گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸۰۰

در میان جان نشین کامروز جان دیگری
کاین جهان خیره است در تو کز جهان دیگری
خوش خرام ای سرو جان کامروز جان دیگری
خوش بخند ای گلستان کز گلستان دیگری
آب خلقان رفت جمله در هوای آب و نان
یوسفا در قحط عالم آب و نان دیگری
تو جهان زندگی و این جهان بندگی
تو ز شاه شه نشان والله نشان دیگری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در میان جان نشین کامروز جان دیگری
کاین جهان خیره است در تو کز جهان دیگری
در درون جان و دل‌، عزیز و گرانمایه بنشین که امروز جانی تازه و عزیزتر هستی و جهان به زیبایی تو خیره شده چون از این عالم نیستی.
خوش خرام ای سرو جان کامروز جان دیگری
خوش بخند ای گلستان کز گلستان دیگری
چابک و با ناز بخرام ای سرو قامت، که امروز جانی تازه و عزیزتر هستی. خوش و زیبا بخند ای گلستان چونکه از گلستان دیگر و متفاوتی هستی.
آب خلقان رفت جمله در هوای آب و نان
یوسفا در قحط عالم آب و نان دیگری
آبروی مردم همه در پی آب و نان رفت ای یوسف بیا که در این قحط‌سالی‌، تو آب و نانی متفاوت هستی.
تو جهان زندگی و این جهان بندگی
تو ز شاه شه نشان والله نشان دیگری
تو جهان سرزندگی و آزادگی هستی و این دنیا‌، دنیای بندگی و خواری‌، تو از سوی شاه شه‌نشان و والله که نشان شاهی دیگر و متفاوت هستی.