گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۶۸

ساقی انصاف خوش لقایی
از جا رفتم تو از کجایی
گر بنده بگویمت روا نیست
ترسم که بگویمت خدایی
خاموش نمی‌هلی که باشم
راه گفتن نمی‌گشایی
می‌افشاری مرا چو انگور
معشوق نه‌ای مرا بلایی
گر چشم ببندم از تو کفر است
زیرا که تو نور می‌فزایی
ور بگشایم بگویی منگر
در ما تو بدیده هوایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ساقی انصاف خوش لقایی
از جا رفتم تو از کجایی
هوش مصنوعی: ای ساقی، انصاف بده! من از اینجا رفته‌ام، تو از کجا آمده‌ای؟
گر بنده بگویمت روا نیست
ترسم که بگویمت خدایی
هوش مصنوعی: اگر بنده بگویم که چه چیزی درست نیست، می‌ترسم که بگویم تو خدا هستی.
خاموش نمی‌هلی که باشم
راه گفتن نمی‌گشایی
هوش مصنوعی: تو که سکوت می‌کنی و حرف نمی‌زنی، پس چگونه می‌توانم راهی برای بیان احساساتم پیدا کنم؟
می‌افشاری مرا چو انگور
معشوق نه‌ای مرا بلایی
هوش مصنوعی: اگر مرا فشاری مثل انگور، به خاطر عشق‌ات نیست، بلکه تنها یک دردسر برای تو هستم.
گر چشم ببندم از تو کفر است
زیرا که تو نور می‌فزایی
هوش مصنوعی: اگر از تو چشم بپوشم، در واقع کافر هستم؛ زیرا تو روشنی و نور را به زندگی‌ام می‌آوری.
ور بگشایم بگویی منگر
در ما تو بدیده هوایی
هوش مصنوعی: اگر بگویم تو به ما نگاه نکن، باید با دقت به گفته‌هایم توجه کنی.