غزل شمارهٔ ۲۹۴۴
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
حاشیه ها
شرح ابیات:
1- ای خالقی که در جایی مرتبت سگ را بر شیر سلطان افزون میکنی (قطعا جناب مولانا منظورشون سگ اصحاب کهف بوده )
سنگ سیاه در دستت تبدیل به چشمه روان آب زُلال می شود
2-چه بسیار پادشاهان و فاتحان میدان های جنگ که خون از تیغشان می چکد به سبب دیدن روی ماه تو مست و بیخود شوند
3-مغروران سرکش که در زور گویی به اقتدار آتش طعنه می زنند
در کُوی عشق و نیاز چونان گدایان دریوزگی می کنند
4- کار آتش خشم و قهر است اما شمع در لطافت جسمش می سوزد و أشک میریزد و آب می شود و کار ما در نزد یار و معشوق وفا و أطاعت و کار او نادیده گرفتن ما و بی وفائی
5-آتشی که او در هنگام اشتعال نخندد خاموش شده و فقط دود و خاکستر از آن بجا مانده و شمعی که أشک نریزد و آب نشود مثل چوب سخت و شکننده س
6-آن کس که به بستان دنیا بیاید و نظر به خالق و طراح آن نیندازد او نادانی است که که کإرهایش بیهوده است ابتدا خالق این بوستان را بجو ای نادان تا با شناخت آن خالق لطیف و علیم به بزرگی رسی
7-آدم غریبه ای بود که در عالم خلقت به عرصه ی وجود آمد و مهمان آن خالق عظیم الشأن شد و او ضیافت زندگی و دنیا را برایش به راه انداخت
8-و در آن از انواع خوراکیهای ارزشمند و کمیاب را بر سر این خَوان ملوکانه مهیأ کرد یک ماهی آدم را به این ضیافت دعوت کرد و او را بر این خَوان رنگین نشانید
9-نظر به اینکه حسن دلبر و سلطان ما در دل بردن از این میهمان افزون گشت و او به این خان گسترده وابسته و دل بسته شد او (همو ، آن ملک ، آن پروردگار ) هر شب غریبانه با دلی محزون به این میهمان غافل و دلبسته ی این خَوان گسترده ندا سر داد که اینجا زیباست
10-اما بیا به شهر و دیار من و خوان مرا در آن دیار ببین
اما آن مهمان غافل و نادان حیرت زده سوْال کرد که آنجا ﻛﺠﺎﺳﺖ ؟!!!!که نعمت ها و موهبت هایش بهتر از این لباس فاخر زندگی در این ضیافت (دنیا) است
11-اما به سبب همین سوْالی که همین میهمان غافل از میزبان خود پرسید در دلش احساس کمبود و خلأیی کرد که یک چیزی در این ضیافت کم است چرا که او به خَوان خاکی و زمین آمده بود و نمیدانست ضیافت آسمانی چگونه است ؟!!!
12-در حالیکه تفاوت تنعمات این میهمانی زمینی با آن خَوان آسمانی بسیار است چه ، میوه های زمین گل پاره ها و کلوخ های رنگی هستند و در این میهمانی جز نان خوردن و نان دزدیدن از یکدیگر نیست ( همان فریب و دروغ و شهواتی که در پی به دست آمدن نان ) بکار می بندند .
13-حالا همان میهمان که متوجه خلأء وجود خود شده و دیگر محتویات این خَوان جواب دل او را نمیدهد از سلطان می خواهد که او را به شهر خود ببرد تا دل گرفته و محزونش شاد گردد
14_اما میبایستی چند سالی در این انتظار بسر میبرد چرا که بدون انتظار و صبر طبیب درد و غم دل بیمار او ، او را درمان نکند .
