غزل شمارهٔ ۲۸۷۲
مرغ اندیشه که اندر همه دلها بپری
به خدا کز دل و از دلبر ما بیاثری
آفتابی که به هر روزنهای درتابی
از سر روزن آن اصل بصر بیبصری
باد شبگیر که چون پیک خبرها آری
ز آنچ دریای خبرهاست چرا بیخبری
دیدبانا که تو را عقل و خرد میگویند
ساکن سقف دماغی و چراغ نظری
بر سر بام شدستی مه نو میجویی
مه نو کو و تو مسکین به کجا مینگری
دل ترسنده که از عشق گریزان شدهای
ز کف عشق اگر جان ببری جان نبری
رهزنانند به هر گام یکی عشوه دهی
وای بر تو گر از این عشوه دهان عشوه خری
ای مه ار تو عسسی الحذر از جامه کنان
که کلاهت ببرند ار چه که سیمین کمری
به حشر غره مشو این نگر ای مه کز بیم
میگریزی همه شب گرچه شه باحشری
میگریزی تو ولی جان نبری از کف عشق
تیرت آید سه پری گرچه همه تن سپری
گر همه تن سپری ور ره پنهان سپری
ور دو پر ور سه پری در فخ آن دام وری
مردم چشم که مردم به تو مردم بیند
نظرت نیست به دل گرچه که صاحب نظری
در درون ظلمات سیهی چشمان
همچو آب حیوان ساکنی و مستتری
خانه در دیده گرفتی و تو را یار نشد
آنک از چشمه او جوش کند دیده وری
گر شکر را خبری بودی از لذت عشق
آب گشتی ز خجالت ننمودی شکری
چشم غیرت ز حسد گوش شکر را کر کرد
ترس از آن چشم که در گوش شکر ریخت کری
شیر گردون که همه شیردلان از تو برند
جگر و صف شکنی حمیت و استیزه گری
جگر باجگران آب ظفر از تو خورند
به کمینگاه دل اهل دلان بیجگری
شیر ز آتش برمد سخت و دل آتشکدهای است
جان پروانه بود بر شرر شمع جری
پر پروانه بسوزد جز پروانه دل
که پرش ده پره گردد ز فروغ شرری
شاه حلمی ز خلاء زیر پر دل میرو
تا تو را علم دهد واهب انسان و پری
رو به مریخ بگو که بنگر وصلت دل
تا که خنجر بنهی هیچ سری را نبری
گر توانی عوض سر سر دیگر دادن
سزد ار سر ببری حاکم و وهاب سری
سر ز تو یافت سری پر ز تو دزدید پری
ز تو آموخت تری و ز تو آورد زری
شیشه گر کو به دمی صد قدح و جام کند
قدحی گر شکند زو نتوان گشت بری
مشتری را نرسد لاف که من سیمبرم
که نبود و نبود سیمبری سیم بری
مشتری بود زلیخا مه کنعانی را
سیم بر بود بر سیم بر از زرشمری
زهره زخمه زن آخر بشنو زخمه دل
بتری غره مشو چنگ کنندت بتری
چنگ دل چند از این چنگ و دف و نای شکست
وای بر مادر تو گر نکند دل پدری
ای عطارد بس از این کاغذ و از حبر و قلم
زفتی و لاف و تکبر حیل و پرهنری
گر پلنگی به یکی باد چو موشی گردی
ور تو شیری به یکی برق ز روبه بتری
سر قدم کن چو قلم بر اثر دل میرو
که اثرهاست نهان در عدم و بیصوری
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلن (رمل مثمن مخبون محذوف)
قالب شعری: قصیده
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مرغ اندیشه که اندر همه دلها بپری
به خدا کز دل و از دلبر ما بیاثری
هوش مصنوعی: پرندهی فکر که در دلها پرواز میکند، به خداوند قسم که از دل و محبوب ما هیچ نشانی باقی نمانده است.
آفتابی که به هر روزنهای درتابی
از سر روزن آن اصل بصر بیبصری
هوش مصنوعی: خورشیدی که از هر شکاف و روزنهای نور میتابد، نشاندهندهی حقیقتی است که حتی در تاریکیها هم وجود دارد.
باد شبگیر که چون پیک خبرها آری
ز آنچ دریای خبرهاست چرا بیخبری
هوش مصنوعی: باد شب، مانند پیام آوری است که اخبار را از دنیای وسیع و پر از داستانها و ماجراها به ما میرساند. چرا تو هنوز بیخبری و از این اخبار و اطلاعات دور هستی؟
دیدبانا که تو را عقل و خرد میگویند
ساکن سقف دماغی و چراغ نظری
هوش مصنوعی: ای بینا، تو که به عقل و خرد مشهور هستی، در واقع در بالای سر خود و در درونت، روشنایی فکری داری.
