گنجور

غزل شمارهٔ ۲۷۱۲

بیا جانا که امروز آن مایی
کجایی تو کجایی تو کجایی
به فر سایه‌ات چون آفتابیم
همایی تو همایی تو همایی
جهان فانی نماند ز آنک او را
بقایی تو بقایی تو بقایی
چه چنگ اندر تو زد عالم که او را
نوایی تو نوایی تو نوایی
چو عاشق بی‌کله گردد تو او را
قبایی تو قبایی تو قبایی
خمش کردم ولی بهر خدا را
خدایی کن خدایی کن خدایی

اطلاعات

وزن: مفاعیلن مفاعیلن فعولن (هزج مسدس محذوف یا وزن دوبیتی)
قالب شعری: غزل
منبع اولیه: ویکی‌درج

* با انتخاب متن و لمس متن انتخابی می‌توانید آن را در لغتنامهٔ دهخدا جستجو کنید.

برگردان به زبان ساده

بیا جانا که امروز آن مایی
کجایی تو کجایی تو کجایی
هوش مصنوعی: بیا دوست من، چون امروز روز ماست. تو کجایی؟ کجایی؟
به فر سایه‌ات چون آفتابیم
همایی تو همایی تو همایی
هوش مصنوعی: ما مانند آفتاب به سایه‌ات وابسته‌ایم و همیشه در کنار تو خواهیم بود.
جهان فانی نماند ز آنک او را
بقایی تو بقایی تو بقایی
هوش مصنوعی: دنیا زودگذر است و همیشه در حال تغییر است، زیرا هیچ چیز در آن پایدار نخواهد ماند. تنها چیزی که دوام و بقایی دارد، وجود تو است.
چه چنگ اندر تو زد عالم که او را
نوایی تو نوایی تو نوایی
هوش مصنوعی: عالم به تو چه نواهایی زده است که تو خود صدایی خاص و منحصر به فرد داری.
چو عاشق بی‌کله گردد تو او را
قبایی تو قبایی تو قبایی
هوش مصنوعی: وقتی عاشق بی‌سر و پا می‌شود، تو به او جامه‌ای بده که مناسب او باشد.
خمش کردم ولی بهر خدا را
خدایی کن خدایی کن خدایی
هوش مصنوعی: من سکوت کردم، اما برای خداوند، تو خودت را خدای حقیقی به نمایش بگذار.