اطلاعات
وزن: فعلات فاعلاتن فعلات فاعلاتن (رمل مثمن مشکول)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
صفت خدای داری چو به سینهای درآیی
لمعان طور سینا تو ز سینه وانمایی
هوش مصنوعی: اگر تو به سینهای درآیی، مانند کوه طور سینا نور و روشنی خاصی از خودت آشکار میکنی که نشان از صفات خداییات دارد.
صفت چراغ داری چو به خانه شب درآیی
همه خانه نور گیرد ز فروغ روشنایی
هوش مصنوعی: وقتی که شب به خانه میروی و چهرهی تابناک خود را نشان میدهی، تمام خانه از روشنایی تو پر میشود.
صفت شراب داری تو به مجلسی که باشی
دو هزار شور و فتنه فکنی ز خوش لقایی
هوش مصنوعی: اگر در مجلسی حضور داشته باشی، به قدری شوق و شور و هیجان ایجاد میکنی که همه را به وجد میآوری و لحظات خوشی را رقم میزنی.
چو طرب رمیده باشد چو هوس پریده باشد
چه گیاه و گل بروید چو تو خوش کنی سقایی
هوش مصنوعی: وقتی شادی و لذت از بین رفته باشد و آرزوها تحقق نیابند، چه فرقی میکند که گیاه و گل بروید، اگر تو دل را شاد نکنی و سیراب نکنی.
چو جهان فسرده باشد چو نشاط مرده باشد
چه جهانهای دیگر که ز غیب برگشایی
هوش مصنوعی: وقتی که دنیا بیروح و بینشاط باشد، دیگر چه دنیایی وجود دارد که از رازهای نهانی آن پرده برداری شود؟
ز تو است این تقاضا به درون بیقراران
و اگر نه تیره گل را به صفا چه آشنایی
هوش مصنوعی: این خواسته از توست که در دل بیقراران نفوذ کنی و اگر اینطور نیست، چگونه میتواند گل تیره با صفا آشنا باشد؟
فلکی به گرد خاکی شب و روز گشته گردان
فلکا ز ما چه خواهی نه تو معدن ضیایی
هوش مصنوعی: در این دنیا و عالم، ستارهها به دور خاک ما در حال چرخش هستند. پس چه انتظاری از ما داری، در حالی که تو خودت منبع نور و روشنایی نیستی؟
نفسی سرشک ریزی نفسی تو خاک بیزی
نه قراضه جویی آخر همه کان و کیمیایی
هوش مصنوعی: نفسی به اندازهای غمگین هستم که گویی اشک میریزم و به اندازهای دیگر احساس خاکی بودن دارم. در نهایت، هر کدام از ما به نوعی ارزشمند و گرانبها هستیم، چون همگی در دل خاک و وجود خود، جواهراتی نهفته داریم.
مثل قراضه جویان شب و روز خاک بیزی
ز چه خاک میپرستی نه تو قبله دعایی
هوش مصنوعی: شبیه افرادی که همیشه در جستجوی نان و روزی هستند، تو نیز به چه چیز در این دنیا اهمیت میدهی؟ چرا بیمورد به گرد خاک میافتایی؟ تو که در برابر دعاهای خود، جایی مشخص و مقدس نداری.
چه عجب اگر گدایی ز شهی عطا بجوید
عجب این که پادشاهی ز گدا کند گدایی
هوش مصنوعی: این جمله به نوعی به نادر بودن و غیرمنتظره بودن یک واقعیت اشاره میکند. معمولاً انتظار میرود که افراد کممقدار و نیازمند، از افراد قدرتمند و ثروتمند کمک بخواهند؛ اما در اینجا به یک وضعیت عجیب اشاره میشود که یک پادشاه سعی میکند از یک گدا کمک بخواهد یا چیزی از او بگیرد. این تغییر غیرمعمول در نقشها و انتظارها جالب و تعجبآور است.
و عجبتر اینک آن شه به نیاز رفت چندان
که گدا غلط درافتد که مراست پادشاهی
هوش مصنوعی: و جالبتر این است که آن پادشاه به خاطر نیاز و درخواستش، آنقدر پایین آمده که گدا به خودش اجازه میدهد بر او غلبه کند و این فرصت را غنیمت بشمارد که نشاندهندهی سلطنت اوست.
