گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۹۸

در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام
وقت ناز از آهن پولاد تو آهنتری
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری
زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار
کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری
زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست
کز برای روشنی تو خانه را روشن تری

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۷۹۸ به خوانش علیرضا بخشی زاده روشنفکر

حاشیه ها

1395/10/31 23:12

درود بر روح بزرگ مولانا.
همیشه مولانا ما را با خودمان رو در رو میکند.
در دو چشم من نشین ای آن که از من منتری

1402/09/09 00:12
جاوید مدرس اول رافض

 تضمین غزل شماره ۲۷۹۸ دیوان شمس
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
صاحب عقلی ز عشقی گشته خود ایمن تری
سالک عظمی بلندی و  ز هر کس من تری
کِشته ای صد خرمن نیکی و پر خرمن تری
*****************
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
*****************
باغبان  تخم هزاران گل چو در باغ افکند
شاخ و برگش را کُند تیمار و آنرا می زند
بلبلان مست با آن شاخ لانه می تند
...................
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری
*****************
در طریق عشق،،   جانان لطف را احسان کند
با محبت دردمنده عشق را درمان کند
نیست کس تا خوبی ذات ترا کتمان کند
..............
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری
*****************
ساقیا در ده که از لطف کرم صافیست جام
تا پزد این عقل جزوی را که در راهیست خام
گل به بر گر آید و جامی به کف ، گیریم کام
..............
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام
وقت ناز از آهن و پولاد تو آهنتری
*****************
شو حقایق را یکایک از دل خود باز جو
منت نامرد بردن را نباید  کرد خو
بسته ای خیل دل عشاق با یک تار مو
.....................
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری
*****************
تا پس پرده عیان شد جست بیرون پرده دار
از دم شمشیر حق دژخیم کافر در فرار
چهره پر خون آنچنان و دل ز آتش پر شرار
.............
زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار
کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری
*****************
تا بلی گفتیم بر پرسش ترا روز الست
هر که لا میگفت آنجا از جزای خود نرست
هِشت هرکس عالم خاکی و از دونان گسست
...........................
زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست
کز برای روشنی تو خانه را روشن تری
*****************

 

1397/10/11 06:01
مهدی

آیا منظور مولانا از " منِ منتر" ذات اقدس باریتعالاست؟

1399/01/08 17:04
زهرا زارعی

خطاب مولانا به شمس هست که:
ای کسی که حتی بیشتر از خودِ من، من هستی و در هم نیست شدیم... به جای دیده و چشم من بنشین تا همه جا تنها تو رو ببینم چون که روشنیِ جانت از ماه هم روشن تر هست... و با تو میتونم ماه رو معنا(وانمایان) کنم‌‌...
و حالا چون تو درون دیده ی من نشستی به هر جا نظر کنم تنها تو رو میبینم و با نگاه کردن من همه جا از "روشنیِ حضورِ جانِ تو" روشن میشه...

1402/04/26 03:06
محسن جهان

به نظر بنده مولانا تلویحا خداوند را خطاب قرار می‌دهد. که البته در وجود شمس متبلور  شده است. 

1399/06/05 23:09
آسیه

بنظرمن بهتراست مولانا را با دکتر سروش بشناسیم و بس

1399/07/11 09:10
آنی

لغت نرم در این قسمت از شعر درست بنظر نماید. لغت رام مناسب تر است چرا که در مورد توسن هم حرف می‌زند:
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
رام (نرم) گردی چون زمین گر از فلک توسنتری

1399/07/12 08:10
آنی

در این بیت:
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسنتری
لغت «نرم» درست بنظر نمیرسد. لغت رام مناسب تر است چون در مورد مهار کردن توسن که اسب وحشی است صحبت میشود. احتمالا موقع نگارش یا کتابت اشتباهی صورت گرفته است. پس از اصلاح:
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
رام گردی چون زمین گر از فلک توسنتری.

