اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
مکن ای دوست نشاید که بخوانند و نیایی
و اگر نیز بیایی بروی زود نپایی
هوش مصنوعی: دوست من، نگذار که دیگران درباره تو صحبت کنند و تو نیایی. اگر تصمیم به آمدن گرفتی، زودتر برو تا دیگران نتوانند تو را ببینند.
هله ای دیده و نورم گه آن شد که بشورم
پی موسی تو طورم شدی از طور کجایی
هوش مصنوعی: ای چشم من، تو نور من هستی، روزی که دلم میخواهد بخواهم و با شوقی بیپایان بگریم. چرا که تو به مانند کوه طور، به من نور میدهی. حالا تو کجایی؟
اگرم خصم بخندد و گرم شحنه ببندد
تو اگر نیز به قاصد به غضب دست بخایی
هوش مصنوعی: اگر دشمن به تو بخندد و در تلاش باشد که به تو آسیب بزند، تو هم اگر به قاصد خشمگین شوی، بهتر است که دست از عصبانیت برداری.
به تو سوگند بخوردم که از این شیوه نگردم
بکنم شور و بگردم به خدا و به خدایی
هوش مصنوعی: به تو قسم خوردم که از این راه تغییر نخواهم کرد و به طرز دیگری رفتار نخواهم کرد، به خدا و به مقام الوهیت.
بکن ای دوست چراغی که به از اختر و چرخی
بکن ای دوست طبیبی که به هر درد دوایی
هوش مصنوعی: ای دوست، چراغی روشن کن که نورش از ستاره و آسمان بهتر باشد. همچنین، ای دوست، پزشکی را بیاور که برای هر دردی دارویی داشته باشد.
دل ویران من اندر غلط ار جغد درآید
بزند عکس تو بر وی کند آن جغد همایی
هوش مصنوعی: دل خراب و پریشان من، حتی اگر جغدی وارد شود و تصویر تو را بر آن بزند، همچنان آن جغد همسر تو خواهد بود.
هله یک قوم بگریند و یکی قوم بخندند
ره عشق تو ببندند به استیزه نمایی
هوش مصنوعی: یک گروه غمگین میشوند و یک گروه دیگر شادی میکنند، اما در عشق تو، تمامی راهها مسدود میشود و تو به نوعی به آنها لعن و نفرین میکنی.
اگر از خشم بجنگی وگر از خصم بلنگی
و اگر شیر و پلنگی تو هم از حلقه مایی
هوش مصنوعی: هرچقدر هم که قوی و نیرومند باشی، اگر در خشم به دشمن حمله کنی یا از او عقبنشینی کنی، در نهایت تو هم بخشی از جمع ما هستی.
به بد و نیک زمانه نجهد عشق ز خانه
نبود عشق فسانه که سمایی است سمایی
هوش مصنوعی: عشق به خوبی و بدی اوضاع و احوال حساس نیست و از خانه دل خارج نمیشود. عشق واقعی داستانی عادی نیست، بلکه حالتی رفیع و بلند است.
چو مرا درد دوا شد چو مرا جور وفا شد
چو مرا ارض سما شد چه کنم طال بقایی
هوش مصنوعی: وقتی درد من درمان شد و بیوفایی به وفا تبدیل شد و زمین به آسمان پیوند خورد، نمیدانم چه باید بکنم که این بقا طعمهای است برای من.
سحرالعین چه باشد که جهان خشک نماید
بر عام و بر عارف چو گلستان رضایی
هوش مصنوعی: زیبایی سحرآمیز چشمان محبوب چه چیزی است که میتواند جهان را برای مردم عادی و هم برای عارفان، مانند یک باغ سرسبز و دلپذیر تبدیل کند؟
هله این ناز رها کن نفسی روی به ما کن
نفسی ترک دغا کن چه بود مکر و دغایی
هوش مصنوعی: عزیزم، این ناز و کرشمه را کنار بگذار و یک لحظه به ما نگاه کن. کمی از فریب و نیرنگ دست بردار، این همه مکر و فریب چه فایدهای دارد؟
هله خاموش که تا او لب شیرین بگشاید
بکند هر دو جهان را خضر وقت سقایی
هوش مصنوعی: ساکت باشید تا او لبان شیرینش را بگشاید، که در آن صورت هر دو جهان را همچون خضر در زمان سقا نوشیدنی خواهد کرد.
