گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۷۴

سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری
که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری
رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش
که دهد خاک دژم را صفت جانوری
همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند
تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری
در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند
کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری
گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی
پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری
بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان
که نشاید که خسان را به یکی خس بخری
حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد
گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری
شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست
رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

سحری کرد ندایی عجب آن رشک پری
که گریزید ز خود در چمن بی‌خبری
هوش مصنوعی: در وقت سحر، صدای عجیبی به گوش رسید که باعث حسد پری زیبایی شد؛ چون او در بی‌خبری از خود، به سرعت از جایی در چمن دور شد.
رو به دل کردم و گفتم که زهی مژده خوش
که دهد خاک دژم را صفت جانوری
هوش مصنوعی: به دل خود گفتم که خوشا به حال کسی که به زمین غم‌انگیز من، صفتی از زندگی و نشاط ببخشد.
همه ارواح مقدس چو تو را منتظرند
تو چرا جان نشوی و سوی جانان نپری
هوش مصنوعی: همه روح‌های مقدس در انتظار تو هستند، چرا تو خود را آماده نمی‌کنی و به سوی معشوق نمی‌روی؟
در مقامی که چنان ماه تو را جلوه کند
کفر باشد که از این سو و از آن سو نگری
هوش مصنوعی: در جایی که زیبایی و درخشش تو به اندازه‌ای باشد که انسان را به کفر وادارد، درست نیست که از هر طرف به تو نگاه کند.
گر تو چون پشه به هر باد پراکنده شوی
پس نشاید که تو خود را ز همایان شمری
هوش مصنوعی: اگر تو مانند پشه به هر طرف بروی و در هر مسیری پراکنده شوی، پس شایسته نیست که خود را با بزرگ‌ترها و هم‌رتبه‌ها مقایسه کنی.
بمترسان دل خود را تو به تهدید خسان
که نشاید که خسان را به یکی خس بخری
هوش مصنوعی: دل خود را از تهدید افراد بی‌ارزش نترسان، زیرا نباید انسان‌های بی‌مقدار را به بهایی ناچیز خرید.
حیله می‌کرد دلم تا ز غمش سر ببرد
گفتم ای ابله اگر سر ببری سر نبری
هوش مصنوعی: دل من به طریقی به دنبال فرار از غم‌ها بود و به خودم گفتم: ای نادان! اگر از غم‌هایت خلاص شوی، باز هم از آن‌ها رها نخواهی شد.
شمس تبریز خیالت سوی من کژ نگریست
رفتم از دست و بگفتم که چه شیرین نظری
هوش مصنوعی: شما در ذهن من با نگاهی غمگین و ناهموار حاضر شدید، اما من از این موضوع دور شدم و به خودم گفتم که چه دیدگاه زیبایی دارید.

حاشیه ها

1402/04/22 08:07
مسافر

سلام

این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 970 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است

می توانید ویدیو و صوت شرح  غزل را در آدرسهای  زیر پیدا کنید:

parvizshahbazi

aparat