گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۰۳

ساقیا شد عقل‌ها هم خانه دیوانگی
کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی
صد هزاران خانه هستی به آتش درزده
تشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی
ما دوسر چون شانه‌ایم ایرا همی‌زیبد به عشق
در سر زنجیر زلفش شانه دیوانگی
در چنین شمعی نمی‌بینی که از سلطان عشق
دم به دم در می‌رسد پروانه دیوانگی
پنبه در گوشند جان و دل ز افسانه دو کون
تا شنیدند از خرد افسانه دیوانگی
کفش‌های آهنین جان پاره کرد اندر رهش
چون در او آتش بزد جانانه دیوانگی
عقل آمد با کلید آتشین آن جا ولیک
جز کلید او نبد دندانه دیوانگی
چونک عقل از شمس تبریزی به حیرت درفتاد
تا شده یاران و ما دیوانه دیوانگی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقیا شد عقل‌ها هم خانه دیوانگی
کرده مالامال خون پیمانه دیوانگی
هوش مصنوعی: ای ساقی، آنگونه که عقل‌ها دیوانه شده‌اند، گویی همه در یک جا جمع شده‌اند. پیاله‌های دیوانگی پر از خون است.
صد هزاران خانه هستی به آتش درزده
تشنگان مرد و زن مردانه دیوانگی
هوش مصنوعی: صدها هزار خانه وجود دارد که در آتش سوخته و تشنگان، هم مرد و هم زن، به شکل شجاعانه‌ای دیوانگی را تجربه کرده‌اند.
ما دوسر چون شانه‌ایم ایرا همی‌زیبد به عشق
در سر زنجیر زلفش شانه دیوانگی
ما دو سر داریم همچون یک شانه زیرا که زنجیر زلف او به شانه دیوانگی ما می‌زیبد و شایسته است. (شانه‌های چوبی قدیمی در دو سو دندانه داشته‌اند)
در چنین شمعی نمی‌بینی که از سلطان عشق
دم به دم در می‌رسد پروانه دیوانگی
هوش مصنوعی: در این شمع، نمی‌توانی ببینی که هر لحظه پروانه‌ی دیوانگی از عشق به سوی آن می‌آید.
پنبه در گوشند جان و دل ز افسانه دو کون
تا شنیدند از خرد افسانه دیوانگی
جان و دل چون به داستان دیوانگی و حیرت عشق آشنا شدند، دیگر از دو جهان هیچ نمی‌شنوند.
کفش‌های آهنین جان پاره کرد اندر رهش
چون در او آتش بزد جانانه دیوانگی
جان‌، کفش‌های سخت و محکم را در راه او پاره کرد و دیوانه‌وار رفت، از آن‌روز که آتش عشق در دلش شعله‌ور شد.
عقل آمد با کلید آتشین آن جا ولیک
جز کلید او نبد دندانه دیوانگی
عقل نیز با کلیدی آتشین برای طلب آمد‌، اما کلید او هیچ دندانه‌ای از دیوانگی نداشت.
چونک عقل از شمس تبریزی به حیرت درفتاد
تا شده یاران و ما دیوانه دیوانگی
وقتی که عقل از شخصیت شمس تبریزی شگفت‌زده و حیران شد، دوستان و همراهانش به دیوانگی و جنون افتادند و ما نیز عاشق این جنون شدیم.