گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۲۶

ای دیده ز نم زبون نگشتی
وی دل ز فراق خون نگشتی
وی عقل مگر تو سنگ جانی
چون مایه صد جنون نگشتی
این یک هنرت هزار ارزد
کز عشق به هر فسون نگشتی
لیک از تو شکایت است دل را
کز ناله چو ارغنون نگشتی
ز اندیشه دوست بو نبردی
ز اندیشه خود فزون نگشتی
زان گرم نگشته‌ای ز خورشید
کز خانه تن برون نگشتی
چون گردش آفتاب دیدی
ماننده ذره چون نگشتی
چون آب حیات خضر دیدی
چون صافی و آبگون نگشتی
مرغ زیرک به پای آویخت
شکر است که ذوفنون نگشتی
زان درس جماد علم آموخت
تو مردم یعلمون نگشتی
شمس تبریز جان جان‌ها
ز اول بده ای کنون نگشتی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن فعولن (هزج مسدس اخرب مقبوض محذوف)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

ای دیده ز نم زبون نگشتی
وی دل ز فراق خون نگشتی
هوش مصنوعی: ای چشمانم، چرا از اشک زبانم نمودی؟ و ای دل، چرا از درد جدایی خون نمی‌گریی؟
وی عقل مگر تو سنگ جانی
چون مایه صد جنون نگشتی
هوش مصنوعی: ای عقل، آیا تو مانند سنگی بی‌روح هستی که به اندازه‌ی صد نوع جنون در وجودت وجود ندارد؟
این یک هنرت هزار ارزد
کز عشق به هر فسون نگشتی
هوش مصنوعی: این یک هنر باارزش است که به خاطر عشق، هیچ گاه به فریب و فریبی رو نیاوردی.
لیک از تو شکایت است دل را
کز ناله چو ارغنون نگشتی
هوش مصنوعی: اما دل از تو گله‌مند است، چونکه از ناله‌ام مانند صدای عود نشدی.
ز اندیشه دوست بو نبردی
ز اندیشه خود فزون نگشتی
هوش مصنوعی: از تفکر دربارهٔ دوست بهره‌ای نبردی و از تفکر دربارهٔ خود بیشتر نشدی.
زان گرم نگشته‌ای ز خورشید
کز خانه تن برون نگشتی
هوش مصنوعی: از آنجا که تو از گرمای خورشید بهره‌مند نشده‌ای، هنوز هم از خانه‌ی تن خود بیرون نیامده‌ای.
چون گردش آفتاب دیدی
ماننده ذره چون نگشتی
هوش مصنوعی: وقتی که می‌بینی آفتاب در حال چرخش است، چرا مانند ذره‌ای کوچک در این گردش بزرگ نیستی؟
چون آب حیات خضر دیدی
چون صافی و آبگون نگشتی
هوش مصنوعی: وقتی که آب حیات خضر را دیدی، چرا صاف و زلال نشدی؟
مرغ زیرک به پای آویخت
شکر است که ذوفنون نگشتی
هوش مصنوعی: مرغ زیرک با استفاده از مهارت‌های خود، به طرز هوشمندانه‌ای از چالش‌ها عبور می‌کند و در واقع به این نتیجه رسیده است که نباید به دام‌های بیهوده بیفتد.
زان درس جماد علم آموخت
تو مردم یعلمون نگشتی
هوش مصنوعی: از سرما و سکوت زمین، درس‌های زیادی آموخته‌ای، اما تو هنوز به جای اینکه از علم و دانش بهره‌مند شوی، در حال نابودی هستی.
شمس تبریز جان جان‌ها
ز اول بده ای کنون نگشتی
هوش مصنوعی: ای شمس تبریز، ای جان جان‌ها! از همان ابتدا به من جان بده که هنوز به حقیقت نرسیده‌ام.