بر سر بام شدستی مه نو میجویی
مه نو کو و تو مسکین به کجا مینگری
هوش مصنوعی: تو در بالای بام نشستهای و به دنبال قمر نو هستی، اما ای بیچاره، تو به کجا نگاه میکنی؟
دل ترسنده که از عشق گریزان شدهای
ز کف عشق اگر جان ببری جان نبری
هوش مصنوعی: دل تو که به عشق خوف دارد و از آن دوری میکند، اگر به خاطر عشق جان خود را از دست بدهی، باز هم زندگیات را نخواهی باخت.
رهزنانند به هر گام یکی عشوه دهی
وای بر تو گر از این عشوه دهان عشوه خری
هوش مصنوعی: در هر قدمی که میروی، کسانی هستند که به طمع فریب تو را به وسوسه میاندازند. حسرت بر تو باد اگر از این فریبها استقبال کنی و به دام آنها بیفتی.
ای مه ار تو عسسی الحذر از جامه کنان
که کلاهت ببرند ار چه که سیمین کمری
هوش مصنوعی: ای ماه، اگر تو به زیبایی و دلربایی خود ادامه بدهی، مراقب باش و از لباسهای خود محافظت کن، چون ممکن است آنها برای جذابیت بیشتر، کلاهت را بربایند، هرچند که خودت دارای کمری زیبا و نقرهای هستی.
به حشر غره مشو این نگر ای مه کز بیم
میگریزی همه شب گرچه شه باحشری
هوش مصنوعی: به جمعها مغرور نشو، ای ماه، زیرا تو از ترس نمیروی که شب را بگذرانی، هرچند که پادشاه نیز در جمعی قرار دارد.
میگریزی تو ولی جان نبری از کف عشق
تیرت آید سه پری گرچه همه تن سپری
هوش مصنوعی: تو اگر از عشق فرار کنی، نمیتوانی جان خود را از دست آن عشق نجات دهی. تیر عشق به تو اصابت خواهد کرد، حتی اگر تمام وجودت را از آن محافظت کنی.
گر همه تن سپری ور ره پنهان سپری
ور دو پر ور سه پری در فخ آن دام وری
هوش مصنوعی: اگر تمام وجودت را سپر قرار دهی، یا اگر به طور پنهانی خود را محافظت کنی، یا حتی اگر با دو بال یا سه ندا در تله و دام زیبایی بیفتی، همه اینها در نهایت به همان دام زیبایی مربوط میشود.
مردم چشم که مردم به تو مردم بیند
نظرت نیست به دل گرچه که صاحب نظری
هوش مصنوعی: مردم وقتی به تو نگاه میکنند، آنها را در فکر خودت نیستی، هرچند که تو دارای بصیرت و دانش عالی هستی.
در درون ظلمات سیهی چشمان
همچو آب حیوان ساکنی و مستتری
هوش مصنوعی: در دل تاریکیهای عمیق، چشمان تو همچون آبی جاری و زنده است که در درون خود ساکن و پنهان مانده است.
خانه در دیده گرفتی و تو را یار نشد
آنک از چشمه او جوش کند دیده وری
هوش مصنوعی: خانه را در قلب خود جا دادهای، اما یاری برایت فراهم نشده است. آن کسی که میتواند به چشمت آب خرم را هدیه کند، هنوز به تو نزدیک نشده است.
گر شکر را خبری بودی از لذت عشق
آب گشتی ز خجالت ننمودی شکری
هوش مصنوعی: اگر شکر از لذت عشق باخبر بود، به خاطر خجالت آب میشد و دیگر خودش را نشان نمیداد.
چشم غیرت ز حسد گوش شکر را کر کرد
ترس از آن چشم که در گوش شکر ریخت کری
هوش مصنوعی: چشم غیرت به خاطر حسد، گوش شکرین را نادیده گرفت؛ چون از چشمی ترسید که در گوش شکر عشق و محبت ریخته بود.
شیر گردون که همه شیردلان از تو برند
جگر و صف شکنی حمیت و استیزه گری
هوش مصنوعی: شیر بزرگ که دلیران از تو الهام میگیرند، مردانی که در شجاعت و ایستادگی بینظیرند.
جگر باجگران آب ظفر از تو خورند
به کمینگاه دل اهل دلان بیجگری
هوش مصنوعی: افرادی که با نیرنگ و فریب به دنبال پیروزی هستند، از تو بهرهبرداری میکنند؛ در حالی که دلهای اهل عشق و محبت، بیاعتماد و بیجگر در کمین نشستهاند.
شیر ز آتش برمد سخت و دل آتشکدهای است
جان پروانه بود بر شرر شمع جری
هوش مصنوعی: شیر از آتش بهسرعت خارج میشود و دل او مانند آتشکدهای سوزان است، جان پروانه هم به شرارههای شمع وابسته است.
