غزل شمارهٔ ۲۷۴۱
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی
رستی ز خمار هر دو عالم
تا حشر ز دام دوست مستی
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
رو بر سر خم آسمان صاف
تا درد بدی بدی به پستی
دولت همه سوی نیستی بود
میجوید ابلهش ز هستی
گیرم که جمال دوست دیدی
از چشم ویش ندیده استی
ای یوسف عشق رو نمودی
دست دو هزار مست خستی
خامش که ز بحر بینصیبی
تا بسته نقشهای شستی
اطلاعات
وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکیدرج
* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی میتوانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.
برگردان به زبان ساده
ای آنک تو خواب ما ببستی
رفتی و به گوشهای نشستی
هوش مصنوعی: ای تو که خواب ما را به پایان رساندی و رفتی و در گوشهای نشستی.
ای زنده کننده هر دلی را
آخر به جفا دلم شکستی
هوش مصنوعی: ای آن که دلها را احیا میکنی، در نهایت دل مرا با بیرحمی شکستی.
ای دل چو به دام او فتادی
از بند هزار دام رستی
هوش مصنوعی: ای دل، وقتی که به عشق او گرفتار شدی، از هزاران زنجیر و محدودیت آزاد شدهای.
رستی ز خمار هر دو عالم
تا حشر ز دام دوست مستی
هوش مصنوعی: از اثر محبت دوست، همه خمارها و نشئههای دنیا به فراموشی سپرده میشود و تا روز قیامت، به خاطر این عشق، در نشئهای از خوشی و مستی به سر میبریم.
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
هوش مصنوعی: با بالهای بلند خود به پرواز درآ، چون به رازهای معنوی و زیبا دست یافتهای.
رو بر سر خم آسمان صاف
تا درد بدی بدی به پستی
هوش مصنوعی: این جمله به تصوری از آسمان صاف و بدون ابر اشاره دارد که در آن میتوان احساس آزادی و آرامش کرد. همچنین، با این تصویر، به نوعی احساس درد و نارضایتی در برابر مشکلات و سختیهای زندگی نیز اشاره میشود، که نشان دهنده پایین آمدن به شرایط بد و دشوار است.
دولت همه سوی نیستی بود
میجوید ابلهش ز هستی
هوش مصنوعی: خوشبختی در دسترس نیستی و عدم وجود قرار دارد، اما جاهلان هنوز به دنبال ماده و موجودیت هستند.
گیرم که جمال دوست دیدی
از چشم ویش ندیده استی
هوش مصنوعی: اگر تو زیباییهای دوست را دیدی، از چشم خودت نمیتوانی بگویی که دیگران آن را ندیدهاند.
ای یوسف عشق رو نمودی
دست دو هزار مست خستی
هوش مصنوعی: ای یوسف عشق، تو جمال خود را به نمایش گذاشتی و باعث شدی که دو هزار عاشق در دل خستگی خود تسلی یابند.
خامش که ز بحر بینصیبی
تا بسته نقشهای شستی
هوش مصنوعی: سکوت کن، زیرا از دریا بیبهرهای و این که تنها به نقشهایی که شسته شدهاند بسنده میکنی.
خوانش ها
غزل شمارهٔ ۲۷۴۱ به خوانش فاطمه زندی
حاشیه ها
1403/12/15 04:03
ژوبین محمد هوشیار
This ghazal is about the awakening of the Soul from the sleep of the apparent materiality.
To awken the Soul, Friend breaks the heart of His devotee. When the heart breaks, a Light enters into it that is shed by the Unseen Sun
The Soul then Remembers the Day of Alast and soars Home.
با پر بلی بلند میپر
چون محرم گلشن الستی
This is in reference to Al-Qur'an Majeed's Sura 7 Sign 172.
"Remember"
"Am I not your Lord?"
"Yes!"