گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۲۵

مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی
لاحول کن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی
فرصت ز کجا که تا کنی لاحول
چون نیست از او دمی شکیبایی
ماهی ز کجا شکیبد از دریا
یا طوطی روح از شکرخایی
چون دین نشود مشوش و ایمان
زان زلف مشوش چلیپایی
اخگر شده دل در آتش رویش
بگرفته عقول بادپیمایی
دل با دو جهان چراست بیگانه
کز جا برمد صفات بی‌جایی
ای تن تو و تره زار این عالم
چون خو کردی که ژاژ می‌خایی
ای عقل برو مشاطگی می‌کن
می‌ناز بدین که عالم آرایی
بگرفته معلمی در این مکتب
با حفصی اگر چه کارافزایی
ای بر لب بحر همچو بوتیمار
دستور نه تا لبی بیالایی
این‌ها همه رفت ساقیا برخیز
با تشنه دلان نمای سقایی
مشرق چه کند چراغ افروزی
سلطان چه کند شهی و مولایی
مصقول شود چو چهره گردون
چون دود سیاه را تو بزدایی
درده تو شراب جان فزایی را
کز وی آموخت باده صهبایی
یکتا عیشی است و عشرتی کز وی
جان عارف گرفت یکتایی
از دست تو هر که را دهد این دست
بی عقبه لا شده است الایی
ای شاد دمی که آن صراحی را
از دور به مست خویش بنمایی
چون گوهر می‌بتافت بر خاکم
خاک تن من نمود مینایی
دریای صفات عشق می‌جوشد
رمزی دو بگویم ار بفرمایی
ور نی بهلم ستیر و بربسته
من دانم و یار من به تنهایی
زین بگذشتم بیار حمرا را
صفراشکن هزار صفرایی
تا روز رهد ز غصه روزی
وین هندوی شب رهد ز لالایی
در حال مگر درت فروبسته‌ست
کاندر پیکار قال می‌آیی

اطلاعات

وزن: مفعول مفاعلن مفاعیلن (هزج مسدس اخرب مقبوض)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

