غزل شمارهٔ ۲۹۵۰
ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی
چون جان و دل ببردی خود را تو درکشیدی
ما را چو سایه دیدی از پای درفتاده
جانا چو سرو سرکش از سایه سر کشیدی
چون سیل در کهستان ما سو به سو دوانه
اندر پیت تو خیمه سوی دگر کشیدی
تو آن مهی که هر کو آمد به خرمن تو
مانند آفتابش در کان زر کشیدی
کشتی ز رشک ما را باری چو اشک ما را
از چشم خود میفکن چون در نظر کشیدی
بر عاشقت ز صد سو از خلق زخم آید
از لطف و رحمت خود پیشش سپر کشیدی
یک قوم را به حیلت بستی به بند زرین
یک قوم را به حجت اندر سفر کشیدی
آوه که شد فضولی در خون چند گولی
رحمی بکن بر آن کش در شور و شر کشیدی
از چشم عاشقانت شب خواب شد رمیده
زیرا که بیدلان را وقت سحر کشیدی
ای عشق دل نداری تا که دلت بسوزد
خود جمله دل تو داری دل را تو برکشیدی
بس کن که نقل عیسی از بیخودی و مستی
در آخر ستوران در پیش خر کشیدی
غزل شمارهٔ ۲۹۴۹: در غیب هست عودی کاین عشق از او است دودیغزل شمارهٔ ۲۹۵۱: زان خاک تو شدم تا بر من گهر بباری
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آنک جان ما را در گلشکر کشیدی
چون جان و دل ببردی خود را تو درکشیدی
هوش مصنوعی: ای آنکه جان ما را در زیباییات به حیرت بردی، زمانی که جان و دل را از ما گرفتی، خود را در وجود ما جذب کردی.
ما را چو سایه دیدی از پای درفتاده
جانا چو سرو سرکش از سایه سر کشیدی
هوش مصنوعی: وقتی مرا مانند سایهای در حال بیحرکتی دیدی، ای عزیز، تو مانند سرو بلند قامت از سایهام دور شدی و سر به بالا بردی.
چون سیل در کهستان ما سو به سو دوانه
اندر پیت تو خیمه سوی دگر کشیدی
هوش مصنوعی: مانند سیل در کوهستان، ما در هر جهتی در حال حرکت هستیم، تو نیز در خیمهات به سمت دیگری رفتی.
تو آن مهی که هر کو آمد به خرمن تو
مانند آفتابش در کان زر کشیدی
هوش مصنوعی: تو همچون ماهی هستی که هر کسی به حضور تو میرسد، مانند آفتابی که در معادن طلا میتابد و آنها را با خوشبختی پر میکند.
کشتی ز رشک ما را باری چو اشک ما را
از چشم خود میفکن چون در نظر کشیدی
هوش مصنوعی: کشتی به خاطر حسادت ما، باری از اشک را از چشمانت بریز، چون که ما را در ذهن خود به خاطر داری.
بر عاشقت ز صد سو از خلق زخم آید
از لطف و رحمت خود پیشش سپر کشیدی
هوش مصنوعی: از سوی مردم، به خاطر عشق تو، زخمها و دردها به او میرسد، اما تو با لطف و رحمت خود به او پناه دادهای و از او محافظت میکنی.
یک قوم را به حیلت بستی به بند زرین
یک قوم را به حجت اندر سفر کشیدی
هوش مصنوعی: تو با تدبیر و فریب، گروهی را به زنجیر زرین کشاندی و گروهی دیگر را نیز با استدلال و دلیل به سفر فرستادی.
آوه که شد فضولی در خون چند گولی
رحمی بکن بر آن کش در شور و شر کشیدی
هوش مصنوعی: آه، چه حیف که درگیری و فضولی باعث درد و زخم بسیاری شده است. کمی رحم کن بر آن کسی که در این هیاهو به تلاطم افتاده و به زحمت افتاده است.
از چشم عاشقانت شب خواب شد رمیده
زیرا که بیدلان را وقت سحر کشیدی
هوش مصنوعی: چشمان عاشقان شب را در خواب میبیند و به خوبی نمیتواند آرام بگیرد، زیرا تو در وقت سحر دلهای بیخبر را به سمت خودت کشاندی.
ای عشق دل نداری تا که دلت بسوزد
خود جمله دل تو داری دل را تو برکشیدی
هوش مصنوعی: ای عشق، تو که دل نداری تا بسوزی، در واقع تمام دلها در اختیار توست و تو خودت قلب را بالا بردی.
بس کن که نقل عیسی از بیخودی و مستی
در آخر ستوران در پیش خر کشیدی
هوش مصنوعی: بس کن از گفتن داستانهای عیسی در مورد بیخودی و مستی؛ در پایان، از این حرفها تنها برای سخره کردن و به تمسخر کشاندن دیگران استفاده میکنی.