گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۴۶

چو مرا ز عشق کهنه صنما به یاد دادی
دل همچو آتشم را به هزار باد دادی
چو ز هجر تو به نالم ز خدا جواب آید
که چو یوسفی خریدی به چه در مزاد دادی
دو جهان اگر درآید به دلم حقیر باشد
دل خسته را ز عشقت چه عجب گشاد دادی
تو اگر ز خار گفتی دو هزار گل شکفتی
تو اگر چه تلخ گفتی همگی مراد دادی
تبریز شمس دین تو ز جهان جان چه داری
که دکان این جهان را تو چنین کساد دادی

اطلاعات

وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

چو مرا ز عشق کهنه صنما به یاد دادی
دل همچو آتشم را به هزار باد دادی
هوش مصنوعی: وقتی که تو مرا به یاد عشق قدیمی‌ام انداختی، دلم مانند آتش شده و تو آن را به هزاران وزش باد سپردی.
چو ز هجر تو به نالم ز خدا جواب آید
که چو یوسفی خریدی به چه در مزاد دادی
هوش مصنوعی: وقتی از دوری تو فریاد می‌زنم، خدا به من پاسخی می‌دهد. مانند داستان یوسف که او را خریدند، می‌پرسم که به چه بهایی چنین حقیقتی را به دست آورده‌ام.
دو جهان اگر درآید به دلم حقیر باشد
دل خسته را ز عشقت چه عجب گشاد دادی
هوش مصنوعی: اگر دو جهان هم به دل من بیاید، برایم ناچیز است. دل شکسته‌ای را به خاطر عشق تو چه عجب که باز کردی.
تو اگر ز خار گفتی دو هزار گل شکفتی
تو اگر چه تلخ گفتی همگی مراد دادی
هوش مصنوعی: اگر از خارها صحبت کردی، هزاران گل را شکوفا کردی. حتی اگر سخنانت تلخ باشد، در نهایت همه را به هدف و مقصود رساندی.
تبریز شمس دین تو ز جهان جان چه داری
که دکان این جهان را تو چنین کساد دادی
هوش مصنوعی: ای شمس دین تبریز، چه چیز از جان و دنیا داری که باعث شده‌ای این بازار دنیا این‌چنین به رکود بیفتد؟