غزل شمارهٔ ۲۹۴۳
گرمی مجوی الا از سوزش درونی
زیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی
بیمار رنج باید تا شاه غیب آید
در سینه درگشاید گوید ز لطف چونی
آن نافههای آهو و آن زلف یار خوش خو
آن را تو در کمی جو کان نیست در فزونی
تا آدمی نمیرد جان ملک نگیرد
جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی
عشقش بگفته با تو یا ما رویم یا تو
ساکن مباش تا تو در جنبش و سکونی
بر دل چو زخم راند دل سر جان بداند
آنگه نه عیب ماند در نفس و نی حرونی
غم چون تو را فشارد تا از خودت برآرد
پس بر تو نور بارد از چرخ آبگونی
در عین درد بنشین هر لحظه دوست میبین
آخر چرا تو مسکین اندر پی فسونی
تبریز جان فزودی چون شمس حق نمودی
از وی خجسته بودی پیوسته نی کنونی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گرمی مجوی الا از سوزش درونی
زیرا نگشت روشن دل ز آتش برونی
هوش مصنوعی: گرما را از هیچ جایی جز سوز و گداز درونت دنبال نکن، زیرا دل کسی به روشنایی نمیرسد مگر اینکه از آتش درون خود روشن شود.
بیمار رنج باید تا شاه غیب آید
در سینه درگشاید گوید ز لطف چونی
هوش مصنوعی: بیمار باید دچار درد و رنج شود تا کسی از عالم غیب به او کمک کند و در دلش را باز کند و بگوید: «از لطف و محبت من، حال تو چطور است؟»
آن نافههای آهو و آن زلف یار خوش خو
آن را تو در کمی جو کان نیست در فزونی
هوش مصنوعی: این شعر به زیبایی و جذابیتهای خاصی اشاره دارد که در طبیعت و در چهره محبوب وجود دارد. نافههای آهو به شکل نمادین به زیباییهای طبیعی اشاره دارند و زلف یار نیز نمادی از جذابیت و طراوت است. شاعر در اینجا به ارزش و اهمیت این زیباییها و کمال آنها توجه میکند و اعتقاد دارد که این زیباییها از کم و کاست خاصی برخوردار نیستند و هیچ چیز دیگری نمیتواند به آنها بیافزاید. در واقع، این ابیات تأکید دارند بر این که زیباییهای طبیعی و انسانی در نوع خود کامل و بینیاز از هرگونه فزونی و افزودن هستند.
تا آدمی نمیرد جان ملک نگیرد
جز کشته کی پذیرد عشق نگار خونی
هوش مصنوعی: تا زمانی که انسان نمرده است، جانش به سلطنت نمیرسد و عشق زیبا را فقط فرد مقتول میتواند بپذیرد.
عشقش بگفته با تو یا ما رویم یا تو
ساکن مباش تا تو در جنبش و سکونی
هوش مصنوعی: عشق او به من میگوید که یا من به طرف تو بیایم یا تو از جایت تکان نخور. تا زمانی که تو در حال حرکت و تغییر باشی، من نیز در تحرک خواهم بود.
بر دل چو زخم راند دل سر جان بداند
آنگه نه عیب ماند در نفس و نی حرونی
هوش مصنوعی: وقتی که دل دچار زخم و درد میشود، جان به عمق آن پی میبرد و در آن لحظه نه هیچ عیبی در نفس وجود دارد و نه تردیدی در عشق.
غم چون تو را فشارد تا از خودت برآرد
پس بر تو نور بارد از چرخ آبگونی
هوش مصنوعی: وقتی غم بر تو فشار میآورد و تو را به زحمت میاندازد، در نهایت این فشار ممکن است باعث شود که از خودت بگذری و در نهایت، نوری از آسمان بر تو بتابد.
در عین درد بنشین هر لحظه دوست میبین
آخر چرا تو مسکین اندر پی فسونی
هوش مصنوعی: هر لحظه که با وجود درد و رنج نشستهای، دوست را در کنار خود مشاهده کن. حالا چرا اینقدر ناراحت و بیچارهای که در پی یک جادو و فریب هستی؟
تبریز جان فزودی چون شمس حق نمودی
از وی خجسته بودی پیوسته نی کنونی
هوش مصنوعی: تبریز باعث جانافزایی تو شد، چون شمس حقیقت را نمایاند. از او همیشه شاد و خوشحال بودی، اکنون هم چنین هستی.
حاشیه ها
1397/05/09 11:08
صابر
بیت 4 ملک وزن مصرع رو خراب کرده
مملکت وزن درست داره و معنا نیز. البته تصحیح مولانای جان مارا مباد ظ