غزل شمارهٔ ۲۷۴۵
آخر گل و خار را بدیدی
روز و شب تار را بدیدی
بس نقش و نگار درشکستی
تا نقش و نگار را بدیدی
از عالم خاک برگذشتی
و آن گرد و غبار را بدیدی
میخند چو گل در این گلستان
کان جان بهار را بدیدی
بی کار شدی ز کار عالم
چون حاصل کار را بدیدی
چون باده ساقی اندرآمیز
چون رنج خمار را بدیدی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
آخر گل و خار را بدیدی
روز و شب تار را بدیدی
هوش مصنوعی: در نهایت، تو هر دو زیبایی و زشتی را تجربه کردهای؛ هم روزهای روشن را دیدهای و هم شبهای تاریک را.
بس نقش و نگار درشکستی
تا نقش و نگار را بدیدی
هوش مصنوعی: برای دیدن زیباییها و نقوش، باید از آنها عبور کنی و به عمق آنها نگاهی بیندازی.
از عالم خاک برگذشتی
و آن گرد و غبار را بدیدی
هوش مصنوعی: از دنیای مادی عبور کردی و غبار آن را مشاهده کردی.
میخند چو گل در این گلستان
کان جان بهار را بدیدی
هوش مصنوعی: در این گلستان، چون گل میخندد، زیرا تو جان بهار را دیدهای.
بی کار شدی ز کار عالم
چون حاصل کار را بدیدی
هوش مصنوعی: وقتی که از کار و تلاش خسته شدی، به این دلیل که نتیجه کارهایت را مشاهده کردی.
چون باده ساقی اندرآمیز
چون رنج خمار را بدیدی
هوش مصنوعی: وقتی که باده را ساقی با هم بیامیزد، احساس خستگی و رنج ناشی از کمبود آن را درک میکنی.