گنجور

غزل شمارهٔ ۲۸

ای شاه جسم و جان ما خندان‌کن دندان ما
سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا
ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل
چون دیدمت می‌گفت دل جاء القضا جاء القضا
ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو
گه خوانی‌اش سوی طرب گه رانی‌اش سوی بلا
گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی
گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا
گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند
گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا
جان را تو پیدا کرده‌ای مجنون و شیدا کرده‌ای
گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا
گه قصد تاج زر کند گه خاک‌ها بر سر کند
گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا
طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو
گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا
جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون
گه باده‌های لعل‌گون گه شیر و گه شهد شفا
گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند
گه فضل‌ها حاصل کند گه جمله را روبد بلا
روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود
گه دشمن‌ِ بَد‌رَگ شود گه والدین و اقربا
گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل
گاهی دهلزن گه دهل تا می‌خورد زخم عصا
گه عاشق این پنج و شش گه طالب جان‌های خوش
این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا
گاهی چو چَه‌کن پست‌رو مانند قارون سوی گَو
گه چون مسیح و کشت‌ِ نو بالاروان سوی علا
تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد
شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی
چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن
بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا
زین رنگ‌ها مفرد شود در خنب عیسی دررود
در صبغة الله رو نهد تا یفعل الله ما یشا
رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا
رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا
انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم
مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
باب البیان مغلق قل صمتنا اولی بنا