1401/11/17 09:02
پناهنده به هیچستان

از نظر حقیر در نگاه مولانا مغایرتی بین آن من درون که نورانی ست و حضرت شمس و حضرت حق وجود ندارد ، هر کدام را جایدگذاری کنید به یک معنا میرسید همانطور که در طریق سالک بارها گفته شده شیخ مرید را از خود او بیشترمی شناسد پس چنین برمیداید چه قیاس بین من مادی و من معنوی باشد ، چه بین من مولانا و شمس و چه بین من مولانا و حضرت حق ، ایرادی در مفهوم وارد نمی شود.

کز برای روشنی تو خانه را روشن تری..

1402/05/12 09:08
سُلگی قاسم .

در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری...

 در خصوص  این کلمه منتری باید عرض کنم گاهی مولانا  چنان  معنا  را بر لفظ سنگین  سوار میکرد  که الفاظ  و کلمات  توان  کشیدن بار معنا  را سخت می‌کند  به بیان دیگر در مورد جفت و جور کردن کلمات یا همان تنگی قافیه  و این قالب اندیشی و ساز و کار قافیه سازی  خسته و به ستوه می آمد  چون که  از معنا کاسته میشد ، دوست می داشت فارغ از  کلمات  حرف و مقصودش  را برساند. حتی در دفتر  اول از این تنگی قافیه  گلایه  می‌کرد  می‌گفت نظمِ حرف و صوت و اصول قافیه سازی رو برهم می زنم که فارغ از چهارچوب  متداول حرفم را بزنم که بیشتر بتواند  حرف دلش را به مخاطب  القا  کند. من تری از این  دسته کلمات است..

قافیه اندیشم و دلدار من

گویدم مندیش جز دیدار من

خوش نشین ای قافیه اندیش من

قافیه دولت توی در پیش من

حرف چه بود تا تو اندیشی از آن

حرف چه بود خار دیوار رزان

حرف و صوت و گفت را بر هم زنم

تا که بی این هر سه با تو دم زنم

1402/09/09 00:12
جاوید مدرس اول رافض

تضمین غزل شماره ۲۷۹۸ دیوان شمس
،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،،
صاحب عقلی ز عشقی گشته خود ایمن تری
سالک عظمی بلندی و  ز هر کس من تری
کِشته ای صد خرمن نیکی و پر خرمن تری
*****************
در دو چشم من نشین ای آن که از من من تری
تا قمر را وانمایم کز قمر روشن تری
*****************
باغبان  تخم هزاران گل چو در باغ افکند
شاخ و برگش را کُند تیمار و آنرا می زند
بلبلان مست با آن شاخ لانه می تند
...................
اندرآ در باغ تا ناموس گلشن بشکند
ز آنک از صد باغ و گلشن خوشتر و گلشن تری
*****************
در طریق عشق،،   جانان لطف را احسان کند
با محبت دردمنده عشق را درمان کند
نیست کس تا خوبی ذات ترا کتمان کند
..............
تا که سرو از شرم قدت قد خود پنهان کند
تا زبان اندرکشد سوسن که تو سوسن تری
*****************
ساقیا در ده که از لطف کرم صافیست جام
تا پزد این عقل جزوی را که در راهیست خام
گل به بر گر آید و جامی به کف ، گیریم کام
..............
وقت لطف ای شمع جان مانند مومی نرم و رام
وقت ناز از آهن و پولاد تو آهنتری
*****************
شو حقایق را یکایک از دل خود باز جو
منت نامرد بردن را نباید  کرد خو
بسته ای خیل دل عشاق با یک تار مو
.....................
چون فلک سرکش مباش ای نازنین کز ناز او
نرم گردی چون زمین گر از فلک توسن تری
*****************
تا پس پرده عیان شد جست بیرون پرده دار
از دم شمشیر حق دژخیم کافر در فرار
چهره پر خون آنچنان و دل ز آتش پر شرار
.............
زان برون انداخت جوشن حمزه وقت کارزار
کز هزاران حصن و جوشن روح را جوشن تری
*****************
تا بلی گفتیم بر پرسش ترا روز الست
هر که لا میگفت آنجا از جزای خود نرست
هِشت هرکس عالم خاکی و از دونان گسست
...........................
زان سبب هر خلوتی سوراخ روزن را ببست
کز برای روشنی تو خانه را روشن تری
*****************