غزل شمارهٔ ۲۸۴۳
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
نه که هر چه در جهانست نه که عشق جان آنست
جز عشق هر چه بینی همه جاودان نماند
عشق دین جلال دین است، خدائی که دیده شدنی نیست ولی چون چراغی همیشه میدرخشد
چون عید و نوروز نوی و شادی میآورد همه پاسخها را یکجا بما میدهد
دانش مطلق آنست که یکباره میآید نه ذره ذره
راهی دراز را یکشبه میپیماید و به همه امکان ملاقات میدهد
مسافران جان راه درازی آمده اند تا بصورت آدم عاشق به عشق رسیدند
و گنج بزرگی را بدست آوردند
چوشنیدم این بگفتم توعجب تری ویا او؟
که هزار جوحی اینجا نکند به جز مریدی
جوحی که در ادب غرب به جُحی مشهور است در نگاه مولانا باید از رندانی باشد که خود را به
حماقت می زنند تا حقیقت درون متشرعان را آشکار سازند . ماجرای مفتون شدن قاضی بر زن جوحی در دفتر ششم موید این معنی ست