گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۱۷

تو جانا بی‌وصالش در چه کاری
به دست خویش بی‌وصلش چه داری
همه لافت که زاری‌ها کنم من
به نزد او نیرزد خاک زاری
اگر سنگت ببیند بر تو گرید
که از وصل چه کس گشتی تو عاری
به وصلش مر سما را فخر بودی
به هجرش خاک را اکنون تو عاری
چنان مغرور و سرکش گشته بودی
زمان وصل یعنی یار غاری
از آن می‌ها ز وصلش مست بودی
نک آمد مر تو را دور خماری
ولیکن مرغ دولت مژده آورد
کز آن اقبال می‌آید بهاری
ز لطف و حلم او بوده‌ست آن وصل
نبود از عقل و فرهنگ و عیاری
به پیر هندوی بگذشت لطفش
چو ماهی گشت پیر از خوش عذاری
چنین‌ها دیده‌ای از لطف و حسنش
تو جانا کز پی او بی‌قراری
چه سودم دارد ار صد ملک دارم
که تو که جان آنی در فراری
خداوندی ز تو دور است ای دل
که بی‌او یاوه گشته و بی‌مهاری
هزاران زخم دارد از تو ای هجر
که این دم بر سر گنجش تو ماری
ایا روز فراقم همچو قیری
ایا روز وصالم همچو قاری
تو بودی در وصالش در قماری
کنون تو با خیالش در قماری
به هجر فخر ما شمس الحق و دین
ایا صبرا نکردی هیچ یاری
مگر صبری که رست از خاک تبریز
خورم یابم دمی زو بردباری
ببینا این فراق من فراقی
ببینا بخت لنگم راهواری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

تو جانا بی‌وصالش در چه کاری
به دست خویش بی‌وصلش چه داری
هوش مصنوعی: ای جانا، وقتی که به وصال محبوب نمی‌توانی دست پیدا کنی، پس در چه کاری به دنبال او می‌گردی و با دست خود چه چیزی از او می‌خواهی؟
همه لافت که زاری‌ها کنم من
به نزد او نیرزد خاک زاری
هوش مصنوعی: همه تلاش‌هایم برای گریه و زاری در پیش او ارزش ندارد و حتی به چشم او نمی‌آید.
اگر سنگت ببیند بر تو گرید
که از وصل چه کس گشتی تو عاری
هوش مصنوعی: اگر سنگ تو را ببیند، برایت اشک می‌ریزد که تو از وصالی که داشته‌ای، دیگر خالی مانده‌ای.
به وصلش مر سما را فخر بودی
به هجرش خاک را اکنون تو عاری
هوش مصنوعی: به خاطر وصل و نزدیکی‌اش، کسانی که در خوشی و شادی زندگی می‌کنند، به خود می‌بالیدند، اما اکنون که از او دوری می‌کنی، حتی زمین و خاک هم چیزی از تو ندارد.
چنان مغرور و سرکش گشته بودی
زمان وصل یعنی یار غاری
هوش مصنوعی: در زمان وصال و دیدار محبوب، به گونه‌ای مغرور و سرکش شده بودی که انگار از خود بی‌خود شده‌ای.
از آن می‌ها ز وصلش مست بودی
نک آمد مر تو را دور خماری
هوش مصنوعی: از آن می‌هایی که از محبت او به دست آمده بودی مست و شاداب بودی؛ چرا که حالا دیگر خبری از حال و هوای خماری و دوری از او نیست.
ولیکن مرغ دولت مژده آورد
کز آن اقبال می‌آید بهاری
هوش مصنوعی: اما پرنده خوشبختی خبر آورد که از آن خوش‌شانسی، بهار در راه است.
ز لطف و حلم او بوده‌ست آن وصل
نبود از عقل و فرهنگ و عیاری
هوش مصنوعی: این وصل و پیوند ناشی از محبت و بردباری اوست و نه بر اساس عقل، فرهنگ یا تدبیر.
به پیر هندوی بگذشت لطفش
چو ماهی گشت پیر از خوش عذاری
هوش مصنوعی: لطف او همچون ماهی بود که بر پیر هندوی درخشید و زیبایی و جوانی او را تحت تاثیر قرار داد.
چنین‌ها دیده‌ای از لطف و حسنش
تو جانا کز پی او بی‌قراری
هوش مصنوعی: ای جانا، تو از زیبایی و لطف او چنین چیزهایی دیده‌ای که به خاطر او بی‌قرار و بی‌تاب شده‌ای.
چه سودم دارد ار صد ملک دارم
که تو که جان آنی در فراری
هوش مصنوعی: داشتن صد ملک و ثروت چه فایده‌ای دارد وقتی تو که روح و جان منی در حال فراری هستی؟
خداوندی ز تو دور است ای دل
که بی‌او یاوه گشته و بی‌مهاری
هوش مصنوعی: ای دل، بدان که خداوند از تو دور است و بی‌او، زندگی بی‌معنا و بی‌هدفی شده است.
هزاران زخم دارد از تو ای هجر
که این دم بر سر گنجش تو ماری
هوش مصنوعی: هزاران زخم از دوری تو دارم، ای جدایی، چنان که این لحظه بر سر گنجشکی، ماری در کمین است.
ایا روز فراقم همچو قیری
ایا روز وصالم همچو قاری
هوش مصنوعی: آیا روز جدایی‌ام همانند ظلمتی سوزان خواهد بود، یا روز دیدارم همانند نغمه‌ای دل‌انگیز خواهد شد؟
تو بودی در وصالش در قماری
کنون تو با خیالش در قماری
هوش مصنوعی: تو در عشقش دچار بازی و تلاش بودی، حالا با یادش در چنین بازی‌ای قرار گرفته‌ای.
به هجر فخر ما شمس الحق و دین
ایا صبرا نکردی هیچ یاری
هوش مصنوعی: در غم دوری فخر ما که نور حق و دین است، ای صبر، آیا هیچ کمکی نکردی؟
مگر صبری که رست از خاک تبریز
خورم یابم دمی زو بردباری
هوش مصنوعی: آیا ممکن است من لحظه‌ای از صبر و شکیبایی که از خاک تبریز بلند شده است، به دست بیاورم؟
ببینا این فراق من فراقی
ببینا بخت لنگم راهواری
هوش مصنوعی: این جدایی من را ببین، که چه اندازه دردناک است. بخت من نامساعد است و جاده‌ای برای رهایی وجود ندارد.