غزل شمارهٔ ۲۸۴۰
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
آهنگ ها
این شعر را چه کسی در کدام آهنگ خوانده است؟
حاشیه ها
سلام
این غزل رو امروز صبح با یه صدای دلنشین از رادیو شنیدم اما نمیدونم خوانندش چه کسی بود اینقد زیبا بود که امروز سرچ کردم
واقعا لذت بردم
از خواننده این غزل هم متشکرم
این غزل رو علیرضا عصار خونده
واقعا هم قشنگ خونده
سلام
این شعر و بعضی دیگر از اشعار حضرت مولانا را خاننده ای بنام هژیر به زیبایی هرچه تمام تر خوانده
سلام
این شعر را «هژیر مهرافروز» خوانده است. واقعاً هم بسیار زیبا خوانده. آهنگ بسیار زیبایی هم برای آن ساختهاند. نام این کارِ هژیر مهرافروز «مثلث» است از آلبوم «آیان».
در بیت هفتم به جای "بسکل" فکر میکنم باید بنویسید "بگسل".
ما زیار جان هردو درست است سکلیدن هم درست است
برای یک عارف خیال و واقعیت بهم امیخته میشود و خیال گاهی به قوام واقعیت است و واقعیت به تنکی خیال است
نهایت تصور وانگارش مثبت به انسان دیده میشود انسان مهم و پیشرفتنی و بزرگ و نیک انجام دیده میشود این طرز فکرنرم و زیبای دینی در هیچ تفکر مادیی دیده نمی شود ونیز نمونه مذهبی ان هم کم است زیرا انچه مردم از دینداری در طول تاریخ دیده اند شوربختانه کمتر مانند این نمونه است ، بیشتر دین معاویه و خلیفه های عباسی است و امویان خونریز و نرمی و بزرگواری این مومنان حقیقی کمتر یافت میشود .
اینجا نور محمد در علی مرتضی در اسفندیار زردشتی و در عیسی مسیح در ابراهیم در سلیمان پادشاه بنی اسرائیل دیده شده است و این بزرگی مردیست که با جهان دوستی دارد و نهایت زیبایی را در محمد ص و نورش می بیند و همه نیکی را می ستاید و انچه حتی در نزد خود ما نیست
مثال عملی دیگر دوستی میان فیلسوف مومن ایرانی کمتر شناخته شده مان ابو حیان توحیدی است با ابوعلی عیسی بن زرعه که فیلسوفی کاملا مسیحی است ابوحیان کتاب هایی دارد با طعم عرفان و نگار شی فیلسوفانه این مرد شاگرد ابو حسن عامریست که او هم فیلسوف و نیز عارف است بهرسو مومنان مولانا گون کمند اما شکر ایزد را باز دلهایمان به ایشان پر نور است و چشم دارم باز به امدن مومنان بلند نظر دلهایمان نورانی گردد
هژیر مهرافروز حقاً گل کاشته موسیقیش آدمو به عالم مولانا نزدیکتر می کنه
هزاران آفرین به هژیر
هژیر جان ، چرا اسم این آهنگتو گذاشتی مثلث ؟
منو یاد شعر زنده یاد فریدون مشیری انداخت که می گوید: مسوز این چنین گرم در خود مسوز / مپیچ اینچنین تلخ بر خود مپیچ / که دست بیداد تقدیر کور / تو را می دواند بدنبال باد / مرا میدواند بدنبال هیچ
و نیز باید خلیل بود به یار اعتماد کرد / گاهی بهشت در دل اتش میسر است
و باز مولانا می سراید:
آدمی خاک است و از اتش نگو / شمس این گوید تو هم آنرا بگو / غافلان با وهم در سازند و سوز / عاقلان در سوز و سازند این بگو
شعر بسی زیبا و بی تکرار
تو هنوز ناپدیدی..
ز جمال خود چه دیدی ...
خاص بودن هر انسان و تاکید بر آن با مثال های گوناگون و توانائی بی حد او و توصیه به جدا شدن از هر چیزی که اصالت ندارد و ساخته انسان های دیگر و برای منافع آنان است که اشاره به مذاهب است و مکاتبی که سعی در کوچک کردن انسان دارند
ححح
باز هم مولانایِ جان با ابیاتی قدرتمند قصد داره مخاطبش درک کنه ارزش وجودی خودش رو و زندگی زیبای خودش رو با زیرپا گذاشتن ارزش های خاص انسانی ب مرداب تبدیل نکنه ..مولانا عاشقِ انسان هایی بود که کمتر با ویژگی های عموم درامیخته بود مثل دورویی بی احترامی ریاکاری ظلم و.. کاملا ملموسه که مولانا تلاش میکنه به تعداد اندک افرادی که به هر قیمتی حاضر نیستن همرنگ جامعه بشن اضافه کنه..
با پوزش ازعدم مطالعه حاشیههای قبلی واحترامی که برای مولانا قائل هستم ولی نمیدانم چرا میزان عقل مخاطبانشرا شناخته و هزارانبار مطلبیرا تکرار نموده ولی بدون دقت به تناقض! انسان گدای خدا نیست! عشقشست.
این خدائی که تحول به بُن و فطرت هر انسانی می یابد ، وقتی در سینه یک انسان درآمد ، آنگاهست که خدا میشود ، آنگاهست که طورسینا میشود . وقتی به خانه وجود یک انسان درآمد ، آنگاهست که نور و چراغ و شمع میشود ، وقتی به مجلسی درآمد ، آنگاهست که ، شراب میشود، و دیدن زیبائیش ، همه را مست عشق میکند، و نیاز به ایمان آوردن کسی به خود ندارد . او آبی میشود که وقتی جذب گیاه وجود یک انسان شد، او را میرویاند و به طرب در میآورد . شاهیست که آنگاه شاهست که از هر انسانی ، گدائی کند ، و این گدائی را بجائی برساند که آن انسان ، احساس شاهی بکند .