اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری
تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری
هوش مصنوعی: از هر ذره وجودت، صدا و نالهای را بشنو. تو مانند یک شهر بزرگ هستی، نه فقط یک شهر، بلکه هزاران شهر در وجودت نهفته است.
همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند
همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری
هوش مصنوعی: همه وجود تو ساکت است و به رازهایت گوش میدهد. هر روز آمادهاند تا به واکنش درآیند و بگویند که تو چه چیزی برای آنها داری.
توی دریای مخلد که در او ماهی بیحد
ز سر جهل مکن رد سر انکار چه خاری
هوش مصنوعی: در دریای جاویدان، جایی که ماهیها به حدی زیاد هستند، از جهل خود دست بردار و به سرنوشت خود ننگر، چرا که این کار مانند خار در دل است.
همه خاموش به ظاهر همه قلاش و مقامر
همه غایب همه حاضر همه صیاد و شکاری
هوش مصنوعی: همه به نظر می رسد که ساکتند و مانند افرادی که در فقر و بی پولی هستند، به نظر می آیند. در حالی که مانند افرادی که در حال شکارند، در واقع همه آنجا هستند و مقام و جایگاه خود را دارند، حتی اگر به نظر نیایند.
همه ماهند نه ماهی همه کیخسرو و شاهی
همه چون یوسف چاهی ز تو اندر چه تاری
هوش مصنوعی: همه انسانها مانند ماه هستند و هر یک ویژگیهای خاص خود را دارند. همه مانند کیخسرو و شاهان هستند و همچون یوسف، که در چاه افتاد، از دل تو چه تاریکی و غمهایی وجود دارد.
همه ذرات چو ذاالنون همه رقاص چو گردون
همه خاموش چو مریم همه در بانگ چو قاری
هوش مصنوعی: در این بیت، گفته شده که تمام موجودات مانند ذوالنون (نبی مشهور) هستند که در حالت رقص و شوری هستند، ولی در عین حال مثل مریم (مادر حضرت عیسی) ساکت و آرامند. همچنین همه در حال شنیدن یا صحبت کردن مانند قاری (قرآنخوان) هستند. به عبارتی، این توازن بین حرکت و سکوت، شور و آرامش را در زندگی تجسم میکند.
همه اجزای وجودت به تو گویند چه بودت
که همه گفت و شنودت نه ز مهر است و ز یاری
هوش مصنوعی: تمام جوانب وجود تو به تو میگویند چه خاصیتی داری که صحبتها و ارتباطهایت نه از محبت و دوستی، بلکه از جای دیگری نشأت میگیرد.
مثل نفس خزان است که در او باغ نهان است
ز درون باغ بخندد چو رسد جان بهاری
هوش مصنوعی: شبیه نفس پاییز است که در آن باغی پنهان وجود دارد. وقتی که روح بهار به باغ برسد، آن باغ با شادی و لبخند پاسخ میدهد.
تو بر این شمع چه گردی چو از آن شهد بخوردی
تو چو پروانه چه سوزی که ز نوری نه ز ناری
هوش مصنوعی: تو بر این شمع چه حالتی داری وقتی که از آن شمع شیرینی را چشیدهای؟ تو مانند پروانه چه سوز و گداز و عشق و شور و شوقی داری که این روشنایی تو را میافروزد، نه آتش آن.
حاشیه ها
سخنی نو که از نو شدن یک باور میآید و گسترش پیدا میکند که از جنس راستی و مهر است
وقتی از اجزا به درون کلّ مینگری هر بار که میخواهی آنرا بشناسی جوابی دیگر میگیری و فغان و ناله میکنی کهای کلّ تو چه هستی و من چرا با تو هستم
هر جز خود لذت کلّ بودن را میچشد و خاموش است زیرا کلّ و جزو همیشه با هم هستند و هر کلی خود جزوی از کلی دیگر است
این شهر بزرگ در درون خود گسترش مییابد و همیشه نو میشود همچون باغای که هر بهار گلهای تازه میدهد و نو میگردد
رابطه کلّ و جز راز آمیز باقی میماند زیرا نمی توان چیزی را که همواره نو میشود تعریف نمود بلکه با گوش جان میتوان شیند و نیوشید زیرا رابطهای خود بخودی و از روی یگانگی است و کسی بر آن نظارت نمی کند و بیرون آن نیست
اگر تو فکر میکنی که میتوانی ناظر باشی مانند پروانهای هستی که به گرد موم عسل بجای شهد آن میگردد و خود را فدای آتش شمع میکند که آن را نور تصور کرده است
داستان انسان گوئی داستانی ویژه است چون شهری است که همه دنیا را در خود جای میدهد و ناچار باید به سخن درآید و بگوید که چه در خود دارد و سخن او برای هستی و همه اجزا آن شنیدنی و خرمی بخش است و راستی و مهر ارمغان دارد زیرا نویی را میشناسد و با نور درون آشناست و تماشای درون میکند و با ترانههای خود نویی و خرمی را میسراید که هستی را خروشان و گردون را به رخس در میآورد و همه ذرات و اجزا را به شاهی و سروری میرساند
این پیام بزرگی بخش جلال دین است که با پیام های دیگران که با مهر و یاری آشنا نیستند و از کوچکی میگویند تفاوتی سترگ دارد
با تشکر از جناب همایون بواسطه شرح جالب و عالمانه ایشان