گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۱۶

که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی
چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی
نه درونی نه برونی که از این هر دو فزونی
نه ز شیری نه ز خونی نه از اینی نه از آنی
برود فکرت جادو نهدت دام به هر سو
تو همه دام و فنش را به یکی فن بدرانی
چه بود باطن کبکی که دل باز نداند
چه حبوب است زمین در که ز چرخ است نهانی
کلهش بنهی وآنگه فکنی باز به سیلی
چه کند بره مسکین چو کند شیر شبانی
کله و تاج سرم را پی سیلی تو باید
که مرا تاج توی وُ جز تو جمله گرانی
به کجا اسب دواند به کجا رخت کشاند
ز تو چون جان بجهاند که تو صد جان جهانی
به چه نقصان نگرندت به چه عیبی شکنندت
به کی مانند کنندت که به مخلوق نمانی
به ملاقات نشان ده ز خیالات امان ده
مکشش زود زمان ده که تو قسام زمانی
هله ای جان گشاده قدم صدق نهاده
همه از پای فتاده تو خوش و دست زنانی
شه و شاهین جلالی که چنین باپر و بالی
نه گمانی نه خیالی همه عینی و عیانی
چه بود طبع و رموزش به یکی شعله بسوزش
به یکی تیر بدوزش که بسی سخته کمانی
هله بر قوس بنه زه ز کمینگاه برون جه
برهان خویش از این ده که تو زان شهر کلانی
چو همه خانه دل را بگرفت آتش بالا
بود اظهار زبانه به از اظهار زبانی

اطلاعات

وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

که شکیبد ز تو ای جان که جگرگوشه جانی
چه تفکر کند از مکر و ز دستان که ندانی
هوش مصنوعی: ای جان، شکیبا باش و به خاطر داشته باش که من به تو وابسته‌ام. از حیله‌ها و ترفندها نترس، چون تو نمی‌دانی که چه کارهایی ممکن است انجام شود.
نه درونی نه برونی که از این هر دو فزونی
نه ز شیری نه ز خونی نه از اینی نه از آنی
هوش مصنوعی: نه در واقعیت درون وجود دارد و نه در ظاهر، زیرا فراتر از این دو هستم. نه به شیر تعلق دارم و نه به خون، و نه از این چیزی هستم و نه از آن چیز.
برود فکرت جادو نهدت دام به هر سو
تو همه دام و فنش را به یکی فن بدرانی
هوش مصنوعی: اگر فکرت به جادو برود، هر جا که قدم بگذاری، دام‌هایی برای تو خواهد بود. اما تو با یک ترفند می‌توانی از همه آن دام‌ها و حقه‌ها فرار کنی.
چه بود باطن کبکی که دل باز نداند
چه حبوب است زمین در که ز چرخ است نهانی
هوش مصنوعی: در درون کبک، حقیقتی وجود دارد که دل بازان از آن اطلاعی ندارند. این حقیقت درباره نعمت‌ها و برکت‌های زمین است که از آسمان نهفته و پنهان می‌باشد.
کلهش بنهی وآنگه فکنی باز به سیلی
چه کند بره مسکین چو کند شیر شبانی
هوش مصنوعی: اگر سرت را بالا ببری و بعداً دوباره پایینش بیندازی، پس برهٔ بیچاره چه دردی می‌کشد؟ مثل اینکه شیر در شب از برهٔ بی‌پناه محافظت کند.
کله و تاج سرم را پی سیلی تو باید
که مرا تاج توی وُ جز تو جمله گرانی
هوش مصنوعی: برای من، سیلی تو بزرگ‌ترین عزت و ارزش است و هر چه دارم، به خاطر توست. در واقع، تو تنها کسی هستی که می‌توانی این افتخار را به من بدهی و بدون تو، همه چیز برایم بی‌ارزش است.
به کجا اسب دواند به کجا رخت کشاند
ز تو چون جان بجهاند که تو صد جان جهانی
هوش مصنوعی: به کجا می‌تازد و به کجا می‌رود، وقتی که تو از زندگی‌ام جدا می‌شوی؟ چون تو برای من از جانم هم ارزشمندتری.
به چه نقصان نگرندت به چه عیبی شکنندت
به کی مانند کنندت که به مخلوق نمانی
هوش مصنوعی: به چه چیزی و با چه نقصانی به تو نگاه می‌کنند، چه عیبی می‌توانند از تو بگیرند، و چه کسی می‌تواند تو را به دیگران شبیه کند که هرگز نتوانی مانند مخلوقاتی که در اطرافت هستند، باقی بمانی؟
به ملاقات نشان ده ز خیالات امان ده
مکشش زود زمان ده که تو قسام زمانی
هوش مصنوعی: به ملاقات بیایید و خاطرات را مرور کنیم، اما هر چه زودتر که زمان از دست نرود، چون تو سرنوشت این زمان را تعیین می‌کنی.
هله ای جان گشاده قدم صدق نهاده
همه از پای فتاده تو خوش و دست زنانی
هوش مصنوعی: ای جان، به پیشواز بیایید و با صداقت قدم بردارید. همه چیز از پای در افتاده، تو خوشبخت و آغوش گشاده‌ای.
شه و شاهین جلالی که چنین باپر و بالی
نه گمانی نه خیالی همه عینی و عیانی
هوش مصنوعی: پادشاه و شاهینی بزرگ و با شکوه که در واقعیت وجود دارند و هیچ گونه خیالی یا تصوری درباره آن‌ها نیست.
چه بود طبع و رموزش به یکی شعله بسوزش
به یکی تیر بدوزش که بسی سخته کمانی
هوش مصنوعی: طبع و ویژگی‌های انسان را می‌توان به یک شعله تشبیه کرد که می‌تواند آتش بزند و یا به یک تیر تبدیل شود که می‌تواند به هدف خود بزند. همه این‌ها نشان‌دهنده این است که با یک وجود، از وضعیت‌های مختلفی می‌توان عبور کرد و در نهایت، با تجربیات و چالش‌های فراوان، همانند کمانی که از کشیدگی و فشار دچار آسیب می‌شود، تغییر یافت.
هله بر قوس بنه زه ز کمینگاه برون جه
برهان خویش از این ده که تو زان شهر کلانی
هوش مصنوعی: بیایید بر قوس، آنجا که در کمینگاه منتظریم، خارج شویم و خود را از این ده آزاد کنیم، زیرا تو از آن شهر بزرگتری.
چو همه خانه دل را بگرفت آتش بالا
بود اظهار زبانه به از اظهار زبانی
هوش مصنوعی: وقتی که آتش احساسات و عشق در دل کسی شعله‌ور شود، بهتر است که این احساسات را به عمل و رفتار نشان دهد تا این که فقط با کلمات بیان کند.

حاشیه ها

1391/09/10 10:12

شرح و تفسیر این غزل را در این صفحه می‌توانید بخوانید:
پیوند به وبگاه بیرونی