اطلاعات

وزن: مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن (رجز مثمن سالم)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای شاه جسم و جان ما خندان‌کن دندان ما
سرمه کش چشمان ما ای چشم جان را توتیا
ای شاه و صاحب تن و جان ما! ما را شاد کن و چشم‌های ما را زیبا و پرشوق بگردان.
ای مه ز اجلالت خجل عشقت ز خون ما بحل
چون دیدمت می‌گفت دل جاء القضا جاء القضا
ای زیبای ماه و ای دلبر من، از زیبایی تو ماه شرم‌زده شد و خون ریختن ما بر تو حلال گشت؛ وقتی که تو را دیدم دلم گفت «قضا آمد» «بلا آمد»
ما گوی سرگردان تو اندر خم چوگان تو
گه خوانی‌اش سوی طرب گه رانی‌اش سوی بلا
ما گوی سرگردان میدان تو هستیم، ما گوی سرگردان با چوگان زلف تو هستیم؛ تو صاحب این گوی هستی گاهی آن‌را سوی شادی می‌بری گاهی سوی بلا!
گه جانب خوابش کشی گه سوی اسبابش کشی
گه جانب شهر بقا گه جانب دشت فنا
گاهی ما را به سوی خواب و آرامش می‌کشی و گاهی به‌سوی اسباب دردسر؛ گاهی به‌سوی شهر زندگی و گاهی سوی مرگ و فنا!
گه شکر آن مولی کند گه آه واویلی کند
گه خدمت لیلی کند گه مست و مجنون خدا
گاهی بنده‌ای را سپاس می‌گوید و گاهی آه و واویلا سر می‌دهد؛ گاهی لیلی را ناز می‌کشد و گاهی مجنون را عاشق و سرگشته خدا!
جان را تو پیدا کرده‌ای مجنون و شیدا کرده‌ای
گه عاشق کنج خلا گه عاشق رو و ریا
جان ما در دست توست، تویی که آن‌را مجنون و شیدا می‌کنی؛ گاهی آن‌ را عاشق تنهایی و گوشه‌نشینی می‌نمایی و گاهی عاشق ریاکاری و خودنمایی.
گه قصد تاج زر کند گه خاک‌ها بر سر کند
گه خویش را قیصر کند گه دلق پوشد چون گدا
گاهی هوس تاج و مقام می‌کند گاهی خاک ذلت بر سر خود می‌ریزد؛ گاهی خود را قیصر روم می‌کند و گاهی بسان گدا، دلق و لباس پاره‌پاره می‌پوشد.
طرفه درخت آمد کز او گه سیب روید گه کدو
گه زهر روید گه شکر گه درد روید گه دوا
عجیب درختی است او که گاهی سیب شیرین و خوش‌عطر می‌دهد و گاهی کدو؛ گاهی زهر و تلخی بر می‌دهد و گاهی شکر و شیرینی؛ گاهی درد، گاهی دوا!
جویی عجایب کاندرون گه آب رانی گاه خون
گه باده‌های لعل‌گون گه شیر و گه شهد شفا
در دل ما شگفتی‌ها می‌آفرینی گاهی آب لطف و خوشی روان می‌کنی گاهی خون و غصه؛ گاهی باده‌های سرخ ناب و گاهی شیر و گاهی عسل شفابخش!
گه علم بر دل برتند گه دانش از دل برکند
گه فضل‌ها حاصل کند گه جمله را روبد بلا
گاهی لباس علم و دانش بر تن دل می‌کند و گاهی دل را نادان می‌کند؛ گاهی فضل‌ها و هنرها دارد و گاهی همه را به لا و نیستی می‌روبد.
روزی محمدبک شود روزی پلنگ و سگ شود
گه دشمن‌ِ بَد‌رَگ شود گه والدین و اقربا
روزی محمدبگ می‌شود و روزی پلنگ و سگی درنده می‌شود، گاهی دشمنی لجوج و بدرگ می‌شود و گاهی مهربان همچون والدین و خویشان. (محمد بگ در اینجا گویا نام شخص خاص و آدم نیکوکاری بوده است)
گه خار گردد گاه گل گه سرکه گردد گاه مل
گاهی دهلزن گه دهل تا می‌خورد زخم عصا
گاهی خار و درد می‌شود و گاهی گُل و راحت؛ گاهی سرکه ترش می‌شود و گاهی شراب ناب؛ گاهی شاد و دهلزن می‌شود و گاهی دهلی که تا جان دارد کتک می‌خورد. (منظور چوب عصا مانندی است که برای کوبیدن دهل بکار می‌برند)
گه عاشق این پنج و شش گه طالب جان‌های خوش
این سوش کش آن سوش کش چون اشتری گم کرده جا
گاهی عاشق پنج روزه عمر و شش جهت عالم می‌شود و گاهی طالب جان‌های خویش؛ بدان سو و این سو می‌رود همچون شتری که جایش را گم کرده باشد.
گاهی چو چَه‌کن پست‌رو مانند قارون سوی گَو
گه چون مسیح و کشت‌ِ نو بالاروان سوی علا
گاهی مانند آدم چاه‌کن به‌طرف پایین میل می‌کند و می‌رود و گاهی مثل قارون به قعر زمین می‌رود؛ گاهی همچون مسیح و همچون مزرع تازه‌کاشته به سوی بالا و عالی. (چه‌کن‌: چاه‌کن‌، کسی که چاه می‌کَند‌.  گَو‌: مغاک‌، نشیب‌، قعر‌‌، فرورفتگی‌.)
تا فضل تو راهش دهد وز شید و تلوین وارهد
شیاد ما شیدا شود یک رنگ چون شمس الضحی
تا از فضل تو چیزی نصیبش شود و از دوز و کلک رها شود؛ آن آدم شیاد و کلاه‌بردار خود آدمی عاشق می‌شود یک‌رنگ و درست مثل خورشید تابان.
چون ماهیان بحرش سکن بحرش بود باغ و وطن
بحرش بود گور و کفن جز بحر را داند وبا
چون ماهیان بحر سکون و جاودانگی، دریا، باغ و خانه و جای او می‌شود؛ و در دریا فنا خواهد شد و جز دریا را بد و درد می‌شناسد.
زین رنگ‌ها مفرد شود در خنب عیسی دررود
در صبغة الله رو نهد تا یفعل الله ما یشا
از این همه رنگ و تلون خلاص می‌شود و در خم عیسی فرو می‌رود (و یک‌رنگ می‌شود) یاری خدا می‌رسد، تا خدا چه خواهد!
رست از وقاحت وز حیا وز دور وز نقلان جا
رست از برو رست از بیا چون سنگ زیر آسیا
از زشتی و شرم و حیا، و از تلاش و سفر و اسباب‌کشی رها شد؛ و از دست «برو» و «بیا»‌ها آزاد شد که مانند سنگ زیر آسیا بود.
انا فتحنا بابکم لا تهجروا اصحابکم
نلحق بکم اعقابکم هذا مکافات الولا
هوش مصنوعی: ما در را بر شما گشودیم، دوستان خود را ترک نکنید تا ما نیز به شما ملحق شویم. این پاداش محبت و دوستی است.
انا شددنا جنبکم انا غفرنا ذنبکم
مما شکرتم ربکم و الشکر جرار الرضا
هوش مصنوعی: ما به شما قدرت بخشیدیم و گناهانتان را بخشیدیم به شرطی که شکرگزار پروردگارتان باشید، و شکرگزاری موجب جلب رضایت او خواهد شد.
مستفعلن مستفعلن مستفعلن مستفعلن
باب البیان مغلق قل صمتنا اولی بنا
هوش مصنوعی: این بیت به این معناست که ما در بیان حرف‌ها و گفتن احساسات‌مان محدودیت داریم و بهتر است سکوت کنیم. به نظر می‌رسد که گاهی اوقات سکوت بهتر از بیان احساسات است.

