گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۱۰

ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی
وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی
ای مبارک چاشتگاهی کآفتاب روی تو
عالم دل را کند اندر صفا نورانیی
دم به دم خط می‌دهد جان‌ها که ما بنده توایم
ای سراسر بندگی عشق تو سلطانیی
تا چه می‌بینند جان‌ها هر دمی در روی تو
وز چه باشد هر زمانیشان چنین رقصانیی
از چه هر شب پاسبان بام عشق تو شوند
وز چه هر روزی بودشان بر درت دربانیی
این چه جام است این که گردان کرده‌ای بر جان‌ها
آب حیوان است این یا آتشی روحانیی
این چه سر گفتی تو با دل‌ها که خصم جان شدند
این چه دادی درد را تا می‌کند درمانیی
روستایی را چه آموزید نور عشق تو
تا ز لوح غیب دادش هر دمی خط خوانیی
شمس تبریزی فروکن سر از این قصر بلند
تا بقایی دیده آید در جهان فانیی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای بداده دیده‌های خلق را حیرانیی
وی ز لشکرهای عشقت هر طرف ویرانیی
هوش مصنوعی: ای عشق تو، که دیدگان مردم را حیران کرده‌ای، و از لشکرهای عشقت هر طرف را ویران کرده‌ای.
ای مبارک چاشتگاهی کآفتاب روی تو
عالم دل را کند اندر صفا نورانیی
هوش مصنوعی: ای صبحگاه خوشی که آفتاب وجود تو، دل‌های مردم را با روشنایی و صفای خود پر می‌کند.
دم به دم خط می‌دهد جان‌ها که ما بنده توایم
ای سراسر بندگی عشق تو سلطانیی
هوش مصنوعی: هر لحظه جان‌ها به ما هشدار می‌دهند که ما در بند تو هستیم، ای که تمام وجودت عشق است و تو در نهایت قدرت و سلطنت.
تا چه می‌بینند جان‌ها هر دمی در روی تو
وز چه باشد هر زمانیشان چنین رقصانیی
هوش مصنوعی: هر لحظه جان‌ها چه چیزهایی را در چهره‌ات مشاهده می‌کنند و چه چیزی سبب می‌شود که آن‌ها همیشه به این صورت شاد و سرزنده باشند؟
از چه هر شب پاسبان بام عشق تو شوند
وز چه هر روزی بودشان بر درت دربانیی
هوش مصنوعی: چرا هر شب نگهبان عشق تو می‌شود و چرا هر روز دربانی برای دروازه تو دارند؟
این چه جام است این که گردان کرده‌ای بر جان‌ها
آب حیوان است این یا آتشی روحانیی
هوش مصنوعی: این چه ظرفی است که تو بر جان‌ها گردانده‌ای؟ آیا این آب حیات است یا آتشی روحانی؟
این چه سر گفتی تو با دل‌ها که خصم جان شدند
این چه دادی درد را تا می‌کند درمانیی
هوش مصنوعی: این چه سخنی بود که تو با دل‌ها گفتی که دشمنان جان شدند؟ این چه چیزی به درد دادی که درد اکنون به درمانی می‌رسد؟
روستایی را چه آموزید نور عشق تو
تا ز لوح غیب دادش هر دمی خط خوانیی
هوش مصنوعی: روستایی را نمی‌توان به درستی از عشق تو آگاه کرد، چرا که او هر لحظه از دنیای نادیده، پیغام و نشانه‌ای دریافت می‌کند.
شمس تبریزی فروکن سر از این قصر بلند
تا بقایی دیده آید در جهان فانیی
هوش مصنوعی: ای شمس تبریزی، از این کاخ بلند سر خود را پایین بیاور تا بتوانی بقای چیزی را در دنیا که زودگذر و فانی است، ببینی.