دل‌های مشتاق را سیراب کردید.
جان تشنه ابد شد وین تشنگی ز حد شد
یا ضربت جدایی یا شربت عطایی
هوش مصنوعی: جان من برای همیشه تشنه شده و این تشنگی از حد و اندازه فراتر رفته است. آیا این نتیجه جدایی است یا نوشیدن باده‌ای از محبت و لطف؟
ای زهره مزین زین هر دو یک نوا زن
یا پرده رهاوی یا پرده رهایی
هوش مصنوعی: ای زهره، با زیبایی که داری، از هر دو حالت یکی را انتخاب کن: یا به نوای همدلانه بپرداز یا پرده‌ای از آزادی بیفکن.
گر چنگ کژ نوازی در چنگ غم گدازی
خوش زن نوا اگر نی مردی ز بی‌نوایی
هوش مصنوعی: اگر ساز را به نغمه‌ای نغزا و ناهنجار بزنید، در دل غم و ناراحتی می‌افکنید. پس با خوشی و نغمه زیبا بنوازید، مگر اینکه از بدبختی و بی‌نوا بودن رنج می‌برید.
بی زخمه هیچ چنگی آب و نوا ندارد
می‌کش تو زخمه زخمه گر چنگ بوالوفایی
هوش مصنوعی: بدون کشیدن زخمه بر چنگ، نه موسیقی وجود دارد و نه صدایی. پس ای تو، زخمه را بکش که اگر زخمه‌ای نباشد، چنگ نمی‌تواند شکوه و زیبایی‌اش را به نمایش بگذارد.
گر بگسلند تارت گیرند بر کنارت
پیوند نو دهندت چندین دژم چرایی
هوش مصنوعی: اگر بندها و ارتباط‌ها را قطع کنند، در کنار تو پیوندی تازه برقرار خواهند کرد. پس چرا اینقدر ناراحت هستی؟
تو خود عزیز یاری پیوسته در کناری
در بزم شهریاری بیرون ز جان و جایی
هوش مصنوعی: تو خود شخص باارزشی هستی که همیشه در کنار دیگران هستی و در محفل بزرگان، زیبایی و ارزش تو از جان و وجودت فراتر رفته است.
خامش که سخت مستم بربند هر دو دستم
ور نه قدح شکستم گر لحظه‌ای بپایی
هوش مصنوعی: سکوت کن زیرا من به شدت مست هستم، اگر دو دستم را نبندی، ممکن است که جام را بشکنم اگر فقط یک لحظه صبر کنی.
من پیر منبلانم بر خویش زخم رانم
من مصلحت ندانم با ما تو برنیایی
هوش مصنوعی: من فردی هستم که خسته و فرسوده شده‌ام و زخم‌های زیادی بر جانم دارم. من به مصلحت اندیشی اعتقادی ندارم و به همین دلیل، تو نمی‌توانی با من مخالفت کنی یا در برابر من بایستی.
هم پاره پاره باشم هم خصم چاره باشم
هم سنگ خاره باشم در صبر و بی‌نوایی
هوش مصنوعی: بسیار شکست‌خورده و ناتوانی هستم، هم در مقابل دشمنانم قرار دارم و هم به اندازه یک سنگ سخت و مقاوم، در تحمل مشکلات و فقر تلاش می‌کنم.
از بس که تند و عاقم در دوزخ فراقم
دوزخ ز احتراقم گیرد گریزپایی
هوش مصنوعی: به خاطر شدت اندوه و درد فراق، دوزخ در درونم شعله‌ور است و من از این آتش نمی‌توانم فرار کنم.
چون دید شور ما را عطار آشکارا
بشکست طبل‌ها را در بزم کبریایی
هوش مصنوعی: وقتی عطار شور و شوق ما را دید، به‌وضوح طبل‌ها را در جشن بزرگ خُدایی شکست.
تبریز چون برفتم با شمس دین بگفتم
بی حرف صد مقالت در وحدت خدایی
هوش مصنوعی: زمانی که به تبریز رفتم و با شمس‌الدین صحبت کردم، بدون نیاز به حتی یک کلمه، صدها مطلب را درباره وحدت خداوند بیان کردم.

حاشیه ها

1401/09/03 21:12
همایون

از غزل های سخت مستی

مستی راه جدا شدن از جهان طبیعت و جهان ابزاری و جهان مصرفی و جهان گم شدگی انسان در سلسله نیازها و وابستگی هاست، اما جهان مستی هم مشکلات خودش را دارد بخصوص که اگر مستی چنان بالا بگیرد که راه خانه را گم کنی و کسی هم در این مستی نمیتواند کنارت باشد، حداقل جلوی شکستن و درهم ریختن و برهم ریختن را بگیرد، اکنون یک نوای روح انگیز و فرح بخش و آسمانی سخت کارساز می‌شود که از دست هرکسی برنمی آید جز چنگی غیبی و زهره آسمانی

وگرنه کار با طبیب و دارو چاره نمی‌شود این همه مستی و سستی و بی چارگی از برکت شمس و دوری او است که اگر شمسی پیدا شود انسان به اوج یکپارچگی و هماهنگی خود می‌رسد و وقتی هم که نیست چون ساقی الست دمادم  می در پیاله روح آدمی می ریزد و انسان را به میهمانی چنگیان غیبی فرا می کشد و پیوندی نو و پیامی تازه می آورد