15-آن میهمان رنجور أز آن سلطان در خواست می کرد که خودت سبب ساز راه رهایی من شو چرا که من در دام ابتلاء ( ضیافت و دنیای ) تو گرفتار آمدم
16-سر انجام دعا و نیایش و در خواستش به استجابت رسید
تا بالاخره فرستاده ای أز طرف آن بزرگ پیغام آورد
17- اما آن رسول و فرستاده واجد شأن و منزلت بسیار بود نزد ملک زیرا مأموریتش کار خسان نباشد و با نشان دادن ارادت خویش به این مأموریت فرستاده شد تا از میزان بخشش و عظمت آن ملک خبر دهد و این میهمانان یک ماهه را آگاه سازد
القصه سلطان این مأموریت را به این طوطیان خوش نوا و رسولان خاص خویش واگذارد
19- و در پی او روشنایی ی معرفت و عشق را راهی کرد تا چونان آبهای زُلال و روان در جویباران کُوی و برزن های دنیا روان و جاری هستند پیام عاشقانه و عارفانه ی او را به تشنگان عشق و معنا برسانند
20-هم چون موسی -علیه السلام - که در پی خضر نبی و حکیم روان و پویان بود و چون پرنده ای کوچک هد هد نام فارغ از تعلقات دنیا سبکبال به پرواز درآمد تا در محضرش کسب فیض معرفت و حکمت برسد
21-یا هم چون پر جبرئیلی که پیک حضرت حق بود و احکام الاهی را به سمع و نظر أنبیاء برساند
22-به او (أولیاء ) خویش مانند ماه روشنی بخش پیشاپیش آنان حرکت کن و در هر جایگاه و مقطعی روشنی بخش راه میهمانان زمین باش آنها در آتش غم هجران من مثل آتش می سوزند
اما تو روشنی بخش و شادی بخش دل و رنج دیده ی آنها باش
23-کوتاه اینکه آن فرستاده بسوی انان رفت و این فرستادگان و خاصگان درگاه سلطانی به سبکی ی برگی بودند که عشق سلطان مانند کهربا آنان را به هر طرف می کشید
24-اما ما میهمانان هم چون قطاری در حرکت به سوی او بودیم که دست ناپیدای او ما را به هر طرف میکشید و دیاری را رهایی از بند او میسر نبود و نیست
25-گروهی را به چپ می کشاند و عده ای به راست به عده ای شهد شیرین وصل می نوشاند تا مست و بیخود به طرف او أفتان و خیزان روان شوندغافل از اینکه در آن سوی با مکر و فریب در دام هجران و فراق خود ، ( خدا ) أسیر میشوند
26-آن پیک معنا و آن ظریف بزرگوار خود از غم دوری سلطان در این زندان تن ، کو به کو در غم هجران معشوق میسوزد و مینالد و میپرسد کجایی ؟
27- و او ( جوینده ) مطلوب خویش را می یابد چرا که او در پی خواست مطلوب (حق ) به دنبال اوست و در پی این سلوک و جست و جو بوی یار به مشامش میرسد
28-و در پی استنشاق بوی دوست و معشوق جان و دل و عقل می بازد که دیگر سر از پا نمی شناسد
29-و در آن هنگام پیغام امیر و سلطان را فراموش کرد چون که دیگر اثری از هستی در او باقی نمانده بود چونان مست و بیخود از دریای نیستی نوشیده بود که چیزی نمی دانست
30-در پی استغراق از آبشخور عشق و عدم چونان زار و نزار در محضر حضرت عشق لا جرعه شراب نیستی می نوشید
نه حکم در خاطر داشت نه أطاعت نه غسل و طهارت و نه تغذیه ی جسمانی او یک سر در وادی ی حیرت به نیستی ی مطلق رسیده بودهر که از او سوالی می پرسید او در حالیکه مقیم وادی حیرت بود پاسخ می داد خیر یا بلی اما دریغا ! که هر دو در برابر یکسان بودند چه !!!!! او هرگز نه بود
او از جایی که بود ، از أفکار و افعال و هوش و گوش و...... همه غایب بود او در حصار سیلاب عشق غرق بحر عشق شده بود
و رهروان او و مریدانش او رامی نگریستند که در حال عین خبرها و پیام های ش شده بود و او خود ، تمامه عشق و نیستی ای بود که آنها هرگز ندیده بودند و اعتراف میکردند که مدعای تو بهتر از معنای تو ، و معنایت زیبا تَر أز مدعایت تو خود ، به جان مبدل شده ای جناب مولانا در پایان میفرمایند :
هر آنچه گفتم شروعی بود اما ادامه ی حکایت را نمی دانم
رو از او پرس که به تو توانایی ی شنیدن داده است خدایا به خود ظلم کردم حجاب های حسی را از من به دور کن اگر من تن به حقارت (مسی) دادم تو با قدرت تبدیل و کیمیاگری ی خود
مرا به زر تبدیل کن