غزل شمارهٔ ۲۷۹۲
سر نهاده بر قدمهای بت چین نیستی
ز آنک مسی در صفت خلخال زرین نیستی
راست گو جانا که امروز از چه پهلو خاستی
چیز دیگر گشتهای تو رنگ پیشین نیستی
در رخ جان رنگ او دیدم بپرسیدم از او
سر چنین کرد او که یعنی محرم این نیستی
دوش آمد خواجهای بر در بگفتش عشق او
سیم و زر داری ولیکن مرد زرین نیستی
غزل شمارهٔ ۲۷۹۱: هر دلی را گر سوی گلزار جانان خاستیغزل شمارهٔ ۲۷۹۳: این چه چتر است این که بر ملک ابد برداشتی
اطلاعات
وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
سر نهاده بر قدمهای بت چین نیستی
ز آنک مسی در صفت خلخال زرین نیستی
هوش مصنوعی: اگر بر پای بت چین سر گذاشتهای، به خاطر این است که تو به اندازهٔ آن زرین نمیدرخشی و در واقع چیزی از آن مقام و زیبایی نداری.
راست گو جانا که امروز از چه پهلو خاستی
چیز دیگر گشتهای تو رنگ پیشین نیستی
هوش مصنوعی: دوست عزیز، لطفاً راست بگو امروز چرا اینگونه تغییر کردهای؟ تو دیگر آن فرد قبلی نیستی و رنگ و رویت عوض شده است.
در رخ جان رنگ او دیدم بپرسیدم از او
سر چنین کرد او که یعنی محرم این نیستی
هوش مصنوعی: در چهره جان رنگ او را مشاهده کردم. از او سؤال کردم که چرا اینگونه است. او پاسخ داد که این مقام و راز برای تو قابل دسترسی نیست.
دوش آمد خواجهای بر در بگفتش عشق او
سیم و زر داری ولیکن مرد زرین نیستی
هوش مصنوعی: دیروز مردی ثروتمند به درب خانه آمد و به او گفتند که عشق او ارزشمند است چون مانند نقره و طلا میدرخشد، اما در عین حال او انسان باارزشی نیست.