گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۲۱

تو ز هر ذره وجودت بشنو ناله و زاری
تو یکی شهر بزرگی نه یکی بلکه هزاری
همه اجزات خموشند ز تو اسرار نیوشند
همه روزی بخروشند که بیا تا تو چه داری
توی دریای مخلد که در او ماهی بی‌حد
ز سر جهل مکن رد سر انکار چه خاری
همه خاموش به ظاهر همه قلاش و مقامر
همه غایب همه حاضر همه صیاد و شکاری
همه ماهند نه ماهی همه کیخسرو و شاهی
همه چون یوسف چاهی ز تو اندر چه تاری
همه ذرات چو ذاالنون همه رقاص چو گردون
همه خاموش چو مریم همه در بانگ چو قاری
همه اجزای وجودت به تو گویند چه بودت
که همه گفت و شنودت نه ز مهر است و ز یاری
مثل نفس خزان است که در او باغ نهان است
ز درون باغ بخندد چو رسد جان بهاری
تو بر این شمع چه گردی چو از آن شهد بخوردی
تو چو پروانه چه سوزی که ز نوری نه ز ناری

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸۲۱ به خوانش فاطمه زندی

حاشیه ها

1396/11/19 22:02
همایون

سخنی نو که از نو شدن یک باور می‌‌آید و گسترش پیدا می‌‌کند که از جنس راستی‌ و مهر است
وقتی‌ از اجزا به درون کلّ می‌‌نگری هر بار که می‌‌خواهی آنرا بشناسی جوابی دیگر می‌‌گیری و فغان و ناله می‌‌کنی که‌ای کلّ تو چه هستی‌ و من چرا با تو هستم
هر جز خود لذت کلّ بودن را می‌‌چشد و خاموش است زیرا کلّ و جزو همیشه با هم هستند و هر کلی خود جزوی از کلی دیگر است
این شهر بزرگ در درون خود گسترش می‌‌یابد و همیشه نو می‌‌شود همچون باغ‌ای که هر بهار گل‌های تازه می‌‌دهد و نو می‌‌گردد
رابطه کلّ و جز راز آمیز باقی‌ می‌‌ماند زیرا نمی توان چیزی را که همواره نو می‌‌شود تعریف نمود بلکه با گوش جان می‌‌توان شیند و نیوشید زیرا رابطه‌ای خود بخودی و از روی یگانگی است و کسی‌ بر آن نظارت نمی کند و بیرون آن نیست
اگر تو فکر می‌‌کنی که می‌‌توانی ناظر باشی‌ مانند پروانه‌ای هستی‌ که به گرد موم عسل بجای شهد آن می‌‌گردد و خود را فدای آتش شمع می‌‌کند که آن را نور تصور کرده است
داستان انسان گوئی داستانی‌ ویژه است چون شهری است که همه دنیا را در خود جای می‌‌دهد و ناچار باید به سخن درآید و بگوید که چه در خود دارد و سخن او برای هستی‌ و همه اجزا آن شنیدنی و خرمی بخش است و راستی‌ و مهر ارمغان دارد زیرا نویی را می‌‌شناسد و با نور درون آشناست و تماشای درون می‌‌کند و با ترانه‌های خود نویی و خرمی را می‌‌سراید که هستی‌ را خروشان و گردون را به رخس در می‌‌آورد و همه ذرات و اجزا را به شاهی‌ و سروری می‌‌رساند
این پیام بزرگی بخش جلال دین است که با پیام های دیگران که با مهر و یاری آشنا نیستند و از کوچکی می‌‌گویند تفاوتی سترگ دارد

1400/04/20 08:07
طیفور

با تشکر از جناب همایون بواسطه شرح جالب و عالمانه ایشان