فلکا نه پادشاهی نه که خاک بنده توست
تو چرا به خدمت او شب و روز در هوایی
هوش مصنوعی: در آسمان، نه پادشاهی وجود دارد و نه خاکی که متعلق به تو باشد. تو چرا به خدمت او مشغول هستی و شب و روز در پی او هستی؟
فلکم جواب گوید که کسی تهی نپوید
که اگر کهی بپرد بود آن ز کهربایی
هوش مصنوعی: اگر کسی در حالتی درونی خالی باشد، نمیتواند به خوبی پاسخ دهد. زیرا اگر در وجودش نوری باشد، میتواند با درک و فهم به سوالات پاسخ بدهد.
سخنم خور فرشتهست من اگر سخن نگویم
ملک گرسنه گوید که بگو خمش چرایی
هوش مصنوعی: صحبت من حسی مانند فرشته دارد؛ اگر من صحبت نکنم، ملک (فرشته) گرسنه میماند و از من میپرسد که چرا سکوت کردهام.
تو نه از فرشتگانی خورش ملک چه دانی
چه کنی ترنگبین را تو حریف گندنایی
هوش مصنوعی: تو از فرشتگان نیستی، پس چگونه میدانی که عالم ملک چیست؟ تو نمیتوانی در مقابل کسانی که با تجربهتر و آگاهتر از تو هستند، حرف بزنی.
تو چه دانی این ابا را که ز مطبخ دماغ است
که خدا کند در آن جا شب و روز کدخدایی
هوش مصنوعی: تو چه میدانی در این مسأله که چه بویی از مطبخ برمیخیزد؛ امیدوارم روز و شب در آنجا نظم و ترتیب باشد و کسی به خوبی آنجا را مدیریت کند.
تبریز شمس دین را تو بگو که رو به ما کن
غلطم بگو که شمسا همه روی بیقفایی
هوش مصنوعی: به تبریز بگو که شمس دین به ما نگاه کند. اگر اشتباه میگویم، بگو که شمس همیشه درخشان و بینقص است.
حاشیه ها
سخنم خور فرشته است و اگر سخن نگویم / ملک گرسنه گوید که بگو خمش چرایی
بقول استاد دینانی هر چیزی یا نو است یا کهنه و سخن هم می تواند نو یا کهنه باشد، حیوانات از روی صدا شناخته می شوند و صدا از طبیعتشان است و آوای انسان سخن است و سخن معنی دار و مشکل گشا همیشه نو است و سخن خوب هرگز کهنه نمی شود (هین سخن تازه بگو تا دو جهان تازه شود / وارهد از حد جهان، بیحد و اندازه شود)،انسان در تولد حرف نمی زند ( بقول آریانپور اولین کلمه را نوزاد که همان من است از مه مه ، مامان، من می آموزد که از نیازهایش نشات می گیرد و بهمین خاطر است که اولین عشق نوزاد مادرش می باشد) و کلمه از ارتباط با محیطش و براساس نیازهای انسان کم کم شکل می گیرد و انسان بدون فرهنگ بقول ادگارمورن در کما بسر می برد، سیمین دانشور در مورد ارزش سخن می گوید:کودک وقتی از تیرگی زهدان به روشنی جهان دیده می گشاید، نخستین تلاقی با زندگی را با فریاد ندا می دهد، این همان فریادی است که هیبتش میان دو نیمه ی قلب پرده می افکند و با این فریاد آمیختن خون تیره و روشن ممنوع می شود و نماد ارزش صدا در زندگی ادمی است و انکه گفت از سخن عشق ندیدم خوش تر و انکه گفت تنها صداست که می ماند هر دو از حقیقتی وقوف داشته اند که از وحی و دل نشات می گیرد.
1393/07/11 14:10
امین کیخا
عباس جانم چه مایه زیبا و برازنده نوشته اید . زهی ! بویژه هنگامیکه از بستن پرده ی میان دو دهلیز سخن به میان آوردی از نظرافروزی و چشم روشنی ات داستان زدی به به . شاد و تازه رو شدم . بله سخن دانی به حکمت میماند اینکه سخن از دینانی خوشویر به میدان بیاید هیچ شگفت نیست . درود به همه این بزرگان که نامشان را بلند کردی .
به نظر من
فلکم جواب گوید که کسی تهی نپوید
که اگر کهی بپرد بود آن ز کهربایی
بجای کلمه بپرد بپوید بهتده
به نظر من
فلکم جواب گوید که کسی تهی نپوید
که اگر کهی بپرد بود آن ز کهربایی
بجای کلمه بپرد بپوید بهتره