گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۹۹

بی‌گهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری
آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری
منگر آخر سوی روزن سوی روی من نگر
تا ز روی من به روزن‌های غیبی بنگری
روی زرینم به هر سو شش جهت را لعل کرد
تا ز لعل تو بیاموزید رویم زرگری
شش‌جهت گوساله‌ای زرین و بانگش بانگ زر
گاوکان بر بانگ زر مستان سحر سامری
شیرگیرا گاو و گوساله به بانگ زر سپار
چونک شیر و شیرگیر جام صرف احمری
دشمن اسلام زلف کافرت ما را بگفت
دور شو گر مؤمنی و پیشم آ گر کافری
گفتمش این لاف‌ها از شمس تبریزیستت
گفت آری و برون آورد مِهر دلبری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بی‌گهان شد هر رفتن سوی روزن ننگری
آتشی اندرزنی از سوی مه در مشتری
بی‌گاه و دیر شد چرا برای رفتن به پنجره و دریچه (روشن از صبح‌) نمی‌نگری‌؟ و آتشی از عشق و از سوی ماه در مشتری نمی‌زنی؟
منگر آخر سوی روزن سوی روی من نگر
تا ز روی من به روزن‌های غیبی بنگری
به روزن و پنجره منگر به روی من نگر‌، تا دریچه‌های از غیب بر رویت بگشایم.
روی زرینم به هر سو شش جهت را لعل کرد
تا ز لعل تو بیاموزید رویم زرگری
روی زرد و عاشق من‌، هر شش جهت فلک را  همچون لعل‌، باارزش و سرخ‌روی و آبرومند کرد چون که لعل (‌و لب‌) تو مرا زرگری آموخت.
شش‌جهت گوساله‌ای زرین و بانگش بانگ زر
گاوکان بر بانگ زر مستان سحر سامری
در هر سوی و در شش جهت وجود گوساله‌ای طلایی هست و صدای زر و پول از او به‌گوش می‌رسد و گاوها (و نادان‌ها‌) بر این بانگ‌ از خود بی‌خود شده و مست به دنبال سامری راه می‌افتند.
شیرگیرا گاو و گوساله به بانگ زر سپار
چونک شیر و شیرگیر جام صرف احمری
ای شیرگیر و دلاور! گاو و گوساله (افراد و چیزهای بی‌خود) را رها کن و آنها در کنار زر و پول بگذار بمانند چون‌که تو دلیر و شیرگیر (و همچنین نوشنده از جام شیر) می خالص و سرخ هستی.
دشمن اسلام زلف کافرت ما را بگفت
دور شو گر مؤمنی و پیشم آ گر کافری
زلف بی‌دین تو می‌گوید: اگر مؤمنی، دور شو؛ اما اگر کافری، نزد من بیا.
گفتمش این لاف‌ها از شمس تبریزیستت
گفت آری و برون آورد مِهر دلبری
به او گفتم‌: این لاف‌ها و گزاف‌ها را شمس تبریزی به تو آموخته است. گفت‌: «آری‌» و سپس از در مهر و دوستی درآمد.