خوانش ها

غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش پری ساتکنی عندلیب
غزل شمارهٔ ۲۸ به خوانش آرش خیرآبادی

حاشیه ها

1392/03/06 12:06
محسن خ

بک . [ ب َ ] (ترکی ، اِ) مخفف بیک است بمعنی بزرگ ، نظیر بیک و بیوک که بمعنی بزرگ باشد و در آخر اسماء ترکی درآید بجهت تعظیم و تکریم وردیف خان باشد. (یادداشت مؤلف ). این کلمه را که بعضی بخطا بیک نویسند لقب کسانی بوده است که پایه ٔ آنان پایین مرتبه ٔ پاشا بوده است و کلمه ٔ اتابک نیز ترکیبی است از اتا بمعنی پدر و بک بمعنی بزرگ یا بزرگتر. اصل این کلمه ٔ بک مخفف بیوک است بمعنی بزرگ و کبیر. (از النقود ص 136). و رجوع به بیگ شود.
فرهنگ دهخدا

1392/03/06 23:06
امین کیخا

بک درست است در ترکی کاربرد دارد اما همان بغ است یعنی خداوند و فارسی است البته کاربرد ترکی ان بیشتر از فارسی است

1392/03/06 23:06
مینا جمعه زاده

بدرگ به معنی بد طینت و بدسرشت وپست است و نا بکار

1393/12/04 23:03
محمد رضا

تا اونجا که من خوندم، بک ینی «قورباغه»
اینجام همون قورباغه میتونه معنی بده:
( بعضی وقتا این محمد ( خود شاعر ) مثل غورباغه میشه ( ینی تو لجنزاره)، بعضی وقتام مثل پلنگ و سگ عصبی میشه... -البته این از فروتنیه مولاناست - )

1393/12/05 01:03
merce

با درود
از جناب کیخا که همیشه مشکل گشا هستند ممنونم
از ابن سینا غزلی به جا مانده که همین لغت بغ یا بق را به عنوان قورباغه و یا پشه آورده : بسیار زیباست بد نیست که یکبار دیگر مرور کنیم:
غذای روح بود باده رحیق الحق
که رنگ و بوش کند رنگ و بوی گل را دق
به رنگ زنگ زداید ز جان اندوهگین
همای گردد اگر جرعه‌ای بنوشد بق
به طعم، تلخ چوپند پدر و لیک مفید
به پیش مبطل، باطل به نزد دانا، حق
می‌از جهالت جهال شد به شرع حرام
چو مه که از سبب منکران دین شد شق
حلال گشته به فتوای عقل بر دانا
حرام گشته به احکام شرع بر احمق
شراب را چه گنه زان که ابلهی نوشد
زبان به هرزه گشاید، دهد ز دست ورق
حلال بر عقلا و حرام بر جهال
که می‌محک بود وخیرو شر از او مشتق
غلام آن می‌صافم کزو رخ خوبان
به یک دو جرعه برآرد هزار گونه عرق
چو بوعلی می‌ناب ار خوری حکیمان
به حق حق که وجودت شود به حق ملحق
به نظر می رسد منظور مولانا از لغت بک همان قورباغه یا پشه باشد که با حیوانات دیگر یکجا آورده
ولی بیک ترکی را شک دارم ، اللهُ اعلم
باادای احترام
مرسده

1394/04/05 17:07
صانع

سلام
پلنگ و سگ به نمایندگی حیوان امده که مقابل اشرف مخلوقات است یعنی طبقه ی پست خلق خدا ویعنی دقیقا مقابل محمد بگ که بگ همان کوچک شده بزرگ است..با سپاس

1394/11/13 08:02
ناشناس

من هم گمان میکنم بک در این جا در معنی دیرین خود ، قورباغه است . دهخدا این بیت خسروانی را شاهد آورده که بیانگر کاربرد ان در زبان و ادبیات است :
ای هم چو «بک» پلید و چنو دیده ها برون
مانند آن کسی که کند چشم خویش کژ .
با سپاس چمن زار

