غزل شمارهٔ ۲۹۳۴
گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی
گفتی قرار یابم خود بیقرار گشتی
خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی
پیشت چرا نمیرم چون یار یار گشتی
گردت چرا نگردم چون خانه خدایی
پایت چرا نبوسم چون پایدار گشتی
جامت چرا ننوشم چون ساقی وجودی
نقلت چرا نچینیم چون قندبار گشتی
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی
صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی
اکنون تو شهریاری کو را غلام گشتی
اکنون شگرف و زفتی کز غم نزار گشتی
هم گلشنش بدیدی صد گونه گل بچیدی
هم سنبلش بسودی هم لاله زار گشتی
ای چشمش الله الله خود خفته میزدی ره
اکنون نعوذبالله چون پرخمار گشتی
آنگه فقیر بودی بس خرقهها ربودی
پس وای بر فقیران چون ذوالفقار گشتی
هین بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری
گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتی
از رستخیز ایمن چون رستخیز نقدی
هم از حساب رستی چون بیشمار گشتی
از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا
وز آب فارغی هم چون سوسمار گشتی
ای جان چون فرشته از نور حق سرشته
هم ز اختیار رسته نک اختیار گشتی
از کام نفس حسی روزی دو سه بریدی
هم دوست کامی اکنون هم کامیار گشتی
غم را شکار بودی بیکردگار بودی
چون گِرد کار گشتی با کردگار گشتی
گر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزی
عذرت عذار خواهد چون گلعذار گشتی
نازت رسد ازیرا زیبا و نازنینی
کبرت رسدهمی زان چون از کبار گشتی
باش از در معانی در حلقه خموشان
در گوشها اگر چه چون گوشوار گشتی
اطلاعات
وزن: مفعول فاعلاتن مفعول فاعلاتن (مضارع مثمن اخرب)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گفتی شکار گیرم رفتی شکار گشتی
گفتی قرار یابم خود بیقرار گشتی
هوش مصنوعی: گفتی که من شکار میکنم، اما خودت در پی شکار رفتی. همچنین، به من گفتی که آرامش مییابم، اما خودت بیقرار شدی.
خضرت چرا نخوانم کآب حیات خوردی
پیشت چرا نمیرم چون یار یار گشتی
هوش مصنوعی: چرا خضر را نمیخوانم در حالی که او آب حیات را نوشیده است؟ چرا من نمیمیرم وقتی که تو یاری و دوست من شدهای؟
گردت چرا نگردم چون خانه خدایی
پایت چرا نبوسم چون پایدار گشتی
هوش مصنوعی: چرا دور تو نچرخم، در حالی که تو مانند خانهای هستی که در آن خدا حضور دارد؟ و چرا پای تو را نبوسم وقتی که این پای تو است که استقامت و پایداری را به من میآورد؟
جامت چرا ننوشم چون ساقی وجودی
نقلت چرا نچینیم چون قندبار گشتی
هوش مصنوعی: چرا من از جام تو نیاشام، وقتی که تو خود بهعنوان ساقی، چنین موجودی هستی؟ چرا ما نقل تو را نچینیم، وقتی که تو مانند قندبار شدهای؟
فاروق چون نباشی چون از فراق رستی
صدیق چون نباشی چون یار غار گشتی
هوش مصنوعی: فاروق، اگر تو نباشی، چون از جدایی رنج میبری. و ای صدیق، اگر تو نیستی، چگونه میتوانی به دوست نزدیک تبدیل شوی؟
اکنون تو شهریاری کو را غلام گشتی
اکنون شگرف و زفتی کز غم نزار گشتی
هوش مصنوعی: اکنون تو به مقام فرمانروایی رسیدهای که تحت خدمت کسی درآمدهای. حالا شگرف و نیرومند شدهای که از اندوه و درد رنجیدهام رهایی یافتهای.
هم گلشنش بدیدی صد گونه گل بچیدی
هم سنبلش بسودی هم لاله زار گشتی
هوش مصنوعی: شما در باغی زیبا و دلپذیر قدم زدهاید، گلهای مختلفی را چیده و از عطر سنبل لذت بردهاید، همچنین در میان لالهها نیز گردش کردهاید.
ای چشمش الله الله خود خفته میزدی ره
اکنون نعوذبالله چون پرخمار گشتی
هوش مصنوعی: ای چشمت که مظهر خداوند است، خود را در خواب غفلت فرو بردهای. اکنون، به یاد بیاور که مانند کسی که از مستی به هوش آمده، گیج و حیران شدهای.