حاشیه ها
حتا اگر جغدی که در آن دوره ، مرغ نحس و شوم شده بود ، در دل من درآید ، بلافاصله در دل من ، تبدیل به هما میشود .
دل ویران من اندر، غلط ار ، جغد درآید بزند عکس تو بروی ، کند آن جغد ، همائی
مولوی این تجربه رهائی مرغ ضمیر، از قفس مذاهب و مکاتب و عقاید و شرایع را، در هر دمی برای هر انسانی ، موجود میداند .محمد ، یکبارشق القمر کرد ، و خدای بزرگ زنخدائی را که ماه= سیمرغ بود از هم شکافت و از دین ِ زنخدائی، گسست ، ولی در عبارت در دل ما درنگر، هر دم ، شق القمر . مقصود مولوی از این شق القمر ، گسستن از آموزه ها و مذاهب است ، که در دل ما، هر دمی صورت میگیرد .
در دل ما درنگر هر دم شق قمر/ کز نظر آن نظر چشم تو آن سو چراست
هنگامی ناگهان انسان ، تجربه این تنگی در پوست خودش ، در پوست عقیده و مذهب و مکتبش بکند ، درمی یابد که اینهمانی با این عقیده و مذهب و مکتب و آموزه، ندارد، و اینها ، جز زهدان و پوسته ای نبوده اند که از این پس ، قفس و زندان شده اند
در چرخ دلت ، ناگه ، یک درد درآید سر برزنی از چرخ ، بدانی که نه اینی
تجربه آزادی ، همین تجربه مکرر درد ِ تنگی و تنگ شدگی ، در اندیشه ها و آموزه ها و مکاتب فلسفی و مذاهب و ادیان و ایدئولوژیها و مسلکهاست ، که هر انسانی در تحولاتش دارد .
چرا مرغ جان انسان ، در بیضه ( = ویچ ، وج ) خود، ناگهان احساس تنگی و زندان و قفس میکند، چون ُهما یا سیمرغ ، بُن این جان انسان است .
صورت ما ، خانه ها و روح ما ، مهمان در آن نقش و جانها ، سایه تو ، جان آن مهمان ، توئی
از اینرو هست که تصویر مرغ ، آبستن به یکی از تجربیات غنی انسان ، درباره سراسر زندگی است . درست ، تجربه انسانهای پیشین ، از مرغ ، و بویژه ایرانیان از مرغ ، یکی از همین تصاویر غنی، از تجربیات مایه ای انسان است. مرغ آنها ، مرغ ما نیست . انسان ، مدتهاست که در اثر آموزه ادیان نوری، که انسان را خلیفه یهوه و الله میدانند ، و او را مالک همه جانوران و پرندگان میشمارند ، دیگر شرم دارد ، جانور یا پرنده شمرده شود . او شرم دارد که خدا را ، مرغ بداند . فرهنگ ایران ، چنین شرمی را نمیشناخت ، و گوهرانسان و خدا را ، از طبیعت، جدا نمیساخت . در فرهنگ ایران ، خدا، تبدیل به آب میشد و آب، تبدیل به زمین میشد ، و زمین تبدیل به گیاه میشد و گیاه ، تبدیل به جانور میشد ، و جانور، تبدیل به انسان میشد ، و انسان، تبدیل به خدا میشد . همه آنها ، فقط یک گوهر داشتند و خدا ، از آب و زمین و گیاه و جانور و انسان شدن ، شرم نداشت .
سلام
این غزل توسط آقای پرویز شهبازی در برنامه 971 گنج حضور به زبان ساده شرح داده شده است
می توانید ویدیو و صوت شرح غزل را در آدرسهای زیر پیدا کنید:
aparat
parvizshahbazi
1404/01/12 15:04
Sayednaeim Sadat
هرچقدر هم که قوی و نیرومند باشی، اگر در خشم به دشمن حمله کنی یا از او عقبنشینی کنی، در نهایت تو هم بخشی از جمع ما هستی.