پر پروانه بسوزد جز پروانه دل
که پرش ده پره گردد ز فروغ شرری
هوش مصنوعی: پرواز پروانه که به دور شمع میچرخد، تنها پرندهای است که با نور شمع میسوزد و دل آن پروانه درخشان میشود. اگر دل پروانه از نور شعله پر باشد، بالهایش به خاطر آن شعله به حرارت میافتند.
شاه حلمی ز خلاء زیر پر دل میرو
تا تو را علم دهد واهب انسان و پری
هوش مصنوعی: شاه بیدادگری از مصدر خلاء (هیچ) با آرامش و لطف زیر بال و پر دل تو میآید تا به تو علم و دانش بدهد، او که خالق انسان و موجودات دیگر است.
رو به مریخ بگو که بنگر وصلت دل
تا که خنجر بنهی هیچ سری را نبری
هوش مصنوعی: به مریخ بگو که به زیبایی عشق نگاه کند، تا بداند که با ضربهای ممکن است جان کسی را بگیرد.
گر توانی عوض سر سر دیگر دادن
سزد ار سر ببری حاکم و وهاب سری
هوش مصنوعی: اگر میتوانی سر خود را با سر دیگری عوض کنی، بهتر است که حاکم و بخشنده را راضی کنی و سر خود را فدای او کنی.
سر ز تو یافت سری پر ز تو دزدید پری
ز تو آموخت تری و ز تو آورد زری
هوش مصنوعی: کسی سر از تو برداشته، یعنی از وجود تو الهام گرفته و چیزی یاد گرفته است. به عبارت دیگر، زیبایی و ویژگیهای تو را به خود جذب کرده و از آن بهرهمند شده است.
شیشه گر کو به دمی صد قدح و جام کند
قدحی گر شکند زو نتوان گشت بری
هوش مصنوعی: شیشهگر با یک دم، صدها لیوان و جام میسازد، اما اگر یکی از آنها بشکند، نمیتوان او را سرزنش کرد.
مشتری را نرسد لاف که من سیمبرم
که نبود و نبود سیمبری سیم بری
هوش مصنوعی: هر کسی نمیتواند ادعا کند که من شخص خاصی هستم یا به ویژگیهای خاصی چون زیبایی یا ثروت تعلق دارم؛ زیرا اگر در واقع چنین ویژگیهایی وجود نداشته باشد، این ادعا فقط یک توهم و بزرگنمایی است.
مشتری بود زلیخا مه کنعانی را
سیم بر بود بر سیم بر از زرشمری
هوش مصنوعی: زلیخا عاشق یوسف، جوانی زیبا از سرزمین کنعان بود. او از طلا و نقره به دلیل زیبایی و جواهراتش بسیار باارزشتر به نظر میرسید.
زهره زخمه زن آخر بشنو زخمه دل
بتری غره مشو چنگ کنندت بتری
هوش مصنوعی: ای زهره، بیا و صدای دلنواز را بشنو. مراقب باش که فریب نخورده و به دام عشق نیفتی، چرا که شاید دلبر تو هم مانند دیگران بازیچهای باشد.
چنگ دل چند از این چنگ و دف و نای شکست
وای بر مادر تو گر نکند دل پدری
هوش مصنوعی: این شعر به نوعی از غم و اندوه اشاره دارد. شاعر به وضوح احساس میکند که ابزارهای موسیقی مانند چنگ، دف و نی نمیتوانند درد و نالهی دل را بیان کنند. همچنین به شدت احساس میکند که اگر پدرش دلی نداشته باشد که به غمهای او پاسخ دهد، موجب تأسف و اندوه بزرگتری خواهد بود. این بیانگر نیاز عاطفی و وابستگی شاعر به محبت و حمایت خانوادهاش است.
ای عطارد بس از این کاغذ و از حبر و قلم
زفتی و لاف و تکبر حیل و پرهنری
هوش مصنوعی: ای عطارد، از این کاغذ و جوهر و قلم بس کن، از فریب و خودبزرگبینی و تظاهر به مهارت و هنرمندی دست بردار.
گر پلنگی به یکی باد چو موشی گردی
ور تو شیری به یکی برق ز روبه بتری
هوش مصنوعی: اگر تو مانند پلنگی در شرایط سختی قرار بگیری، ممکن است به اندازه یک موش کوچک و ضعیف به نظر بیایی. اما اگر همچون شیر بزرگی باشی که در لحظهای درخشان و قوی نمایان میشود، هیچچیز نمیتواند تو را از پا درآورد.
سر قدم کن چو قلم بر اثر دل میرو
که اثرهاست نهان در عدم و بیصوری
هوش مصنوعی: قدمهایت را به دقت بردار، مانند قلمی که بر روی دل اثر میگذارد، زیرا نشانههایی در ناچیزی و بیصورتی وجود دارد که هنوز در وجود دیده نمیشوند.