غزل شمارهٔ ۲۹۲۶
گر در آب و گر در آتش میروی
آن نمیدانم برو خوش میروی
در رخت پیداست والله رنگ او
رو که سوی یار مه وش میروی
نقشها را پشت و پایی میزنی
سوی نقش نامنقش میروی
ذوق جانها میزند بر جان تو
مست و دست انداز و سرکش میروی
در پی تو میدود اقبال رو
گر به عرش و گر به مفرش میروی
آنک در سر داری از سودای یار
چه عجب گر تو مشوش میروی
شه صلاح الدین برآ زین شش جهت
گرچه ظاهر اندر این شش میروی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مسدس محذوف یا وزن مثنوی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
گر در آب و گر در آتش میروی
آن نمیدانم برو خوش میروی
هوش مصنوعی: هر جا که بروی، حتی اگر در آب یا آتش باشد، برای من مهم نیست؛ فقط این را میدانم که به زیبایی و خوشی میروی.
در رخت پیداست والله رنگ او
رو که سوی یار مه وش میروی
هوش مصنوعی: در لباس او روشن است که به سوی محبوب زیبایش میره.
نقشها را پشت و پایی میزنی
سوی نقش نامنقش میروی
هوش مصنوعی: تو با حرکت خود بر روی نقشها، آنها را به هم میزنی و به سمتی میروی که هیچ نقشی وجود ندارد.
ذوق جانها میزند بر جان تو
مست و دست انداز و سرکش میروی
هوش مصنوعی: زندگی پر از شور و شوق به تو میآید و تو در حالتی سرمست و پر از انرژی در حرکت هستی.
در پی تو میدود اقبال رو
گر به عرش و گر به مفرش میروی
هوش مصنوعی: در جستجوی تو، بخت و اقبال میدود، خواه در آسمانها باشد یا در زمین. تو هر کجا که بروی، او به دنبالت میآید.
آنک در سر داری از سودای یار
چه عجب گر تو مشوش میروی
هوش مصنوعی: عجبی نیست که تو به خاطر عشق محبوبت نگران و آشفتهای، چون در دل تو همیشه یاد او وجود دارد.
شه صلاح الدین برآ زین شش جهت
گرچه ظاهر اندر این شش میروی
هوش مصنوعی: شاه صلاح الدین از این شش جهت دور است، هر چند که در این شش جهت به صورت ظاهری حضور دارد.
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
"گر در آب و گر در آتش می روی"
با صدای فرشاد جمالی (آلبوم مجنون آن لیلی کجاست)
"به کجا رفتی ؟"
با صدای پژمان واثقی (آلبوم به کجا رفتی ؟)
حاشیه ها
1396/02/11 04:05
نادر..
نقشها را پشت پایی میزنی،
سوی نقش نامنقش میروی ..
1399/08/08 21:11
همایون
انسان زاده هستی و طبیعت است ولی نقشی که هستی به انسان داده است بزرگی و بزرگتر شدن است، بطوریکه بزرگی نهفته در هستی با انسان آشکار و کارامدتر میشود، کار انسان رهایی از محدودیت هاست که گاه برخی از آنها توسط خود انسان ها شکل میگیرد تا به انسان یک نقش قانونی شرعی و یا اجتماعی اخلاقی ثابت بدهند
نقش انسان بی نقشی است و همه جان ها با این نقش بی نقشی است که به ذوق درمی آیند و همراه کسی میشوند که قصه رهایی انسان را سرمیدهد