گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۷۴

در فنای محض افشانند مردان آستی
دامن خود برفشاند از دروغ و راستی
مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان
آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی
سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد
گفت در گوشش قلندر کان طرف می واستی
کاین طرف هر چند سوزی در شرار عشق خویش
لیک هم مطلق نه‌ای زیرا که در غوغاستی
در جمال لم یزل چشم ازل حیران شده
نی فزودی از دو عالم نی ز نفیش کاستی
تو نه این جایی نه آن جا لیک عشاق از هوس
می‌کنند آن جا نظر کان جاستی آن جاستی
ای که از الا تو لافیدی بدین زفتی مباش
چشم‌ها را پاک کن بنگر که هم در لاستی
مرحبا جان عدم رنگ وجودآمیز خوش
فارغ از هست و عدم مر هر دو را آراستی
پاکی چشمت نباشد جز شه تبریزیان
شمس دین گر او بخواهد لیک نی زان‌هاستی

اطلاعات

وزن: فاعلاتن فاعلاتن فاعلاتن فاعلن (رمل مثمن محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

در فنای محض افشانند مردان آستی
دامن خود برفشاند از دروغ و راستی
هوش مصنوعی: مردان بزرگ در حالت از بین رفتن کامل خود، دامن خود را از هر نوع دروغ و راست نشان می‌زنند و به افشاندن حقیقت می‌پردازند.
مرد مطلق دست خود را کی بیالاید به جان
آخر ای جان قلندر از چه پهلو خاستی
هوش مصنوعی: مرد بزرگ هیچ‌گاه دستش را به جان نمی‌زند. ای جان قلندر، چرا از سمت خود بلند شدی؟
سالکی جان مجرد بر قلندر عرضه داد
گفت در گوشش قلندر کان طرف می واستی
هوش مصنوعی: سالکی که روحش به کمال رسیده بود، خود را به قلندر عرضه کرد و در گوش او گفت: ای قلندر، همان جا که تو ایستادی، من هم مشغول نوشیدن هستم.
کاین طرف هر چند سوزی در شرار عشق خویش
لیک هم مطلق نه‌ای زیرا که در غوغاستی
هوش مصنوعی: اگرچه در عشق خود احساس سوز و آتش می‌کنی، اما در حقیقت، کامل و بی‌نقص نیستی؛ چون در شلوغی و هرج و مرج این دنیا به سر می‌بری.
در جمال لم یزل چشم ازل حیران شده
نی فزودی از دو عالم نی ز نفیش کاستی
هوش مصنوعی: در زیبایی دائم و بی‌انتها، چشم ازل شگفت‌زده و متحیر مانده است. نه از دو عالم چیزی به جمال او افزوده شده و نه از نفی او کاسته شده است.
تو نه این جایی نه آن جا لیک عشاق از هوس
می‌کنند آن جا نظر کان جاستی آن جاستی
هوش مصنوعی: تو نه در این مکان هستی و نه در آن مکان، اما عاشقان به خاطر آرزوهای خود آن جا را می‌نگرند، زیرا تو همان جا هستی و همان جا نیز تویی.
ای که از الا تو لافیدی بدین زفتی مباش
چشم‌ها را پاک کن بنگر که هم در لاستی
هوش مصنوعی: ای کسی که به خاطر ادعاهای بی‌پایه‌ات در مقام بالایی قرار داری، حواست را جمع کن و چشم‌هایت را از غفلت پاک کن تا ببینی که در واقع، همه چیز در اندیشه و باطن نهفته است.
مرحبا جان عدم رنگ وجودآمیز خوش
فارغ از هست و عدم مر هر دو را آراستی
هوش مصنوعی: سلام بر زندگی‌ای که رنگ وجود را به خود گرفته، خوشا به حال کسی که از هستی و نیستی آزاد است و هر دو را به زیبایی تزئین کرده است.
پاکی چشمت نباشد جز شه تبریزیان
شمس دین گر او بخواهد لیک نی زان‌هاستی
هوش مصنوعی: چشم‌های تو نمی‌توانند جز زیبایی‌های شمس تبریزی را ببینند. او اگر بخواهد تو را پاک و روشن می‌سازد، اما این به خودی خود، از ذات تو نیست.