آنگه فقیر بودی بس خرقهها ربودی
پس وای بر فقیران چون ذوالفقار گشتی
هوش مصنوعی: در آن زمان که فقیر بودی، بسیاری از لباسهای دیگران را به سرقت کردی، پس وای بر فقیرانی که مثل تو قدرتی پیدا کردند.
هین بیخ مرگ برکن زیرا که نفخ صوری
گردن بزن خزان را چون نوبهار گشتی
هوش مصنوعی: ای دوست، خود را از ریشهی مرگ دور کن و با زدن نفخهی صور، بهاری را رقم بزن که خزان را فراموش کند.
از رستخیز ایمن چون رستخیز نقدی
هم از حساب رستی چون بیشمار گشتی
هوش مصنوعی: از وقوع روز قیامت نترس، چونکه در آن روز از حساب و کتاب معاف خواهی بود؛ زیرا وقتی بینهایت شوی و از شمار خارج گردی، دیگر نیازی به حساب و کتاب نخواهی داشت.
از نان شدی تو فارغ چون ماهیان دریا
وز آب فارغی هم چون سوسمار گشتی
هوش مصنوعی: تو از نیاز به نان رها شدی، مانند ماهیانی که در دریا آزادند و از آب بینیاز گشتهای، اما همچون سوسماری، که در آبی بیفایده به سر میبرد، شدهای.
ای جان چون فرشته از نور حق سرشته
هم ز اختیار رسته نک اختیار گشتی
هوش مصنوعی: ای جان، تو مانند یک فرشته از نور الهی آفریده شدهای و به خاطر این نور، از قید انتخاب و اراده آزاد شدهای.
از کام نفس حسی روزی دو سه بریدی
هم دوست کامی اکنون هم کامیار گشتی
هوش مصنوعی: مدتی از خواستههای نفسانی خود کنارهگیری کردی و از دوستانت بهرهمند شدی، حالا هم که به هدف و موفقیت واقعی رسیدهای.
غم را شکار بودی بیکردگار بودی
چون گِرد کار گشتی با کردگار گشتی
هوش مصنوعی: غم را شکار کردی، بیخدا بودی؛ اما وقتی به خدا رسیدی، همانند خدا شدی.
گر خون خلق ریزی ور با فلک ستیزی
عذرت عذار خواهد چون گلعذار گشتی
هوش مصنوعی: اگر خون مردم را بریزی یا با آسمان دربیفتی، عذرت به زیبایی تو خواهد رسید، همانگونه که گلهای زیبا به صورت تو جلوه میکنند.
نازت رسد ازیرا زیبا و نازنینی
کبرت رسدهمی زان چون از کبار گشتی
هوش مصنوعی: زیبایی و ناز تو باعث میشود که دیگران به تو توجه کنند، و چون تو خود را از زیبایی و ناز نه تنها نازنین، بلکه بینظیر و خاصتر کردهای، این توجه بیشتر میشود.
باش از در معانی در حلقه خموشان
در گوشها اگر چه چون گوشوار گشتی
هوش مصنوعی: اگر در دایرهای از سکوت و آرامش قرار بگیری، مثل گوشوارهای در گوشها، هرچند که خاموش و آرامی، باز هم ممکن است از معانی عمیق و ارزشمند پر باشی.
حاشیه ها
1391/03/01 22:06
با سلام.
در بیت 15 مصرع دوم کلمه کردگار اول باید به گردکار اصلاح شود. چرا که اکنون معنی آن غلط یا حتی کفرآمیز است. اما اگر به صورت:
چون گردکار گشتی با کردگار گشتی
اصلاح گردد معنی آن صحیح می شود.
این اصلاح با توجه به قرائت صوتی دکتر سروش در مجموع رسول آفتاب پیشنهاد می گردد.
1392/09/09 10:12
رقیه فیضی
با سلام
به نظر من تنها وقتی میتونیم با کردگار باشیم که کردگار بشویم چون در غیر این صورت ناقص هستیم و هر چیزی از کردگار بفهمیم ناقص است.
1401/01/01 12:04
امین عسکری
گردکار صحیح میباشد
1398/01/06 13:04
رضا از کرمان
با سلام
به نظر بنده ومتن شعر نظر خانم فیضی درست تر میباشد ومنظور مولانا همین بوده