گنجور

غزل شمارهٔ ۲۹۶۰

رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هر چه هستی می‌دانک عین آنی
خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد
آن به که رقص آری دامن همی‌کشانی
روزی کنار گیری ای ذره آفتابی
سر بر برش نهاده این نکته را بدانی
پیش آردت شرابی کای ذره درکش این را
خوردی و محو گشتی در آفتاب جانی
شد ذره آفتابی از خوردن شرابی
در دولت تجلی از طعن لن ترانی
ما میوه‌های خامیم در تاب آفتابت
رقصی کنیم رقصی زیرا تو می‌پزانی
احسنت ای پزیدن شاباش ای مزیدن
از آفتاب جانی کو را نبود ثانی
مخدوم شمس دینم شاهنشهی ز تبریز
تسلیم توست جان‌ها ای جان و دل تو دانی

اطلاعات

وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

رقصان شو ای قراضه کز اصل اصل کانی
جویای هر چه هستی می‌دانک عین آنی
هوش مصنوعی: به خود آواز بده و به حرکت درآ، ای موجود ناقص! چرا که از اصل و ریشه خود آگاه هستی و همان چیزی هستی که در جستجوی آنی.
خورشید رو نماید وز ذره رقص خواهد
آن به که رقص آری دامن همی‌کشانی
هوش مصنوعی: زمانی که خورشید درخشش خود را نشان می‌دهد، ذره‌ای که در نور آن رقص می‌کند، به شما نشان می‌دهد که باید دامن خود را به رقص درمی‌آوری.
روزی کنار گیری ای ذره آفتابی
سر بر برش نهاده این نکته را بدانی
هوش مصنوعی: روزی روزگاری، در کنار نور آفتاب، ذره‌ای بود که سرش را بر روی آن گذاشته بود. در این لحظه، نکته‌ای را دریافت و فهمید.
پیش آردت شرابی کای ذره درکش این را
خوردی و محو گشتی در آفتاب جانی
هوش مصنوعی: شما را شرابی می‌آورد که اگر ذره‌ای از آن را بچشید، تمام وجودتان را تسخیر می‌کند و به حالت یک‌دستی در می‌آورد، مانند پرتو خورشید که جان انسان را در خود غرق می‌کند.
شد ذره آفتابی از خوردن شرابی
در دولت تجلی از طعن لن ترانی
هوش مصنوعی: ذره‌ای از نور آفتاب شدم به خاطر نوشیدن می. در دوران بروز و روشنایی، از طعنه‌ای که می‌گوید "نمی‌توانی مرا ببینی" فرار کرده‌ام.
ما میوه‌های خامیم در تاب آفتابت
رقصی کنیم رقصی زیرا تو می‌پزانی
هوش مصنوعی: ما هنوز نرسیده‌ایم و مانند میوه‌های خام هستیم که تحت تابش آفتاب تو رقص کنان می‌رقصیم، چون تو هستی که ما را می‌پزی و به کمال می‌رسانی.
احسنت ای پزیدن شاباش ای مزیدن
از آفتاب جانی کو را نبود ثانی
هوش مصنوعی: خوب است، ای کسی که در هنر و زیبایی سرآمدی! تبریکی برای تو که مانند آفتاب، جان و روح را زنده می‌کنی و مانند تو هنوز کسی پیدا نشده است.
مخدوم شمس دینم شاهنشهی ز تبریز
تسلیم توست جان‌ها ای جان و دل تو دانی
هوش مصنوعی: سرورم شمس دین، پادشاهی از تبریز است و جان‌ها به خاطر تو تسلیم شده‌اند. تو خود از این موضوع آگاهی داری.

حاشیه ها

1394/03/02 15:06
ا.م.

فرهنگ فارسی معین
(قُ ض ) [ ع . قراضة ] (اِ.) 1 - براده های فلز که هنگام تراشیدن می ریزد. 2 - هرچیزی که از شکل درآمده و خراب شده باشد.

1397/11/19 18:02
نادر..

احسنت! ای پَزیدن
شاباش! ای مَزیدن...

1398/11/05 12:02
بابک

کلّ ِ جهان ، در یک فـرد است ، هرانسانی، اصل معنا و غایتست
این اندیشه ، میگوید که : در هر جزئی و در هر فردی ، کل هست . بدینسان هر جزئی و فردی ، به خودی خودش ، اصل معنا وغایت است . هیچ انسانی و جانی را نمی‌توان به کردار ابزار و وسیله ، برای رسیدن به غایتی ، یا برای بقای ِ کلـّی ، مانند ِ اجتماع ، یا امت ، یا ملت یا حزب یا طبقه.... ، بکار برد و قربانی کرد . این اندیشه میگوید که در هر ُخردی ، بزرگی هست . در هر دیدی ،و در نخستین لقیه ، ُکل بینش هست . در هر ذره ای و آذرخشی ، آفتابی (= کل روشنائی ) هست . در هر قطره ای ، دریا و سرچشمه هست . در هر قراضه ای و ذره ای ، کان= معدن= گنج = سرّ= کاریز= چشمه= فرهنگ هست . فقط هر ذره ای و هر قطره ای و هر فردی و هر دیدی ....، باید این کل ، این کان و سرچشمه و دریا را در خود، بجوید و بیرون آورد .
اینست که جستجو و پژوهش و آزمایش ، مسئله بنیادی فرهنگ سیمرغی می‌گردد . هر انسانی باید به هفت خوان ِخود آزمائی برود ، تا به حقیقت ، تا به کان و فرهنگ و خدا و سرشاری و گنج نهفته بـرسد ، و تا پرهایش برای پرواز به معراج بینش بروید . جستجو ، رقصیدن بسوی بُن هست .