اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای که تو چشمه حیوان و بهار چمنی
چو منی تو خود خود را کی بگوید چو منی
هوش مصنوعی: ای کسی که تو منبع زندگی و بهار زمین هستی، تو که مانند من هستی، چگونه میتوانی خود را بشناسی و بیان کنی؟
من شبم تو مه بدری مگریز از شب خویش
مه کی باشد که تو خورشید دو صد انجمی
هوش مصنوعی: من شب هستم و تو مانند ماهِ درخشان. از شب خود فرار نکن؛ زیرا آیا ماهی وجود دارد که تو را نبیند، ای خورشیدِ درخشان!
پاسبان در تو ماه برین بام فلک
تو که در مقعد صدقی چو شه اندر وطنی
هوش مصنوعی: در این بیت شاعر به زیبایی و اهمیت فردی اشاره میکند که مانند ماهی در آسمان درخشان است و همچون پادشاه در وطن خود قرار دارد. این فرد نه تنها مورد توجه و مراقبت است، بلکه در مقام و منزلت ویژهای قرار دارد که به او اعتبار میبخشد.
ماه پیمانه عمر است گهی پر گه نیم
تو به پیمانه نگنجی تو نه عمر زمنی
هوش مصنوعی: ماه، نماد عمر انسان است که گاهی پر و گاهی نیمه است. تو هرگز نمیتوانی خود را با معیار عمر محدود کنی، زیرا عمر تو از آنچه تصور میکنی فراتر است.
هر کی در عهد تو از جور زمانه گله کرد
سزد ار کفش جفا بر دهن او بزنی
هوش مصنوعی: هرکسی که در زمانه سختی و ناملایمات به تو شکایت کرد، شایسته است که با سختی بیشتری روبهرو شود.
کاین زمانه چو تن است و تو در او چون جانی
جان بود تن نبود تن چو تو جان جان تنی
هوش مصنوعی: این زمانه مانند یک بدن است و تو در آن مانند جان هستی. جان، اهمیت و وجود بدن را به نمایش میگذارد. بدن بدون جان معنایی ندارد، بنابراین تو به عنوان جان، ارزش و معنا را به این وجود میدهی.
سجده کردند ملایک تن آدم را زود
پرتو جان تو دیدند در آن جسم سنی
هوش مصنوعی: فرشتگان به خاطر نور و روحی که در وجود آدم وجود داشت، به او سجده کردند و به زودی درک کردند که این جسم شریف، حامل وجودی عالی است.
اهرمن صورت گل دید و سرش سجده نکرد
چوب رد بر سرش آمد که برو اهرمنی
هوش مصنوعی: اهرمَن، که نمادی از شر است، زیبایی گل را دید اما نتوانست سرش را به عنوان احترام به آن پایین بیاورد. در عوض، چوبی بر سر او خورد که به او یادآوری کرد که نباید به زیباییها توجه کند و همچنان در مسیر خود باقی بماند.
حاشیه ها
دین، بینشی است که از ژرفای وجود انسان میجوشد و پدیدارمیشود و چهره می یابد. اینست که درهادخت نسک دیده میشود که انسان با "چشم خودش"، دین یا پری را که اصل زیبائی، و معشوقه و جفت خودش هست، می بیند. این چهره شدن ( اصل ، بخودی خودش ، شکل و صورت گرفتن) را مولوی، « آئینه شدن » مینامد.
به عبارت مولوی، آنگاهست که "وجود ِ انسان، آئینه میشود". آئینه، از دیدگاه ما، چیزیست که فقط، بازمیتابد. چشم، آئینه ایست که اشیاء را باز می تابد. اندیشه های انسان، اعمال و گفتارهای انسان، بازتابنده چیزهائی هستند که در محیطش و در اجتماعش روی میدهد . گوهر ِانسان ، آئینه است ، چون فقط محیط و شرائط اجتماعی و اقتصادیش را در افکار و اقوال و اعمالش ، بازمی تابد . این گونه تصاویر ، ما را به کلی از مفهومی که مولوی و فرهنگ ایران از "آئینه شدن که همان دین شدن، همان چشم شدن، همان خردشدن" است، دور میسازد. انسان، برای مولوی و برای فرهنگ ایران، چنین گوهر « آئینه ای » ندارد. انسان، موجودِ بازتابنده و منعکس سازنده نیست، بلکه درهر اندیشه و گفته و کاری، اصالت خود را مینماید. تصویر مولوی و فرهنگ ایران از انسان، بکلی بر ضد تصویر مارکس و جامعه شناسان آمریکائی است، که انسان را به « آئینه بازتابنده اجتماع و اقتصاد و اخلاق و دین » میکاهند، و آنرا ، علمی هم میدانند . این اندیشه نزد مولوی ، ژرف نخستین سیمرغی را پیدا میکند، که جان را شیرابه روان میدانست که از پرتوهای نگاه چشم انسان، به هر چیزی در محیطش روان میشود و به آنها ، جان میدهد . مولوی در این راستا میگوید که روند زمانه ، تن است، و انسان ، جان تن ِ زمانه است . انسان ، میتواند به زمان ، جان نوین و تازه ببخشد . مـا ، جـان ِ زمـانـیـم . این اندیشه ، بکلی متضاد با اندیشه خیام ، و گذرابودن زمان ، در اسلام و الهیات زرتشتی است .