مندیش از آن بت مسیحایی
تا دل نشود سقیم و سودایی
هوش مصنوعی: نگران آن معشوق دلربا نباش، زیرا که اگر دل بیمار و دیوانه شود، دردی برای تو نخواهد داشت.
لاحول کن و ره سلامت گیر
مندیش از آن جمال و زیبایی
هوش مصنوعی: در خودت به دنبال نیرویی برای رسیدن به مسیر درست خواسته‌هایت باش و از زیبایی‌های ظاهری دل‌مشغول نشو.
فرصت ز کجا که تا کنی لاحول
چون نیست از او دمی شکیبایی
هوش مصنوعی: فرصتی برای تحمل وجود ندارد، چرا که هر لحظه‌ای از این دنیا، بدون درنگ و بی‌خبر می‌گذرد.
ماهی ز کجا شکیبد از دریا
یا طوطی روح از شکرخایی
هوش مصنوعی: ماهی چگونه می‌تواند از دریا دوری کند یا طوطی چگونه می‌تواند از شیرینی صحبت جدا شود؟
چون دین نشود مشوش و ایمان
زان زلف مشوش چلیپایی
هوش مصنوعی: زمانی که دین دچار بی‌نظمی نشود و ایمان تحت تأثیر آن زلف‌های پریشان قرار نگیرد، نتیجه‌اش شکل‌گیری نشانه‌ای از قدرت و ثبات خواهد بود.
اخگر شده دل در آتش رویش
بگرفته عقول بادپیمایی
هوش مصنوعی: دل مانند آتش گداخته شده و عقل‌ها تحت تاثیر زیبایی او دچار پریشانی و سردرگمی شده‌اند.
دل با دو جهان چراست بیگانه
کز جا برمد صفات بی‌جایی
هوش مصنوعی: دل چرا با دو جهان بیگانه است؟ زیرا که از جایی برخاسته است که هیچ ویژگی خاصی ندارد و در هیچ‌جا قرار نمی‌گیرد.
ای تن تو و تره زار این عالم
چون خو کردی که ژاژ می‌خایی
هوش مصنوعی: ای جسم تو و دنیای این جهان، چگونه خو گرفته‌ای که بی‌دلیل صحبت می‌کنی؟
ای عقل برو مشاطگی می‌کن
می‌ناز بدین که عالم آرایی
هوش مصنوعی: ای عقل، برو و هنر پیرایشگری را به عهده بگیر، زیرا تو با زینت دادن به عالم، به خود می‌نازی.
بگرفته معلمی در این مکتب
با حفصی اگر چه کارافزایی
هوش مصنوعی: یک معلم در این مدرسه با حفص همکاری می‌کند، هرچند که کار او موجب پیشرفت نمی‌شود.
ای بر لب بحر همچو بوتیمار
دستور نه تا لبی بیالایی
هوش مصنوعی: ای کسی که مانند بوتیمار (پرنده‌ای که بر لب دریا زندگی می‌کند)، در کناره دریا قرار داری، دقت کن که هرگز یادت نرود که لب‌هایت بی‌حرکت بمانند و حرفی نزنند.
این‌ها همه رفت ساقیا برخیز
با تشنه دلان نمای سقایی
هوش مصنوعی: این‌ها همه چیزهایی هستند که گذرا و زودگذرند، ساقی! از خواب بیدار شو و به چشمان تشنه و دل‌های بی‌صبر ما توجه کن.
مشرق چه کند چراغ افروزی
سلطان چه کند شهی و مولایی
هوش مصنوعی: صبحگاه چه فایده‌ای دارد، وقتی که سلطان روشنایی نبخشد؟ این نشان می‌دهد که وجود یک حکمران و رهبر بزرگ، ارزش و اهمیت بیشتری از ظهور صبح دارد.
مصقول شود چو چهره گردون
چون دود سیاه را تو بزدایی
هوش مصنوعی: زمانی که چهره آسمان صاف و زیبا شود، تو باید غبار و سیاهی را از چهره آن دور کنی.
درده تو شراب جان فزایی را
کز وی آموخت باده صهبایی
هوش مصنوعی: درد تو همانند شرابی است که جان را تازه می‌کند و از آن آموخته‌ام که چگونه باده‌ای خوشگوار بنوشم.
یکتا عیشی است و عشرتی کز وی
جان عارف گرفت یکتایی
هوش مصنوعی: تنها یک نوع شادی و لذت وجود دارد که از آن، جان عارف به یکتایی و یگانه‌بودن دست می‌یابد.
از دست تو هر که را دهد این دست
بی عقبه لا شده است الایی
هوش مصنوعی: هر کسی که از دست تو حمایتی بگیرد، بی‌هویتی و بی‌پناهی را تجربه خواهد کرد.
ای شاد دمی که آن صراحی را
از دور به مست خویش بنمایی
هوش مصنوعی: ای خوش به حال تو که از دور آن کاسه‌ی شراب را به مستی خودت نشان می‌دهی.
چون گوهر می‌بتافت بر خاکم
خاک تن من نمود مینایی
هوش مصنوعی: وقتی که مروارید بر زمین می‌افتد، بدنم شبیه یک شیشه‌ی زیبا و درخشان به نظر می‌رسد.
دریای صفات عشق می‌جوشد
رمزی دو بگویم ار بفرمایی
هوش مصنوعی: عشق مانند دریا پر از ویژگی‌ها و صفات است. اگر اجازه بدهی، می‌خواهم دو راز را برایت بیان کنم.
ور نی بهلم ستیر و بربسته
من دانم و یار من به تنهایی
هوش مصنوعی: اگر نی ببندند و صدایم را نشنوند، من به تنهایی می‌دانم و یارم هم همین را می‌داند.
زین بگذشتم بیار حمرا را
صفراشکن هزار صفرایی
هوش مصنوعی: از این مرحله عبور کردم و از درختان اناری به سراغ شراب می‌روم، زیرا هزاران خروس که در صبح می‌خوانند، زردی‌ام را از بین می‌برند.
تا روز رهد ز غصه روزی
وین هندوی شب رهد ز لالایی
هوش مصنوعی: تا زمانی که خورشید غم و اندوه را از بین ببرد و شبانی که در دل شب است به خواب و آرامش برود.
در حال مگر درت فروبسته‌ست
کاندر پیکار قال می‌آیی
هوش مصنوعی: آیا در حالتی که درب خانه‌ات بسته است، به میدان جنگ می‌روی و به دیگران نمایش می‌دهی؟

حاشیه ها

1397/02/26 21:04
نادر..

دریای صفات عشق می‌جوشد...