گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۶۶

هر چند بی‌گه آیی بی‌گاه خیز مایی
ای خواجه خانه بازآ بی‌گاه شد کجایی
برگ قفس نداری جز ما هوس نداری
یکتا چو کس نداری برخیز از دوتایی
جان را به عشق واده دل بر وفای ما نه
در ما روی تو را به کز خویشتن برآیی
بگذر ز خشک و از تر بازآ به خانه زوتر
از جمله باوفاتر آخر چه بی‌وفایی
لطفت به کس نماند قدر تو کس نداند
عشقت به ما کشاند زیرا به ما تو شایی
گر چشم رفت خوابش از عاشقی و تابش
بر ما بود جوابش ای جان مرتضایی
گر شاه شمس تبریز پنهان شود به استیز
در عشق او تو جان بیز تا جان شوی بقایی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

هر چند بی‌گه آیی بی‌گاه خیز مایی
ای خواجه خانه بازآ بی‌گاه شد کجایی
هوش مصنوعی: هر چند که تو به موقع نمی‌آیی، اما در هر حال تو من را می‌غلتی و به یاد خود می‌آوری. ای آقایی که در خانه‌ات بمان، چرا که وقت ملاقات من است و من در انتظار تو هستم.
برگ قفس نداری جز ما هوس نداری
یکتا چو کس نداری برخیز از دوتایی
هوش مصنوعی: تو تنها برگی هستی که قفس به تو تعلق دارد و هیچ آرزویی جز ما نداری. چون کسی را جز من نداری، از دوتایی بودن خودت بگذر و برخیز.
جان را به عشق واده دل بر وفای ما نه
در ما روی تو را به کز خویشتن برآیی
هوش مصنوعی: عشق جان را به سوی خود می‌کشاند و دل را به وفای ما وا می‌دارد، نه آنکه بر روی تو در ما تأثیر بگذارد تا از خویشتن خود بیرون بیاییم.
بگذر ز خشک و از تر بازآ به خانه زوتر
از جمله باوفاتر آخر چه بی‌وفایی
هوش مصنوعی: ترک کن چیزهای خشک و تر را و به خانه برگرد که زودتر از همه وفادارترها برمی‌گردی. آخر چه فایده دارد بی‌وفایی؟
لطفت به کس نماند قدر تو کس نداند
عشقت به ما کشاند زیرا به ما تو شایی
هوش مصنوعی: لطف و محبت تو به دیگران نخواهد رسید و هیچ‌کس نمی‌داند که تو چقدر با ارزش هستی. عشق تو ما را به خود جلب کرده است، چرا که تو فقط برای ما هستی.
گر چشم رفت خوابش از عاشقی و تابش
بر ما بود جوابش ای جان مرتضایی
هوش مصنوعی: اگر چشمان او از عشق و روشنی ما بیدار شود، پاسخ او این خواهد بود، ای جان مرتضایی.
گر شاه شمس تبریز پنهان شود به استیز
در عشق او تو جان بیز تا جان شوی بقایی
هوش مصنوعی: اگر شاه شمس تبریز در عشقش مخفی شود، تو باید برای عشق او جان بکشی تا جانی باقیمانده از خودت داشته باشی.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۹۶۶ به خوانش فاطمه زندی