غزل شمارهٔ ۲۸۱۴
خنک آن دم که به رحمت سر عشاق بخاری
خنک آن دم که برآید ز خزان باد بهاری
خنک آن دم که بگویی که بیا عاشق مسکین
که تو آشفتهٔ مایی سر اغیار نداری
خنک آن دم که درآویزد در دامن لطفت
تو بگویی که چه خواهی ز من ای مست نزاری
خنک آن دم که صلا در دهد آن ساقی مجلس
که کند بر کف ساقی قدح باده سواری
شود اجزای تن ما خوش از آن بادهٔ باقی
برهد این تن طامع ز غم مائده خواری
خنک آن دم که ز مستان طلبد دوست عوارض
بستاند گرو از ما بکش و خوب عذاری
خنک آن دم که ز مستی سر زلف تو بشورد
دل بیچاره بگیرد به هوس حلقه شماری
خنک آن دم که بگوید به تو دل کشت ندارم
تو بگویی که بروید پی تو آنچ بکاری
خنک آن دم که شب هجر بگوید که شبت خوش
خنک آن دم که سلامی کند آن نور بهاری
خنک آن دم که برآید به هوا ابر عنایت
تو از آن ابر به صحرا گهر لطف بباری
خورد این خاک که تشنهتر از آن ریگ سیاه است
به تمام آب حیات و نکند هیچ غباری
دخل العشق علینا بکؤوس و عقار
ظهر السکر علینا لحبیب متوار
سخنی موج همیزد که گهرها بفشاند
خمشش باید کردن چو در اینش نگذاری
غزل شمارهٔ ۲۸۱۳: اقتلونی یا ثقاتی ان فی قتلی حیاتیغزل شمارهٔ ۲۸۱۵: بمشو همره مرغان که چنین بیپر و بالی
اطلاعات
وزن: فعلاتن فعلاتن فعلاتن فعلاتن (رمل مثمن مخبون)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۸۱۴ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
1400/05/06 23:08
امید وکیل
واژههای این غزل زیبا و دیگر غزلهای دیوان کبیر نشان میدهد که زبان فارسی در طی قرون دچار جمود و ایستایی شده است، و نه تنها دایرهی واژگانی افزایش نداشته بلکه کاهش هم پیدا کرده است و خیلی از لغات منسوخ، مطرود و یا مهجور شدهاند.
و این ضعف زبان ما میباشد.