غزل شمارهٔ ۲۹۶۴
دی دامنش گرفتم کای گوهر عطایی
شب خوش مگو مرنجان کامشب از آن مایی
افروخت روی دلکش شد سرخ همچو اخگر
گفتا بس است درکش تا چند از این گدایی
گفتم رسول حق گفت حاجت ز روی نیکو
درخواه اگر بخواهی تا تو مظفر آیی
گفتا که روی نیکو خودکامه است و بدخو
زیرا که ناز و جورش دارد بسی روایی
گفتم اگر چنان است جورش حیات جان است
زیرا طلسم کان است هر گه بیازمایی
گفت این حدیث خام است روی نکو کدام است
این رنگ و نقش دام است مکر است و بیوفایی
چون جان جان ندارد میدانک آن ندارد
بس کس که جان سپارد در صورت فنایی
گفتم که خوش عذارا تو هست کن فنا را
زر ساز مس ما را تو جان کیمیایی
تسلیم مس بباید تا کیمیا بیابد
تو گندمی ولیکن بیرون آسیایی
گفتا تو ناسپاسی تو مس ناشناسی
در شک و در قیاسی زینها که مینمایی
گریان شدم به زاری گفتم که حکم داری
فریاد رس به یاری ای اصل روشنایی
چون دید اشک بنده آغاز کرد خنده
شد شرق و غرب زنده زان لطف آشنایی
ای همرهان و یاران گریید همچو باران
تا در چمن نگاران آرند خوش لقایی
غزل شمارهٔ ۲۹۶۳: میزن سهتا که یکتا گشتم مکن دوتاییغزل شمارهٔ ۲۹۶۵: ای برده اختیارم تو اختیار مایی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
دی دامنش گرفتم کای گوهر عطایی
شب خوش مگو مرنجان کامشب از آن مایی
هوش مصنوعی: دیروز دامن او را گرفتم و گفتم: ای گوهر باارزش! شب خوش را نگو که از ما دور نشود، امشب از آن ما هست.
افروخت روی دلکش شد سرخ همچو اخگر
گفتا بس است درکش تا چند از این گدایی
هوش مصنوعی: دل عشقانی که زیباست و داغ، مانند جرقه آتش روشن شده است. او میگوید: بس است، دیگر از این حالِ گدایی و انتظار برای عشق چه نیازی است؟
گفتم رسول حق گفت حاجت ز روی نیکو
درخواه اگر بخواهی تا تو مظفر آیی
هوش مصنوعی: گفتم که پیامبر حق، درخواستت را با چهرهای نیکو مطرح کن، اگر میخواهی به کامیابی دست یابی.
گفتا که روی نیکو خودکامه است و بدخو
زیرا که ناز و جورش دارد بسی روایی
هوش مصنوعی: گفت که چهره زیبا و ظالم است و بدخلق، زیرا که زیبایی و نازش بسیار قابل توجه است.
گفتم اگر چنان است جورش حیات جان است
زیرا طلسم کان است هر گه بیازمایی
هوش مصنوعی: گفتم اگر او چنین است، دشواریاش زندگی را زنده میکند، زیرا این مشکل مثل جادوگری است که هر بار که امتحانش کنی، نتیجه متفاوتی به همراه دارد.
گفت این حدیث خام است روی نکو کدام است
این رنگ و نقش دام است مکر است و بیوفایی
هوش مصنوعی: این سخن نشاندهنده این است که ظاهر زیبای یک چیز ممکن است فریبنده باشد و در پس آن حقیقتی تلخ وجود داشته باشد. زیبایی و جذابیت ظاهری میتواند پنهانکننده نیرنگ و بیوفایی باشد. در واقع، ممکن است چیزهایی که در ابتدا خوشایند به نظر میرسند، در واقع دامهایی برای فریب و آسیب هستند.
چون جان جان ندارد میدانک آن ندارد
بس کس که جان سپارد در صورت فنایی
هوش مصنوعی: وقتی جان، چیزی جز جان ندارد، میدانیم که آن را نمیتوان داشت. بنابراین، تنها کسی که جانش را فدای عشق میکند، در واقع به حقیقتی عمیق در خود رسیده است.
گفتم که خوش عذارا تو هست کن فنا را
زر ساز مس ما را تو جان کیمیایی
هوش مصنوعی: گفتم که ای عذرا، تو با زیباییات میتوانی ناپایداری را به طلا تبدیل کنی و جان ما را مانند کیمیای ناب ارزشمند کنی.
تسلیم مس بباید تا کیمیا بیابد
تو گندمی ولیکن بیرون آسیایی
هوش مصنوعی: برای دستیابی به خلوص و ارزشمند شدن، باید گاهی خود را تسلیم و تغییر دهید. تو دارای تواناییهای زیادی هستی، اما برای بهثمر رساندن آنها باید از موانع و چالشها عبور کنی.
گفتا تو ناسپاسی تو مس ناشناسی
در شک و در قیاسی زینها که مینمایی
هوش مصنوعی: او میگوید که تو شکرگزار نیستی و ناشناختهای؛ در شک و تردید به چیزهایی که خود را نشان میدهند، دچار هستی.
گریان شدم به زاری گفتم که حکم داری
فریاد رس به یاری ای اصل روشنایی
هوش مصنوعی: با اندوه و اشک، از دل خود به خداوند شکایت کردم و گفتم که تو حاکم هستی. ای منبع روشنی، به داد من برس و کمکم کن.
چون دید اشک بنده آغاز کرد خنده
شد شرق و غرب زنده زان لطف آشنایی
هوش مصنوعی: زمانی که خداوند اشکهای بندۀ خود را دید، به او لبخند زد و این لبخند باعث زنده شدن شرق و غرب شد، چرا که این لطف و مهربانی آشناست.
ای همرهان و یاران گریید همچو باران
تا در چمن نگاران آرند خوش لقایی
هوش مصنوعی: ای دوستان و همنشینان، مانند باران بگریید تا عشق و محبت در دلها جاری شود و زیباییها در باغ زندگی شکوفا گردند.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۹۶۴ به خوانش فاطمه زندی
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
"عشق و مستی"
با صدای حسام الدین سراج (آلبوم عشق و مستی)
حاشیه ها
1399/03/21 16:05
هیچکس بی نام
الله اکبر از این همه نقل و شکر و قند و عسل که از دهن این بزرگمرد میریزه که حتی توانایی جمع کردنشو هم نداریم
الحق و والانصاف که ما پارسی زبان ها :
چه شکر فروش داریم که به ما شکر فروشد
که نگفت عذر روزی که برو شکر ندارم
1403/02/22 14:04
امیر لطف زمان
بیت دوم اینگونه صحیح تر به نظر میرسه چون قافیه درونی هم داره
افروخت روی دلکش شد سرخ همچو آتش
گفتا بس است درکش تا چند ازین گدایی