گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۶۳

عشق است دلاور و فدایی
تنهارو و فرد و یک قبایی
ای از شش و پنج مهره برده
آورده تو نرد دلربایی
یکتا شده خوش ز هر دو عالم
بربوده ز یک دلان دوتایی
آخر تو چه جوهر و چه اصلی
ای پاک ز جای از کجایی
در عالم کم زنان چه بیشی
در خطه دل چه جان فزایی
نتوان ز تو عشق صبر کردن
صبرا تو در این هوس نشایی
نادیده مکن چو دیده‌ای تو
بیگانه مرو چو آشنایی
تا ما ماییم جمله ابریم
بی ظلمت ما مها تو مایی
در پای غمش چه دیدی ای جان
کاین دست گشاده در دعایی
ای دل ز قضا چه رو نمودت
کز عشق تو طالب بلایی
رفتم بر عشق کاین به چند است
گفتا که نباشد این بهایی
الا بر شاه شمس تبریز
سر پای کنی به سر بیایی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

عشق است دلاور و فدایی
تنهارو و فرد و یک قبایی
هوش مصنوعی: عشق،勇敢 و فداکار است و تنها یک فرد دارای شخصیت و اصالت است.
ای از شش و پنج مهره برده
آورده تو نرد دلربایی
هوش مصنوعی: ای کسی که با هنر و مهارت خود، قلب‌ها را می‌ربایی و زیبایی‌های زندگی را به نمایش می‌گذاری، تو با ویژگی‌های خاص خود دل‌ها را جذب می‌کنی.
یکتا شده خوش ز هر دو عالم
بربوده ز یک دلان دوتایی
هوش مصنوعی: در اینجا به یک فرد بی‌نظیر و خوش‌سیما اشاره شده که از دنیای مادی جدا شده و در دلی که در آن دوگانگی وجود ندارد، حضور دارد. او به طرز عجیبی تک و بی‌همتاست و از هر دو جهان مادی و معنوی فراتر رفته است.
آخر تو چه جوهر و چه اصلی
ای پاک ز جای از کجایی
هوش مصنوعی: آخر تو چه ویژگی و چه حقیقتی داری که به دور از هر عیب و نقص هستی و از کجای وجود آمده‌ای؟
در عالم کم زنان چه بیشی
در خطه دل چه جان فزایی
هوش مصنوعی: در دنیای اطراف، تعداد زنان کم است، اما عشق و محبت در دل زیاد است و این عشق زندگی را پر از انرژی و نشاط می‌کند.
نتوان ز تو عشق صبر کردن
صبرا تو در این هوس نشایی
هوش مصنوعی: عشق به تو را نمی‌توان با صبر تحمل کرد، اما تو هم در این اشتیاق بی‌صبری نکنی.
نادیده مکن چو دیده‌ای تو
بیگانه مرو چو آشنایی
هوش مصنوعی: اگر کسی را که به او آشنایی داری، به خوبی بشناسی، نادیده‌اش مگیر و بی‌توجهی نکن. وقتی که با او آشنا هستی، به دوری و بیگانگی نرو.
تا ما ماییم جمله ابریم
بی ظلمت ما مها تو مایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که ما هستیم، همه چیز شبیه ابری است که در آن ظلمتی وجود ندارد و تو، انسان الهی، در این حالت ما هم هستی.
در پای غمش چه دیدی ای جان
کاین دست گشاده در دعایی
هوش مصنوعی: ای جان، در برابر غم او چه دیدی که این دست در دعا به سوی او دراز است؟
ای دل ز قضا چه رو نمودت
کز عشق تو طالب بلایی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا به سرنوشت خود این‌گونه شکایت می‌کنی که به خاطر عشق تو آرزوی درد و رنج دارم؟
رفتم بر عشق کاین به چند است
گفتا که نباشد این بهایی
هوش مصنوعی: رفتم تا بفهمم عشق چه ارزشی دارد، گفت که عشق هیچ قیمتی ندارد و نمی‌توان آن را با بهای مادی سنجید.
الا بر شاه شمس تبریز
سر پای کنی به سر بیایی
هوش مصنوعی: ای کاش در برابر شاه شمس تبریز سر به زیر کنی و به او نزدیک شوی.

حاشیه ها

1396/10/01 17:01
نادر..

بی ظلمت ما، مها تو مایی...

1396/10/01 17:01
نادر..

همه دردم این بود:
"ظلمت پیرامن"
..
و من اما
درونم تاریک!
ن.ت

1399/09/13 04:12
همایون

زبان عشق با زبان علم و زبان فلسفه و سیاست و اقتصاد تفاوت دارد آنها واژگان و مفاهیم خود را دارند و همچنین مقاصد خاص خود را دنبال میکنند.
عارف حس و نگاه خود را از وجود خود و هستی، با زبان شعر با خود و هستی درمیان میگذارد، گویی خود هستی زبان گشوده است و عارف از قول وجود و هستی به راز ورزی و رازپردازی درآمده است، هیچ کلمه ای به دردش نمی خورد و هیچ استدلالی بکارش نمی آید حتی از وجود خود نیز هیچ بهره ای نمی تواند ببرد چون هستی را تنها یک قماربازی میبیند که از همه بیشتر می بازد و اطراف او را تشنگان و گرسنگان و مال پرستان گرفته اند و همه از دارایی های او برخوردار میشوند. ولی عارف فقط محو تماشای او شده است. عارف نماینده هستی و وجود است و دیگران تنها تصویر هستی را محو و تاریک میکنند و گرد و خاک آسمان را زیاد و جلوه ماه را کم میکنند
آنچه در هستی کار میکند و عارفِ هستی را پدید می آورد، عشق است و هستی خود از جنس عشق است، بقیه با اصل کار ندارند بلکه با حواس ظاهری و با عقل محاسبه گر بدنبال روشنایی و گرمی و غذا و آسایش و تولید و ثروت هستند
اگر به سراغ شمس و آفتاب هستی که همان عارف هستی است می آیی تنها با عشق بیا که جای آن دل است نه سر، که آشنا ترین ها به هستی همانا عاشقان و عارفان هستند که عشق را می شناسند و میدانند هستی بر عشق استوار است