اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
عشق است دلاور و فدایی
تنهارو و فرد و یک قبایی
هوش مصنوعی: عشق،勇敢 و فداکار است و تنها یک فرد دارای شخصیت و اصالت است.
ای از شش و پنج مهره برده
آورده تو نرد دلربایی
هوش مصنوعی: ای کسی که با هنر و مهارت خود، قلبها را میربایی و زیباییهای زندگی را به نمایش میگذاری، تو با ویژگیهای خاص خود دلها را جذب میکنی.
یکتا شده خوش ز هر دو عالم
بربوده ز یک دلان دوتایی
هوش مصنوعی: در اینجا به یک فرد بینظیر و خوشسیما اشاره شده که از دنیای مادی جدا شده و در دلی که در آن دوگانگی وجود ندارد، حضور دارد. او به طرز عجیبی تک و بیهمتاست و از هر دو جهان مادی و معنوی فراتر رفته است.
آخر تو چه جوهر و چه اصلی
ای پاک ز جای از کجایی
هوش مصنوعی: آخر تو چه ویژگی و چه حقیقتی داری که به دور از هر عیب و نقص هستی و از کجای وجود آمدهای؟
در عالم کم زنان چه بیشی
در خطه دل چه جان فزایی
هوش مصنوعی: در دنیای اطراف، تعداد زنان کم است، اما عشق و محبت در دل زیاد است و این عشق زندگی را پر از انرژی و نشاط میکند.
نتوان ز تو عشق صبر کردن
صبرا تو در این هوس نشایی
هوش مصنوعی: عشق به تو را نمیتوان با صبر تحمل کرد، اما تو هم در این اشتیاق بیصبری نکنی.
نادیده مکن چو دیدهای تو
بیگانه مرو چو آشنایی
هوش مصنوعی: اگر کسی را که به او آشنایی داری، به خوبی بشناسی، نادیدهاش مگیر و بیتوجهی نکن. وقتی که با او آشنا هستی، به دوری و بیگانگی نرو.
تا ما ماییم جمله ابریم
بی ظلمت ما مها تو مایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که ما هستیم، همه چیز شبیه ابری است که در آن ظلمتی وجود ندارد و تو، انسان الهی، در این حالت ما هم هستی.
در پای غمش چه دیدی ای جان
کاین دست گشاده در دعایی
هوش مصنوعی: ای جان، در برابر غم او چه دیدی که این دست در دعا به سوی او دراز است؟
ای دل ز قضا چه رو نمودت
کز عشق تو طالب بلایی
هوش مصنوعی: ای دل، چرا به سرنوشت خود اینگونه شکایت میکنی که به خاطر عشق تو آرزوی درد و رنج دارم؟
رفتم بر عشق کاین به چند است
گفتا که نباشد این بهایی
هوش مصنوعی: رفتم تا بفهمم عشق چه ارزشی دارد، گفت که عشق هیچ قیمتی ندارد و نمیتوان آن را با بهای مادی سنجید.
الا بر شاه شمس تبریز
سر پای کنی به سر بیایی
هوش مصنوعی: ای کاش در برابر شاه شمس تبریز سر به زیر کنی و به او نزدیک شوی.
حاشیه ها
بی ظلمت ما، مها تو مایی...
همه دردم این بود:
"ظلمت پیرامن"
..
و من اما
درونم تاریک!
ن.ت
زبان عشق با زبان علم و زبان فلسفه و سیاست و اقتصاد تفاوت دارد آنها واژگان و مفاهیم خود را دارند و همچنین مقاصد خاص خود را دنبال میکنند.
عارف حس و نگاه خود را از وجود خود و هستی، با زبان شعر با خود و هستی درمیان میگذارد، گویی خود هستی زبان گشوده است و عارف از قول وجود و هستی به راز ورزی و رازپردازی درآمده است، هیچ کلمه ای به دردش نمی خورد و هیچ استدلالی بکارش نمی آید حتی از وجود خود نیز هیچ بهره ای نمی تواند ببرد چون هستی را تنها یک قماربازی میبیند که از همه بیشتر می بازد و اطراف او را تشنگان و گرسنگان و مال پرستان گرفته اند و همه از دارایی های او برخوردار میشوند. ولی عارف فقط محو تماشای او شده است. عارف نماینده هستی و وجود است و دیگران تنها تصویر هستی را محو و تاریک میکنند و گرد و خاک آسمان را زیاد و جلوه ماه را کم میکنند
آنچه در هستی کار میکند و عارفِ هستی را پدید می آورد، عشق است و هستی خود از جنس عشق است، بقیه با اصل کار ندارند بلکه با حواس ظاهری و با عقل محاسبه گر بدنبال روشنایی و گرمی و غذا و آسایش و تولید و ثروت هستند
اگر به سراغ شمس و آفتاب هستی که همان عارف هستی است می آیی تنها با عشق بیا که جای آن دل است نه سر، که آشنا ترین ها به هستی همانا عاشقان و عارفان هستند که عشق را می شناسند و میدانند هستی بر عشق استوار است