1395/06/16 14:09
دلارام

بنده تصور میکنم منظور حضرت از آوردن واژه ی "بک" بعد از نام خود و با توجه به مصرع بعدی آن،قیاس و مقایسه ی جایگاه بشر است که میتواند در لحظه،جنبه ی خدایی و گاه جنبه ی حیوانی خود را نشان دهد.
هر دو ذات قدرتمند هستند،اما ذات الهی و بزرگ که به بک تعبیر شده،هدفمند و درپی کسب معنویات است.و روی حیوانی تنها آمال دنیایی را جستجو میکند

1395/06/16 23:09
روفیا

بگ بگمانم چیزی شبیه بیگ است دوستان
مثل اینکه بگوییم جان یا روح روزی جناب مستطاب محمد آقا میشود روزی پلنگ و سگ!
از احوال متغیر روح سخن میگوید.
جایی دیگر مولانا می گوید :
آدمی کو علم الاسماء بگست
در تگ چون برق این سگ بی تکست
در مقام مقایسه حجت آوری آدم و فتنه شیطان میگوید :
آدمی که جناب مستطاب علم الاسماء است و خداوند همه اسماء و از جمله اسم اعظم را بدو آموخت ، در این مسابقه با شیطان بازنده است!

1396/06/29 15:08

محض مزید اطلاع دوستانم
در استان فارس به قورباغه « بَک» هم می گویند.

1397/09/29 01:11
همایون

این غزل بو و رنگ و حال و هوی پیش از ملاقات با شمس را دارد و نشان می‌‌دهد کسانی که اصرار دارند که جلال دین پیش از شمس شعر نمی گفته است در گفته خود صادق نیستند و از روی غرضی بر این نکته اصرار می‌‌ورزند، چرا که شاعری که بجز قرایت قرآن، تنها هنر نیمه مجاز در دین اسلام است نمی تواند بدون تمرین و ممارست ناگهان در شخصی‌ به اوج و زیبائی برسد آنگونه که در جلال دین سراغ داریم

1400/01/23 02:03
علی جعفری لاریجانی

من فکر می کنم محمد بک منظور همان محمد ابوبکر است که بسیار آدمی مخربان بود.

1401/03/25 22:05
احمد اسدی

درود بر علاقمندان ادب پارسی،

به  نظر می رسد که خط سیر این غزل از بیت سوم تا بیت چهاردم اشاره است به سرگردانی آدمی در ورطه ای بین خیر و شر، و در ابیات انتهایی چنگ زدن در دامن فضل خداوند برای رهایی از این سرگردانی است.

برای اشاره به دو سوی این ورطه سرگردانی مولانا از بیت سوم اشاره به دوگانه های متضاد زیادی دارد نظیر "طرب و بلا"، "بقا و فنا"، "شکر و وا ویلا"، "کنج خلا (عزلت) و روی و ریا"، "قیصر و گدا"، "زهر و شکر" ،"درد و دوا"، "آب و خون" ، "خار و گل" ، "قارون و مسیح"  و ...

بر این اساس، در بیت یازدهم هم "محمدبک" و "سگ و پلنگ" باید اشاره به دو سوی طیف سرگردانی بشر باشد کما اینکه در مصراع دوم همین بیت دو سوی این طیف را به تحول و تطور از "دشمن بدرگ" تا "والدین و اقربا" می داند. بنابراین محمدبک باید در تضاد با سگ و پلنگ باشد و اشاره به مقام انسانی در مقابل مرتبه حیوانی.

1402/10/05 22:01
احد

سلام

برای فهم بیت ۱۱ لازم نیست اینقدر دنبال معنی «بک»باشیم.انچه مسلم است به قول بعضی از دوستان منظور «محمد بک»همان شخص خیالی بزرگوار و مورد نظر مولانا ست. و مراد از «پلنگ و سگ», هم خصلت‌های پست انسانهاست. بعضاً شنیده ایم در رویارویی و مجادله بعضی افراد کسی که میخواهد غیظ خود را بیان کند میگوید«نگذار اون روی سگم بالا بیاید» این برداشت بنده از این مصرا است.

1403/02/18 05:05
مهر و ماه

ضمن تشکر از خانم عندلیب بابت این خوانش، فکر میکنم حدود پانزده غلط واضح در این خوانش وجود داشت

 

البته باز بهتر است از بی فرصتی من در خواندن...