اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو فقیری تو فقیری تو فقیر ابن فقیری
تو کبیری تو کبیری تو کبیر ابن کبیری
هوش مصنوعی: تو فردی فقیر هستی، و این فقر به نسل تو هم منتقل شده است. همچنین تو بزرگ و باارزش هستی، و این بزرگی نیز در نسل تو وجود دارد.
تو اصولی تو اصولی تو اصول ابن اصولی
تو خبیری تو خبیری تو خبیر ابن خبیری
هوش مصنوعی: تو بسیار با اصول و قاعدهای هستی و در این زمینه خبره و کاردان میباشی.
تو لطیفی تو لطیفی تو لطیف ابن لطیفی
تو جهانی دو جهان را به یکی کاه نگیری
هوش مصنوعی: تو بسیار نازکنواز و نرمخو هستی، چون لطافت تو از لطافت دیگران هم بیشتر است. تو چنان جهانی داری که نمیتوانی به مسائل کوچک و ناچیز توجه کنی.
هله ای روح مصور هله ای بخت مکرر
نه ز خاکی نه ز آبی نه از این چرخ اثیری
هوش مصنوعی: ای روح زیبا و تصویرسازی شده، ای بختی که بارها تکرار میشوی، تو نه از خاکی، نه از آبی و نه از این چرخ و دنیای مادی آمدهای.
تو از آن شهر نهانی که بدان شهر کشانی
نشوی غره به چیزی نه ز کس عذر پذیری
هوش مصنوعی: تو به شهری پنهان تعلق داری که در آنجا کسی نمیتواند با تکیه بر چیزی خود را فریب دهد. همچنین از کسی عذرخواهی نکن، زیرا در اینجا همه چیز واضح است.
همگی آب حیاتی همگی قند و نباتی
همگی شکر و نجاتی نه خماری نه خمیری
هوش مصنوعی: همه شما زندگیبخش و شیرین هستید، همهتان خوشمزه و نجاتدهندهاید. هیچکس در شما حالتی از مستی یا خماری ندارد.
به یکی کرم منکس بدهی دیبه و اطلس
نکند بر تو زیان کس که شکوری و شکیری
هوش مصنوعی: اگر به کسی که نیکوکار است، با پارچههای گرانبهایی مانند دیباج و اطلس بخشش کنی، هیچ زیانی بر تو نخواهد داشت زیرا تو خود شخصی شکرگزار و شاکری هستی.
به عدم درنگریدم عدد ذره بدیدم
به پر عشق تو پران برهیده ز زحیری
هوش مصنوعی: به حالتی که در عدم فکر میکنم، به جایگاه کوچک خود در عشق تو میاندیشم. به طور خوشبختی و آزادانه از زنجیرها جدا شدهام.
اگرت بیند آتش همگی آب شود خوش
اگرت بیند منکر برهد او ز نکیری
هوش مصنوعی: اگر ببینی که آتش همه چیز را آب میکند، خوشحال شو. اگر ببینی که نیکوئی از بین میرود، نگران نباش.
حاشیه ها
عرفان جلال دین همانا شناخت انسان است نه چیزی دیگر و پیام او این است که در این جهان گهر پر ارزشای یافت شده و آن انسان است و افسوس اگر خود قدر خود را نداند چون چیز دیگری نیست که این را دریابد بجز خود انسان
انسان دارای بخت مکرر است یک بار مانند همه چیز دیگر که به هستی میآید و یک بار آنکه به هستی خود آگاه میگردد و خود و بزرگی خود را در مییابد زیرا در خود همه چیز را میبیند خاک را آتش را و هر چه در آسمان و زمین است در انسان جای میگیرد و معنی میگیرد و خود از همه آنها جدا است از این رو رخسی که انسان میتواند در هستی به وجود آورد بی نهایت شکوه مند است چون انسان برای خود هیچ حد و اندازهای در نظر نمی گیرد
او نهایت لطافت هستی است اگر روحی در هستی باشد همانا به صورت انسان در آمده است پرواز انسان با پر عشق است که با آن به همه جا و همه چیز میرسد و همه چیز را با لطافت خود در میآمیزد
شهری در انسان نهان است و او هستی را با خود بدان سو میکشاند و این که سروری هستی با اوست سپاسگزار تر از او در هستی نمی توان یافت و همین او را آسیب ناپذیر ساخته است