گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۱۶

بگفتم با دلم آخر قراری
ز آتش‌های او آخر فراری
تو را می‌گویم و تو از سر طنز
اشارت می‌کنی خندان که آری
منم از دست تو بی‌دست و پایی
تو در کوی مهی شکرعذاری
دلم گفتا ندیدی آنچ دیدم
تو پنداری ز اکنون است کاری
منم جزوی و از خود کل کل است
وی است دریای آتش من شراری
ورا دیدم چو بحری موج می‌زد
و جان من ز بحر او بخاری
ز تبریز آفتابی رو نمودم
بشد رقاص جانم ذره واری
خداوند شمس دین چون یک نظر تافت
بجوشید آب خوش از جان ناری
ز هر قطره یکی جانی همی‌رست
همی‌پرید اندر لاله زاری

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بگفتم با دلم آخر قراری
ز آتش‌های او آخر فراری
هوش مصنوعی: به او گفتم که با دلم، بالاخره باید به نتیجه‌ای برسم و از آتش‌هایی که او به وجود آورده، رهایی پیدا کنم.
تو را می‌گویم و تو از سر طنز
اشارت می‌کنی خندان که آری
هوش مصنوعی: من به تو اشاره می‌کنم و تو با لبخند و شوخی به من پاسخ می‌دهی که بله.
منم از دست تو بی‌دست و پایی
تو در کوی مهی شکرعذاری
هوش مصنوعی: من از تو و عشق تو بی‌دست و پا شدم و تو در کوچه‌ای زیبا مثل عطر شیرین هستی.
دلم گفتا ندیدی آنچ دیدم
تو پنداری ز اکنون است کاری
هوش مصنوعی: دلم به من گفت که تو چیزی را که من دیده‌ام، ندیده‌ای و فکر می‌کنی این وضعیت تازه‌ای است.
منم جزوی و از خود کل کل است
وی است دریای آتش من شراری
هوش مصنوعی: من بخشی از کل هستم و خودم مستقل نیستم، او همانند دریای آتش، من نیز شعله‌ای از آن آتش هستم.
ورا دیدم چو بحری موج می‌زد
و جان من ز بحر او بخاری
هوش مصنوعی: او را دیدم که مانند دریا طغیان می‌کرد و جان من از وجود او همچون بخاری برمی‌خاست.
ز تبریز آفتابی رو نمودم
بشد رقاص جانم ذره واری
هوش مصنوعی: از تبریز، نوری را نمایان کردم، که روح من مانند دانه‌ای درخشان به رقص درآمد.
خداوند شمس دین چون یک نظر تافت
بجوشید آب خوش از جان ناری
هوش مصنوعی: خداوند شمس دین با یک نگاه پرنور، آب خوشی را از دل آتش برانگیخت.
ز هر قطره یکی جانی همی‌رست
همی‌پرید اندر لاله زاری
هوش مصنوعی: از هر قطره باران یک زندگی تازه به وجود می‌آید و به سرعت در میان گل‌های لاله حرکت می‌کند.