غزل شمارهٔ ۲۸۴۵
بت من به طعنه گوید چه میان ره فتادی
صنما چرا نیفتم ز چنان میی که دادی
صنما چنان فتادم که به حشر هم نخیزم
چو چنان قدح گرفتی سر مشک را گشادی
شدهام خراب لیکن قدری وقوف دارم
که سرم تو برگرفتی به کنار خود نهادی
صنما ز چشم مستت که شرابدار عشق است
بدهی می و قدح نی چه عظیم اوستادی
کرم تو است این هم که شراب برد عقلم
که اگر به عقل بودی شکافدی ز شادی
قدحی به من بدادی که همیزنم دو دستک
که به یک قدح برستم ز هزار بیمرادی
به دو چشم شوخ مستت که طرب بزاد از وی
که تو روح اولینی و ز هیچ کس نزادی
غزل شمارهٔ ۲۸۴۴: تو کیی در این ضمیرم که فزونتر از جهانیغزل شمارهٔ ۲۸۴۶: چو مرا ز عشق کهنه صنما به یاد دادی
اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.