گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۴۷

دل بی‌قرار را گو که چو مستقر نداری
سوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداری
به دم خوش سحرگه همه خلق زنده گردد
تو چگونه دلستانی که دم سحر نداری
تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید
تو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداری
تو دلا چنان شدستی ز خرابی و ز مستی
سخن پدر نگویی هوس پسر نداری
به مثال آفتابی نروی مگر که تنها
به مثال ماه شب رو حشم و حشر نداری
تو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شد
بپری ز راه روزن هله گیر در نداری
و اگر گرفته جانی که نه روزن است و نی در
چو عرق ز تن برون رو که جز این گذر نداری
تو چو جعد موی داری چه غم ار کله بیفتد
تو چو کوه پای داری چه غم ار کمر نداری
چو فرشتگان گردون به تو تشنه‌اند و عاشق
رسدت ز نازنینی که سر بشر نداری
نظرت ز چیست روشن اگر آن نظر ندیدی
رخ تو ز چیست تابان اگر آن گهر نداری
تو بگو مر آن ترش را ترشی ببر از این جا
ور از آن شراب خوردی ز چه رو بطر نداری
وگر از درونه مستی و به قاصدی ترش رو
بدر اندر آب و آتش که دگر خطر نداری
بدهد خدا به دریا خبری که رام او شو
بنهد خبر در آتش که در او اثر نداری

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

دل بی‌قرار را گو که چو مستقر نداری
سوی مستقر اصلی ز چه رو سفر نداری
هوش مصنوعی: به دل بی‌قراری بگو که اگر به آرامش و مکان اصلی خود دست نیافته‌ای، پس چرا سفر و جستجو نمی‌کنی؟
به دم خوش سحرگه همه خلق زنده گردد
تو چگونه دلستانی که دم سحر نداری
هوش مصنوعی: در صبح زود، همه موجودات زنده می‌شوند و به زندگی ادامه می‌دهند، اما تو که هیچ نشانی از صبح و تازگی نداری، چگونه می‌توانی به دل‌ها نفوذ کنی؟
تو چگونه گلستانی که گلی ز تو نروید
تو چگونه باغ و راغی که یکی شجر نداری
هوش مصنوعی: چطور می‌توانی خود را گلستان بخوانی در حالی که هیچ گلی از تو نمی‌روید؟ چگونه می‌توانی باغ و باغچه‌ای باشی در حالی که هیچ درختی نداری؟
تو دلا چنان شدستی ز خرابی و ز مستی
سخن پدر نگویی هوس پسر نداری
هوش مصنوعی: دل تو آنچنان در اثر خرابی و مستی دگرگون شده است که دیگر صحبت از پدر نمی‌کنی و آرزویی برای پسر نیز نداری.
به مثال آفتابی نروی مگر که تنها
به مثال ماه شب رو حشم و حشر نداری
هوش مصنوعی: این بیت به ما می‌گوید که مانند آفتاب درخشان و پرنور نباش، مگر اینکه مانند ماه در شب به تنهایی بدرخشی. در واقع، اگر اطرافیانت را شاداب و پرجنب‌وجوش نداری، بهتر است به صورت موقر و آرام رفتار کنی.
تو در این سرا چو مرغی چو هوات آرزو شد
بپری ز راه روزن هله گیر در نداری
هوش مصنوعی: در این دنیا تو مانند پرنده‌ای هستی و هر روز به پرواز کردن و رسیدن به آرزوهایت فکر می‌کنی. اما برای پرواز و رسیدن به اهداف و آرزوهایت، باید از فرصت‌ها استفاده کنی و تلاش بیشتری کنی. اگر فرصت را غنیمت نشماری، ممکن است نتوانی به آنچه می‌خواهی برسی.
و اگر گرفته جانی که نه روزن است و نی در
چو عرق ز تن برون رو که جز این گذر نداری
هوش مصنوعی: اگر روحی در چنگال ظلمت است و روزنه‌ای وجود ندارد، پس مانند عرقی که از بدن خارج می‌شود، بگریز که جز این راهی نداری.
تو چو جعد موی داری چه غم ار کله بیفتد
تو چو کوه پای داری چه غم ار کمر نداری
هوش مصنوعی: تو با موهای فر و زیبا چه غمی داری اگر موهایت بریزد؟ تو که مثل کوه استوار و محکم هستی، چه غمی داری اگر کمری نداری؟
چو فرشتگان گردون به تو تشنه‌اند و عاشق
رسدت ز نازنینی که سر بشر نداری
هوش مصنوعی: فرشته‌های آسمانی به تو ارادت دارند و از محبت تو سیراب می‌شوند، در حالی که تو به خاطر زیبایی‌ها و لطافت‌های خود از انسان‌ها فاصله گرفته‌ای.
نظرت ز چیست روشن اگر آن نظر ندیدی
رخ تو ز چیست تابان اگر آن گهر نداری
هوش مصنوعی: اگر نظری از تو وجود ندارد، روشنایی‌ات از کجا است؟ و اگر آن گوهر را در دل نداری، چطور می‌توانی این‌چنین زیبا و درخشان باشی؟
تو بگو مر آن ترش را ترشی ببر از این جا
ور از آن شراب خوردی ز چه رو بطر نداری
هوش مصنوعی: تو بگو که آن ترشی را از این جا ببر، و اگر از این شراب نوشیدی، چرا حالا مست نیستی؟
وگر از درونه مستی و به قاصدی ترش رو
بدر اندر آب و آتش که دگر خطر نداری
هوش مصنوعی: اگر از عمق مستی و با پیامی جدی به درون چالش‌ها بروی، دیگر از خطر نترس. با تسلط بر خود می‌توانی از دشواری‌ها عبور کنی.
بدهد خدا به دریا خبری که رام او شو
بنهد خبر در آتش که در او اثر نداری
هوش مصنوعی: خدا به دریا پیغام بدهد تا آرام و تسلیمش کند، اما وقتی خبری در آتش قرار بگیرد، اثرش را از دست می‌دهد و کارساز نخواهد بود.

حاشیه ها

1402/12/24 21:02
همایون

از غزل  های دلانه که جلال دّین دل شناس به زیبایی با دل می گوید و از دل می گوید و به دل می گوید

ما دارنده دل هستیم اما دل را نمی شناسیم

سال ها دل طلب جام جم از ما می‌کرد 

آنچه خود داشت ز بیگانه تمنا می‌کرد 

این غزل به زیبایی از دل با ما میگوید، گویی کسی دارای باغی است اما خودش نمیداند

 و بسیار بیشتر، دارای یک رهایی و بزرگی و آسایش و آرامشی است ولی آن را گم کرده است

آتشی در دریایی که نه مرز و خاموشی دارد و نه خطر آتش سوزی و ویرانی، چه خوب است که ما در هر حالی هستیم از وجود دل بی خبر نباشیم 

1403/11/12 14:02
سفید

 

چو فرشتگان گردون به تو تشنه‌اند و عاشق

رسدت ز نازنینی که سر بشر نداری...!

 

 

1403/11/12 14:02
سفید

 

بدهد خدا به دریا خبری که رام او شو

بنهد خبر در آتش که در او اثر نداری