غزل شمارهٔ ۲۷۷۷
اطلاعات
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
حاشیه ها
معنا و مفهوم شعر را هر چه گشتم نیافتم حتی هیچ جا یک اشاره نیز به آن نشده است اگه معنا و مفهوم بین اول شعر را بفرمائید سپاسگزار خواهم شد
نیلوفر جان میگوید :
خوشا آن صبحی که جان با رهنمایی تو چاره مشکل را بیابد،
چاره آن کسی بیابد که تو بیچارگی را روزی و قسمت او کنی،
و اما مفهوم آن :
در جای جای ادبیات ما شعرایی که حقیقتا فیلسوف بوده اند درباره این پدیده های متناقض نما سخن گفته اند :
مثل فقری که در حقیقت ثروت است :
اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل
کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی
مرگی که در حقیقت زندگی و زندگی که در حقیقت مرگ مکرر است :
آزمودم مرگ من در زندگیست
چون رهی زین زندگی پایندگی است
ناکسی ای که در حقیقت کسی است:
من کسی در ناکسی دریافتم
پس کسی در ناکسی درباختم
چالاکی که در افتادگیست:
گندم از بالا به زیر خاک شد
بعد از آن او خوشه و چالاک شد
نادانی ای که اصل جوهر دانایی است:
تا بدانجا رسید دانش من
که بدانم همی که نادانم
پستی ای که در حقیقت بلندیست:
بلندی از آن یافت کو پست شد
در نیستی کوفت تا هست شد
عدم نمایی که در حقیقت اصل جوهر هستی است:
ما عدم هاییم هستی ها نما
تو وجود مطلقی فانی نما
اینجا نیز شاعر می گوید :
چاره او یابد که تش بیچارگی روزی کنی
حال دیگر خود رابطه میان بیچارگی و چاره یابی را پیدا کنید دوست عزیز!
کدام شاعر فیلسوف بوده ؟!!
هر شاعری که درباره هستی، ماهیت، خرد، جهان و قوانین حاکم بر آن سخنی درخور اندیشیدن گفته است!
شایسته و بایسته است که آنان را عارف بنامیم.
فلسفی خود را ز اندیشه بکشت
گو بدو کو راست سوی گنج پشت
گمان نمی کنم هر عارفی فیلسوف باشد و هر فیلسوفی عارف . فیلسوف از خرد و قوانین عقلی صحبت می کند ، ولی عارف از عشق ،
در میان شعرا ، هم فیلسوف می بینیم و هم عارف .
زنده باشید
روفیا جانا
گفت فرعونی اناالحق گشت پست/گفت منصوری اناالحق و برست
کافر و مومن خدا گویند لیک/در میان هر دو فرقی هست نیک
آن گدا گوید خدا از بهر نان/متقی گوید خدا از عین جان
جمع ادبا و عرفا وفلسفا جمع
آرام مینشینم در کنج جمع
تا که ببینم بشنوم مقصودشان
که ادب و شعر و معرفت بیاموزم ز جمعشان
موفق باشید